861.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای امام زمان ارواحناله الفدا برای گناهکاران😔😞
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت162
آه کشیدم . درگیر این افکار بودم . قرار بود بعد از زیارت امام رضا ، یه سر به خاتون هم توی شمال بزنیم و از جاده ی شمال برگردیم تهران . توی راه بودیم و من بیشتر از همیشه ساکت بودم . داشتم حلاجی می کردم . همه ی دلیل هام یه طرف ، خوبی های حسام هم طرف دیگه .حالا یک به یک داشتم ، دلیل هامو
با خوبی های حسام مقایسه می کردم . وچیزی که غالب میشد خوبی های حسام بود.
-الهه خوبی ؟
حسام پرسید . علیرضا رانندگی میکرد و هستی صندلی جلو نشسته بود و هندزفریهایش توی گوشش بود . سرم برگشت سمتش . نگاهم رو دقیق توی صورتش چرخوندم . چرا؟ چرا تازگی ها چهره اش با اون لبخند ، به دلم می نشست ؟ چرا نگاه سیاهشو دوست داشتم ؟
وقتی سکوتم رو دید ، دستشو انداخت روی شونه ام و منو کشید سمت بازوش . سرش خم شد سمت گوشم .
-راستشو بگو از دستبند خوشت نیومده ؟
-چرا ...خوشم اومده .
-پس چرا هی نگاه دستبند میکنی و هی میری تو فکر ؟
-چیزخاصی نیست .
-واقعا ؟!
-آره واقعا .
فشاری به شونه ام داد و کنج پیشونیمو بوسید .
-هوی آقا .
علیرضا بود.از آینه وسط ماشین ما رو نگاه میکرد که با اخم گفت :
_فاصله بگیر از خواهر من ...فاصله بگیر ببینم .
حسام با اخمی درجواب شوخی علیرضا گفت :
_هروقت تو از هستی فاصله گرفتی ، منم حرفتو گوش می کنم .
-اِ ... اینطوریه ؟
هستی هندزفری هاش هنوز توی گوشش بود و فارق از کل کل های حسام و علیرضا که علیرضا بازوی هستی رو گرفت و کشید سمت خودش . هستی افتاد سمت علیرضا و شوکه شد. فرمون ماشینم کمی تاب خورد که حسام فریاد زد:
_دیوونه وسط رانندگی !!
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
| #بیو🐚
| #شهیدانه🕊
و نھایتِ رزقـــــِ جهادِ خالصانھْ شهادٺ اسٺ..:)♥️
°√•|⚘
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
#یازهرا 🌸
•°
#شادمانهولادتحضرتزهرا 🥳
#عیدڪممبروڪ 🤍
#استوری_روزمادر📸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
3.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نصایح جاودانه علامه حسن زاده آملی👌🏻🌱
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت163
علیرضا با پررویی گفت :
_زنمه ... میخوام ببوسمش .
بعد درکمال پررویی جلوی منو حسام ، هستی رو بوسید .حسام که انگار حسابی حرصی شده بود ، محکم زد روی شونه ی علیرضا و گفت :
_جمع کن خودتو ... خانواده نشسته اینجا .
علیرضا باز گفت :
_شما باید جمع کنید ... عقد موقت و اینهمه پررویی ! ما عقد دائمیم .
هستی ازخجالت خودشو کشید سمت صندلی خودش که باخنده گفتم :
_علیرضا کاری نکن یه جشن پتو واست بگیرم ها.
خندید:
_نه بگیرید .... تلافی میکنم .
حسام جدی و عصبی گفت :
_دارم واست .
باچشم به حسام اشاره کردم کاری به کار علیرضا نداشته باش. نزدیکای خونه ی خاتون بودیم . رسیدیم .خاتون مثل همیشه خوشحال شد و یه کلمه شمالی یه کلمه فارسی ازمون استقبال کرد. خسته ی راه بودیم و از بعد اذان صبح که راه افتاده بودیم ، نخوابیده . سفره ی ناهار که جمع شد ، حسام پتویی پهن کرد و گفت :
_یه ساعت بخوابیم .
علیرضا فوری گفت :
_هستی بیا ما بریم یه اتاق دیگه .
همین حرف علیرضا ، حسام رو حرصی کرد. انگار زخم خورده ی حرف علیرضا بود که از حا پرید و پتو ی دیگه ای از کنج اتاق برداشت و در حالیکه سمت علیرضا میومد گفت:
-بیا اینو بگیر و برو .
علیرضا خواست پتو رو بگیره . حسام پتو رو روی سر علیرضا پهن کرد و آی بزن . چند ثانیه مات حسام شدم و مشت هایی که روی پتو مینشاند اما طولی نکشید که منم جلو رفتم و نفهمیدم چرا با حسام همراه شدم و چند تا مشت حواله اش کردم . فقط هستی بود که جیغ میزد:
_حسام تورو خدا ... حسام .
علیرضا همون طور که زیر پتو ، مشت و لگد میخورد فریاد میکشید:
_بد تلافی میکنم حسام ... حالا ببین ... آی آی دستم شکست .
-بسه حسام ... بسشه .
حسام به فرمان من کوتاه اومد. علیرضا پتو رو پس زد و باموهای درهم و برهم شده و قیافه ای کتک خورده ، نگاهمون کرد .اما از رو نرفت و گفت :
_هستی جونم بیا عزیزم .... بیا بریم اتاق طبقه ی پایین تا من یه نقشه واسه این خان داداشت بکشم .
حسام خواست باز چیزی بگه که دستشو گرفتم و گفتم :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
3.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آب مهریه اش، زمین قُرُقش
پرده دارش سماء، ملک بندهاش
دامنش، پرورش دهنده حُسن
اِی به قربان پنج فرزندش!
#روز_مادر
#ميلاد_حضرت_فاطمه_زهرا
❤️مادرتمامِ عالم خوش آمدی❤️
روز زن و روز مادر بر همه خانمهای محترم کانال مبارک باشه 😊🌹🌹🌹🌸
4.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
#یازهرا 🌸
وحیات..
انعکاسنامتوست ؛ مادر..
درروحنیمہجانِعالَم..:)♥️🖇
•«أنا سائلُ الَّذی أَعطَیتَــ»•
#یازهرا🖐🏻
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا🕊
شادمانه ولادتحضرتزهرا 🥳
#عیدڪممبروڪ 🤍
#استوری_روزمادر📸
#شب
"شـب"
شروع سکوت خداست...
او آمده تا نزدیکیِ زمین
تا تــو آرام تر از همیشه
به خـواب بروی...
عیدتون مبارک
شبتون آروم
یا علی
••🦋⃟💙••
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
ایپـادِشَــہخـوبـان
دادازغمتـنـهـــایـی(:''
دلبیتوبهجـانآمد
وقتاستکهبازآیی ... !
#یآصآحبَالزَمآن🌿°•
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
4.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
#یازهرا 🌸
•°
#شادمانهولادتحضرتزهرا 🥳
#عیدڪممبروڪ 🤍
#استوری_روزمادر📸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝