#سلام_مولا_جانم ❤️
💛 سلام اے آواے خوش قافیہ ها
💙 دفتـــر شعـــرم یڪــے در میان
🧡 پر است از صفحہ هاے انتظــــــار
🤍 بیا و برگ هاے دفتر شعرم را وصال ڪن
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
🔰کار برای خدا و خستگی؟؟!
اگر می بینیم در کار خستگی وجود داره باید بریم اون مورد رو حل بکنیم.
کار کاری نیست که توش خستگی داشته باشه.
جنگیدن در راه خدا خستگی نمیاره.
اگر داریم خسته میشیم باید بررسی کنیم ببینیم علتش چیه؟
🌷شهید حسن باقری🌷
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
❓#چگونه_شهید_شویم؟!
✅ به این جملات به خوبی دقت کنید👇
❇️شهادت بالاترین مدال آسمانی برای اهل زمین است.
❇️شهادت مزد و پاداش زندگی مجاهدانه است.
🌹اگر کسی اهل مجاهدت در انواع جهاد باشد، مزد و پاداش او شهادت در راه خداست.
🔸 کسی که میخواهد شهید شود، چه مرد و چه زن، مسیرش فقط و فقط از جبهه و جنگ و تیر و ترکش نمیگذرد. جنگ نظامی برای همه و در همه زمانها و مکانها نیست بلکه اگر او در طول عمر، زندگیای مجاهدانه داشته باشد (جهاد اکبر و جهاد کبیر)، شهادت خود به استقبال او میآید.
🔸 همان گونه که در مورد شهید صیاد شیرازی، شهید احمدی روشن، شهید رضایی نژاد و بسیاری دیگر از شهدا اتفاق افتاد.
🔸 بنابراین نیاز نیست عاشقان شهادت با اصرار فراوان، راه رفتن به سوریه را برای رسیدن به شهادت، بیازمایند. (البته حضور به قدر کفاف نیاز است) شهادت مقامی است که اولیای خدا به آن میرسند و ممکن است کسی در بستر بمیرد ولی به مقام شهادت رسیده باشد.
🔆 به روایتی زیبا در این زمینه اشاره میکنیم:
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: نیست هیچ مانعی وحشتناک تر و هیچ مقامی تیرهتر، میان بنده و پروردگار، از نفس امّاره و خواهشهای او؛ یعنی: این دو چیز بیشتر از همه، بنده را از خدا دور میکنند و قلع و قمع این دو ، میسّر نیست مگر به پناه بردن به پروردگار و عجز و استغاثه به او نمودن و همراه شدن با گرسنگی و تشنگی و سحرخیزی را مواظبت نمودن. پس اگر در حین این نبرد و جهاد با نفس، موت به او رسید و دعوت حقّ را اجابت نمود،پاداش و اجر گرفته و ثوابش برابر ثواب شهید است و در قیامت با شهدا محشور میشود و اگر زیست و به همین حال ماند و انحرافی در او راه نیافت، عاقبت او رضوان اکبر است که رضای الهی باشد.» [مصباح الشریعه، ص:۱۶۹]
📗گزیدهای از کتاب سوژههای سخن۱۰ (سبک زندگی مجاهدانه) استاد ماندگاری
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت50
ضجه های من هیچ تردیدی در آرش ایجاد نکرد. از پای چمدون برخاست که گفتم:
_آرش! ... جواب منو بده ... چرا با زندگی من بازی کردی؟
قدمی از من دور شد و جواب داد:
_عاشقت بودم ... از بچگی ... نقش نبود، بازی نبود ولی ... تو تنها آرزوم نبودی الهه ... من آرزو داشتم رو پای خودم باشم نه زیر دست پدرم ... بارها التماسش کردم که یه فرصت به من بده ... بهم سرمایه بده ، تا یه کار جدید رو شروع کنم ولی باورم نکرد.
قدم هایش عصبی بود. کنار میز آرایشم ایستاد و با سر انگشتان دستش ضربه ای به روی میز زد:
_ولی پدرم بهم اعتماد نکرد ...
همراه با فریادی دست کشید روی لوازم آرایش روی میز و همه رو زمین زد:
_ناچار شدم ... میدونستم که تو دوستم داری ، بهم اعتماد میکنی ... تو تنها کسی بودی که به من بال پروازم رو دادی ... ازت ممنونم ولی نمیتونم جبران کنم ... باید برم الهه.
با پاهایی که به سختی استوار میشد، بر خاستم. چنگی به لباس خواب سفید و توری ام زدم و با گریه گفتم:
_منو ببین ... تو بخاطر آرزوهات ... واسه رسیدن به شراکت با دوستات ... منو قربانی هوس یک شبت کردی و حالا میگی ... من بال پروازت بودم؟! تموم مهریه ام رو ... با طرفند ... ازم گرفتی ... حالا میگی ... عاشقم بودی!! عشق اینه؟! چرا؟!! چرا این حرفارو همون دیشب نزدی؟ چرا حالا که داغ عشقت ... منو از زندگی مجردیم به متاهلی رسونده ، اینارو میگی! من الان همسرتم آرش! میخوای منو بزاری و بری دنبال آرزو هات!!
فریادش از همیشه بلندتر سرم خالی شد:
_چرا نمیفهمی؟ مجبورم.
رد اشکام صورتم رو خیس کرده بود و داغ حرفای آرش تنم رو میلرزوند ، قدم به قدم بهش نزدیک شدم که آروم گرفت و با صدایی که میلرزید گفت:
_خواستم مجبورت کنم منتظرم بمونی.
اینهمه نامردی!! طاقت نیاوردم. با اونکه جونی توی دستم نبود اما با همان نیمه جان، سیلی به صورتش زدم و گفتم:
_بمونم؟! پای یه نقشه؟! پای یه کلاهبردار؟! پای کسی که منو نمیخواست ولی مهریه ام رو چرا؟! طلاقم بده ... همین امروز ... وگرنه خودمو میکشم آرش .... من ... پای کثافت کاری های تو نمیمونم... آخ ... خدا ... آقاجون ... ویلاشو به ناممون کرد!! نمیدونست قراره آواره بشه!! وای آرش!! تو چقدر نامردی!! حتی به فکر آقاجونم نبودی؟!
دندون هاش رو روی هم فشرد . کدوم حرفم اونقدر عصبی اش کرده بود نمیدانم که گفت:
_باشه ... من نمیخواستم دیگه اینقدر نامرد باشم که روز پاتختی طلاقت بدم ولی انگار خودت اینو میخوای ... باشه ...حاضرشو ... زیاد وقت ندارم ... طلاقی توافقی ... تو که مهریه ای هم نداری ، پس طلاقت کار سختی نیست.
لبام لرزید. قلبم ، تنم . زخمی یک شب هوس. با یک اسم توی شناسنامه، روز پاتختی، مهر طلاق سینه ی شناسنامه ام رو شکافت. حتی به فکرم هم نرسید که آرش همچنین بلایی سرم بیاره. از او بدتر وقتی بود که از دفتر خونه ازدواج و طلاق بیرون اومدیم.دوستان آرش دوره اش کردند و در کمال وقاحت، مقابل چشمانم بلند بلند خندیدند.
📝 به قلم نویسنده محبوب #مرضیهیگانه
🌸🌼🌸🌼🌸
#کــپـــی_حـرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
#بیـــــــᏪــــو
ما هم #شھید مےشویم آخــــر!
اگر این شَھد ِ #دنیا بگذارد :)
••
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے
#حـامـدزمـانے
[ ماهـــ🌙ــیـــم تا
خورشـ☀️ـــیـــد باشہ
رهبر راهموڹ ]
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
دختر خـانوم
آقاپـسر
برای شهادت شهید فخری زاده💔
چیکارا کردی ؟
▪️پروفایل عوض کردی
▪️استوری و وضعیت گذاشتی
▪️دلنوشته نوشتی
▪️و ...
🔺امــــــااااااااا
باید یکاری کنی که ...
#انتقام_سخت باشه😎
اگه گفتی چی؟!!!!!!!
سربازان و سرداران کشور 👥
با سلاحِ موشـ🚀ـڪ و پـدافند و...
#انتقام میگیرن!
توهم با #سلاح_علم ✏️
میتونی انتقامتو بگیری 💪
ازمـــا گفتـن بود😉
#سلاحعلم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصر زیبا بارونی شما بخیر☕ 🌧
امیدوارم بارون پاییزیی 🌨
براتون سراسر خیر و برکت ، آرااااامش
و دلتون همیشه گرم محبت باشه❤
و فروافتادن هرقطره ازباران🌨
آمینی باشد برای همه آرزوها
وخواسته های قلبی شما🌨
#عصرتون_بخیر ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری ♥️
گفتقاســم
ظهـــور
نزدیکاست؛
گفت
صهیون
بهگور
نزدیک
است..
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت51
صداشون مثل تیشه ای بود که داشت ریشه ی عشق آرش رو از اعماقِ قلبم بیرون میکشید.
-خوب کردی بابا .... چیزی که زیاده زن ....اصلا تو الان زوده ازدواج کنی .... بیا بریم.
صدای محضر دار توی گوشم باز زنده شد:
-دخترم مطمئنی طلاق میخوای؟ می خوای از این آقا شکایت کنی؟ شاید اگه کار به دادگاه بکشه بهتر باشه؟ اخه یه ماهه عقد ، بی مهریه ، طلاق!!
چه جوابی داشتم بدهم جز گرفتن خودکاری که امضای منو روی برگه ی طلاق توافقی ، ثبت میکرد. آرش در مقابل چشمای من سوار ماشین دوستانش شد و رفت. من با یه شناسنامه ی مهر طلاق خورده، کنار محضر ایستادم و فقط نگاهش کردم و او خندید و سوار بر اسب ارزو هایش رفت. وقتی ماشین او از کنارم رد شد ، خالی شدم. حس کردم تنها سنگینی پوستی رو روی استخوان هایم تحمل می کنم که زیر منافذش هیچ گوشتی نیست. حتی قلبی نیست که بزند ، که بتپد. که جان دهد که زندگی راه جاری سازد. چشمم خیس بود و نگاهم بین آدم هایی که به من با آن قیافه ی غمگینم و صورت اشکی و شناسنامه ی در دست و پاهای لرزان، نگاه میکردند ، میچرخید. با خودم حرف میزدم . بلند بلند و قدمهایم سمت خانه ی پدر ، کشیده میشد:
-مامان .....آرش رفت .....آرش منو نمیخواست .....مهریه ام رو میخواست .....پول میخواست نه همسر ....پول میخواست ....اون منو نمیخواست ...اون منو نمی خواست. صدایم فریاد شده بود. چند خانوم دورم رو گرفتند:
-چی شده عزیزم کسی اذیتت کرده؟ .....دخترم چی شده؟
و من هنوز فریاد میزدم:
-کلاهبردار .... نامرد ....عوضی ....چرا؟ چرا با زندگیم بازی کردی؟
-یکی زنگ بزنه صد و ده ...
بازوم رو گرفته بودند اما من حالا فهمیده بودم چه بلایی سرم اومده. تمام انرژی رفته ام یک مرتبه برگشت. بازوم رو محکم از چنگ پنچه های زنی که مرا نگه داشت بود، بیرون کشیدم:
-ولم کن ...میخوام بمیرم ....میخوام بمیرم.
نگاهم جلب خیابان شد. سرعت ماشین ها و شلوغی آن ....هیچ کس نمیفهمید که چرا خودکشی کردم. به سرعت دویدم سمت خیابان. صدای فریادها زنانی که دوره ام کرده بودند، بلند شد:
-وای .....نه ....میخواد خودشو بکشه.
کسی دنبالم آمد تا مانع شود ولی نشد. باضرب توقف اولین ماشین و برخورد روی کاپوت گرمش، نقش زمین شدم. حالا همه دوره ام را گرفتند تا نظاره کنند چهره ی کسی را که خودش را کشت . کاش آرش میدید ....کاش میدید که چه بلایی به سرم آورد. عشق دوران کودکی ام .... مرا به جنون نمیکشاند.
-یکی زنگ بزنه اوژانس ...
-خانم نگاه نکن ببین توی کیفش شماره تماسی ، چیزی، داره؟
-داره از سرش خون میآد .....زنگ بزنید اوژانس.
چشام خواب میخواست. خوابی که همه خاطرات شب گذشته را بشورد و ببرد. خنده هایم، دلبری هایم ، اعتمادم ، عشقم ، آبرویم ... و هوسی که یه شب بیشتر دوام نیاورد.
📝 به قلم نویسنده محبوب #مرضیهیگانه
🌸🌼🌸🌼🌸
#کــپـــی_حـرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
بسم الله ...
خون شهید، جاذبهی خاک را خواهد شکست؛
و ظلمت را خواهد درید؛
و معبری از نور خواهد گشود؛
و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.
شهید سید مرتضی آوینی
🌷شهدای گمنام🌷