eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 ♻ آیدی جهت رزرو تبلیغ👇🏼: @Mariijey🫧☁
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 -حسام ! قاشقش رو پر کرد و به دهان گذاشت . خیلی ناراحت شده بود انگار . اما زبون لعنتی من هم قفل بود . ترجیح دادم لااقل با کمی شوخی بحث رو عوض کنم . با قاشق پلاستیکی میون دستم ، ضربه ای به قاشقش زدم : _بسه ...همه ی مرغ ها رو خوردی ... پس من چی ! جدیِ جدی بود.حتی از شوخی ام لبخند نزد . انگار این روش جواب نداد. سرم رو جلو کشیدم و یکباره ، گونه اش رو هدف بوسه ام قرار دادم . که چشماش روی صورتم چرخید . با اخمی ساختگی گفتم : -یه بوسه می خوام . لبخند بی رنگی زد .اما برای عوض کردن بحث کافی نبود . لبام رو غنچه کردم که نگاهش دور تا دور ماشین رو پایید و بعد بوسه ای چرب و چیلی به لب هایم زد که گفتم : _حسام ...اینو بدون که الهه .... به تو خیلی نیاز داره ....تو باعث شدی عوض بشم .... تو باعث شدی با خانم ربیعی و کلاس هایش آشنا بشم ... این چادر قشنگو از تو دارم ... نمازای پر از انرژی و آرامشم رو از تو دارم .. به تو نیاز دارم حسام. لبخندش پر رنگ تر شد و گفت : _خدا باعث شد نه من ... تو به خدا نیاز داری نه من . و بعد لبخندش پر کشید . ظرف غذا رو روی دستم گذاشتو ماشین رو روشن کرد . راه افتاد سمت خونه . هیچ حرف دیگری نزد. امامن هزار بار خودم رو لعنت فرستادم که چرا نگفتم . غم نگاهش داشت ضربان قلبم رو کند می کرد و من طاقت دیدن نداشتم . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
voice.ogg
489.8K
❌🎧 یه نفر هست که نصف شبا برای کشور دعا میکنه و اشک میریزه... بقیه هم خوابن !!! ❗️چقدر باید نایب امام زمان عج زجر بکشه...😔 🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوان های عزیز از فضای مجازی استفاده کنید برای ..... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 جمعھ ࢪا سࢪمھ کشیدیم مگࢪ بࢪگࢪدے💔😔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|•حاج حسین یکتا: شهادت ، اذانیست به افقِ افول آمریکا!👊 🌺 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌹🏴از وقتے مادرش را از دست داده بود بیشتر در روضه‌ے حضرت زهرا(س) گریه مےڪرد...🕊 🌷🖤هیچ چیز مانند روضه‌ے حضرت بـے‌تابش نمے‌ڪرد.گاهے آنقدر گریه میڪرد ڪه از حال مے‌رفت...🕊 🥀 الله_قربانے🕊 🦋🦋🦋 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
❁﷽❁ •|بٰــآ نٰـامْـ |• رَفـݓ ولے •|گُمْنـٰآم|• برگشݓ .. نآمَش رااَمـانت داد بہ حَضْرَتِـ مٰـآدَرْ بیادشہداێ‌گمنام ..😔 ☘☘☘ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
ڪهکشـان من ... راه شیـری نیست ! ڪهکشان من ، چشمان توست ؛ ڪہ مرا بہ آسمـــان‌ها می ‌برد ... 🎈🎂🎊🎉🎂🎈 🌹🍃تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۵۹ 🌹🍃‌تاریخ شهادت :۲۰ مهر ۱۳۹۴ 🌹🍃مزار : اصفهان 🦋🦋🦋 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 صدای بلند پدر ، توی کل خونه پیچید: -تو خیلی غلط کردی که جلوی همه گفتی با حسام نامزدی . متعجب نگاهش کردم : _چرا ؟ اول و آخرش که می فهمند. -وقتی جوابت به اون پسره ی بیچاره منفیه چرا گفتی ... باز رسیدیم به همون جایی که لبام قفل می شد . لب پایینم رو به شدت گزیدم و آروم گفتم : _دارم فکر می کنم . اما پدر برخلاف من باز داد کشید : _فکر نکن از من بپرس ... من بیشتر از خودت تورو می شناسم ... تو حسام رو واسه تنبیه آرش می خوای ... می خوای باشه تا آرش حرص بخوره . عصبی شدم . چون گفت منو بهتر از خودم می شناسه ، باهمون عصبانیت گفتم : _حتی اگه بخاطر حرص دادن آرشم بخوامش شما نمی تونی به من بگید که چرا نامزدیمون رو علنی کردم ... این به من و حسام بستگی داره . پدر پوفی کشید و با دست منو نشونه رفت : _بفرما منیژه خانوم ... تحویل بگیر ... دختر خانومت ، پسر مردم رو بازیچه ی دستش کرده . مادر با اخم نگاهم کرد ، اما حرفی نزد که باز گفتم: _من نمی فهمم ... شما چرا اینقدر حرص می خوری ؟ اصلا خود حسام راضیه که بازيچه ی دست من باشه ،... اونوقت شما اینقدر سنگشو به سینه می زنی ! پدر عصبی سرم فریاد زد : _اون پسر بیچاره گناه داره ... الاف خودت نکنش ... اگه جوابت منفیه بهش بگو بره پی زندگیش . مادرجلو اومد و اینبار اون پرسید : _جوابت چیه الهه ؟ هشت ماهه حسام رو شناختی ... هشت ماهه باهم میرید و میآید ، خب بالاخره که چی ؟ ای بابا باز رسیدیم به همون قفلی که می خواستم اولِ اول برای خود حسام بازش کنم . عصبی از روی مبل برخاستم و نگاهم بین مادر و پدر چرخید . _ای خدا ... ولم کنید شماها ... من حرفمو به خودش می زنم وسلام . بعد با چند قدم بلند خودمو رسوندم پشت دراتاقم و خودم رو توی اتاقم انداختم . تکیه به در بسته ی اتاق ، نگاهم توی اتاق چرخید . شاخه های خشک گل حسام رو توی یه گلدون گذاشته بودم که نگاهم رو سمت خودشون کشیدند. باید زودتر این جنجال رو تموم می کردم . چیزی تا پنج شنبه نمونده بود . میگفتم همه چیز رو پنج شنبه بهش می گفتم تا خودش به بقیه بگه .نفس بلندی کشیدم تا قلبم رو آروم کنم .نگاهم به مچ دستم افتاد که دستبند تولدم ، دور اون بسته بود . زبونم زیرلب زمرمه کرد: است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
شب پردﻩرا پَس مےزند وتمامِﺩاشته های فراموﺵشده را عیاﻥمےڪند: خدا… احساس… وجدان… الهے رحمےڪﻥ تابااحساﺱِآرامش ووجدانےراحت بخوابیم آمین 🌟شبتون بخیر🌟 یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرزوهایت را صدا بزن خوشبختی نزدیک است مهربانی را بہ قلبت بسپار شادی را بہ خانہ ات دعوت کن و قلبت رو جــایـگــاه عشق و محبت قرار بده دوستی‌هاتو با صداقت رنگ بزن و زیبا زندگی کن 🌹آدینه‌تـون گـلبــارون عزیزان🌹