فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرصبح،
آغازیست دوباره
برای آموختن وبالیدن
آغازی برای تکاندن غباراز دل
ونشاندن غنچه های
محبت وعشق
#صبحتون_دلنواز
❤️
رمضـان آغـوش بـازِ خـداســت
براۍ آنان ڪھ قھر ڪردھاند!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگتم حاجی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت316
_ امروز بعد کلی بحث و اجازه ، اومدم تا تمومش کنم ... هر راهی ، هرکاری که حتی فکرشو می کردم که باعث بهبودی شما بشه انجام دادم ولی نه ... نشد ...مریضی شما رو از محمد پنهون کردم ، اجبارش کردم عقدشونو جلو بندازه ...
-حلالم فاطمه ... من در حقت ظلم کردم .
اشکی روی گونه اش افتاد:
_نه ....نمی خواستم به زبون بیارم ولی انگار لازمه ... من با خدا شرط کردم که اولویت من برای همسر آینده ام ایمانه و بعد عشق .... وقتی شما اومدید خواستگاری ...خوشحال شدم ... ایمان قوی داشتید ...از خدا خواستم عشق راهم عطا کند ...منتظر شدم ...صبر کردم ...تحمل کردم ولی نه ... نشد .
چشمامو بستم که فاطمه ادامه داد:
_حتی مراسم عقد الهه و محمد جلو افتاد .... اما نمیدونم چرا حال شما و حال الهه هر دو با هم و بهم گره خورد ، داستان نامزدیتونو برام تعریف کردید میدونم...
بی اختیار صدایم کمی بلندتر از قبل شد :
-نگو فاطمه ... نگو.
گفت و بحث رو از یه نقطه ی دیگه شروع کرد :
-ما به دردهم نمی خوریم آقا حسام ...
عشق یه رابطه ی دو طرفه است ولی نه تنها به دل شما نیامد بلکه ...
همراه مکثی گفت :
_به دل منم ... نیامد.
چشم گشودم . چشمانش سرخ از اشک بود که ادامه داد:
_حالا رسیدم به اینجا که اصلا ما به درد هم نمی خوریم ... شاید فقط من وسیله ای بودم واسه هوشیار شدن پدر الهه ، واسه هوشیار شدن پدر شما ... واسه رفع یه اختلاف خانوادگی .
-فاطمه !! ... منم بهت محبت نکردم ، منم مقصرم.
- بهر حال شرط من محقق نشد ... شما که از شرط من و خدا با خبر نبودید ، ولی خود خدا که میدونست چرا شما رو سرراهم قرار داد ؟! ... از همینجا با محمد می ریم خونه ی پدر الهه ....مراسم عقد الهه و محمد هم به هم خورد ... این برای هردوی شما بهتره.
فوری گفتم :
_نه ...نگو بخاطر من .
-نه ...الهه ام حالش خوب نیست ...محمد این ایده رو داد ... محمد هوشیارم کرد ... محمد گفت نمی شه ... نمی شه که ما تا آخر عمرمون اینطوری زندگی کنیم ... باید دل به زندگی و عقد و همسر بسته بشه تا زندگی بشه زندگی مشترک ... نه من و شما ، نه محمد و الهه ، هیچ وجه اشتراکی نداریم ... اما شما و الهه دارید ... همین حال خراب هردوتون ، همین دلی که اینجور بسته شده ... همین اشکای شما و الهه.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
ببخش !
منِحقیرِضعیفِحیرانِدلشکستهرا . .
کهزنجیرِهوسآلودِگناهقلبمراتسخیرکرده
#بسمنامتاللهمهربانقلبم♥️🖐🏼
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#دعاییهویی 🌙↓
°
خدایـــــآ !
ماࢪاطاقتمُࢪدننیست..
شھیدمانڪن..!(:❤
°
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بیوگرافی 🌿
مباد ما را كه دل
به #عشقهایمجازی
بسپاریم!
#سیدمرتضیآوینی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگنڪہ
استغفارخیلےخوبہ..!
حَتےاگہبہخیالخودٺ
گناهےرومرتڪبنشدهباشے،
استغفارڪن
دِلروجَلامیدھ!♥️:)
"اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّـےوَاَتُـوبُاِلَیـهِ"
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
⸀💛🌻˼
#بیوگࢪافے•❥
بـرایت دلـم♡ را آمادھ ڪࢪده امツ
بہ ڪدامـین نشـانـے ارسالـش ڪنم...؟
📨💓مهد؎ فاطمہ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت317
-فاطمه به خدا من تمام سعیم رو کردم ... حتی خاطره هام رو قفل زدم ، حتی به خاطره هام هم فکر نکردم ، ذکر گفتم ، چله گرفتم ، ولی نمی دونم چرا فراموشش نکردم . من نخواستم به تو پایبند نباشم ، نخواستم خیانت کنم ، به خدا اینقدر می دونم که وقتی انگشتری به اسم پیمان و عقد بدستت کردم باید پای پیمانم بمونم. حتی می دونستم فکر کردن به الهه میشه خیانت به همسرم ... به خدا به قرآنی که می خونی و میخونم ...حتی نگاشم نکردم ....
اشکام صورتم رو خیس کرد که فاطمه گفت :
-می دونم آقا حسام ... نیازی به قسم خوردن نیست ...تمام لحظات با هم بودنمون ،حواسم به شما بود .... واسه همین میگم با اینهمه مراقبت شما ، وقتی هنوز عشقی در کار نیست پس حتما قسمت نیست .
چشمامو محکم بستم و او ادامه داد:
_نمیگم محمد علاقه ای به الهه نداره ... چون می دونم داره ولی حرف قشنگی زد ، محمد گفت چه فایده وقتی قلبت یه ظرف قشنگ باشه ولی توش خالی .... محمد الهه رو دوست داشت اما عشق خالی که دردی دوا نمی کنه ... عشق یکطرفه میشه عذاب ، میشه حسرت ... آرامش نمیآره ... محمد راضی شد که نامزدیشون رو بهم بزنند ، منم ... حاضرم به اینکار ...
-نه فاطمه ... نذار مدیونت بشم ....
بذار ... یه مهلت کوچولوی دیگه هم بده .
-کم مهلت داشتید ؟! کم تلاش کردید ؟!
راست می گفت اما نمی خواستم فردای قیامت در محضر خدا جوابی نداشته باشم . من در حق فاطمه بد کردم . بخاطر اصرار پدرم ، اصرار آقا حمید ، به خاطر خیلی خاطرها ، خاطر فاطمه را آزردم . باز آهی سینه ام را سوزاند که فاطمه انگشتر نشان نامزدیمان را از دستش درآورد و گذاشت روی ملحفه ی سفید تختم :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"آب خورده ست
ز خونهایِشما شمشیرم
به علی! قبله ی خود را
ز شما می گیرم😏👊"
#قدس🌱
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝