eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗حـال دلتـون قـشنگ 🌸آخرین روزای 💗ماه مبارک رمضان 🌸گـرم مـحبت 💗زنـدگیتون 🌸پـر از عطر و مهربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📎پسری هسـت...🖐🏻🥷 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟این نسل، شاهد اتفاقات بسیار مبارکی خواهد بود! ※ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 بعد موبایلش رو از جیبش درآورد و خواست زنگ بزنه به دوستش که گفتم : _حسام . سرش از کنار شونه چرخید سمت من . هنوز یه تردید تو دلم جا مونده بود که باید رفع می شد . خیره توی چشمای سیاه و قشنگش گفتم: _تو ... واقعا فاطمه را دوست داشتی ? -الهه! این چه حرفیه! با همه ی احترامی که برای شخصیت فاطمه قائلم ... واسه ایمانش ...نجابتش واسه حیا و مهربونیش ... ولی نه ... به خدا ، نه .... به همین امام رضا ، نه . لبام رو محکم روی هم فشردم و سرم رو پایین انداختم که سرش تا کنار گوشم جلو اومد و گفت : -تو چی ؟... محمد رو دوست داشتی ؟ نگاهش منو صدا می کرد . چاره ی قلب بی تابم . نگاه سیاهش پر از مهربانی بود که خیره نگاهش کردم و گفتم : _می تونم بگم تا امروز مردی به جوانمردی محمد ندیدم ... دعاش می کنم سر نمازم که نخواست با اجبار پدرم ، یه عمر وارد یه زندگی ناخواسته بشم . لبخندش پهن شد و پرسید : _زنگ بزنم ؟ -بزن . زنگ زد و گوشیش رو روی حالت آیفون گذاشت و صدای خوندن خطبه ی عقد توی گوشم میون همه ی صداهای اطرافم نشست . چشمم به ایوون امام رضا بود و گوشم پی الفاظی که معجزه اش ان شاالله عشق بود و عهدی برای ماندن پای این عشق . بله را گفتم و حسام از دوستش تشکر کرد و گوشی رو قطع . گرچه دوستش در عوض همان خطبه ای که خواند کلی سفارش ، نبات و سوغاتی و مژده گونی و شیرینی داد و حسام درعوض فقط خندید . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیق این خیلی مهمه،این انتخابات خیلی مهمتر از همه انتخابات است. ┈┈••✾••┈┈ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
خدایامیشود: درتیترنیازمندی‌های‌روزگارت‌بنویسی: به‌یک‌نوکرساده‌جهت شهید‌شدن‌نیازمندیم˘˘‌!ོ🌿 √°•🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
• . قرار نبود حزب‌اللھـے بودن ؛ فقط بھ پیکسـل شھـدا وُ پروفِ ڪربلا وُ قاب گوشـے با نقش شعارها منجر شھ؛ مـرام شھدا و مقام کربلایـےها و عمل بھ شعـارها نیـٰازھ تا این انـقلاب؛ ممـلڪتِ اســلامـےِ واقعـےبتونھ بسازھ مومن ! :|🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان انلاین 📿 ولی حس آرامشی که بعد از عقد به دلم نشست ، هیچ وقت توی عمرم تجربه نکرده بودم . اول حسام زیارت رفت و بعد من و دسته آخر بعد از خوندن نماز ظهر و عصر به جماعت ، توی صحن ، از حرم بیرون اومدیم . سادگی این عقد برایم اونقدر ارزش داشت که ، یادم بره ، ديشب چه حرف هایی شنیدم و تا صبح چقدر گریه کردم . مخصوصا که وقتی بعد از نماز ، همراه حسام داشتم از صحن بیرون می اومدم ، حسام دستم رو گرفت و باز یادم انداخت که چقدر دلم برای این آرامش ، این عشق ، و این آغوش تنگ شده . گرمای تب دار دستش ، وجودم را گرم کرد . برای ناهار چند تا تخم مرغ گرفتیم و با یک بسته نان برگشتیم خانه ی حمیده خانم . در خونه رو که باز کردم ، حسام دوید سمت آشپزخانه . فکر کردم حتما خیلی گرسنه شده. در و پشت سرم بستم و چند قدمی جلو رفتم که خریدها رو گذاشت روی اپن و دوید سمتم . از تعجب وسط راه ایستادم ، که منو یکدفعه توی آغوشش کشید و چادرم رو از سرم انداخت . فشار بازوهایش داشت درد تنهایی اینهمه مدت رو از تنم دور می کرد که توی گوشم گفت : _اون دفعه خیلی صبر کردم ... مرد بودم و پا روی همه غرایضم گذاشتم تا فقط یه نامزد مهربون باشم تا دلت رو بدست بیارم ولی حالا صبر نمی کنم . فوری سرم بالا اومد سمت نگاهش : -حسام تا محضری نشده .. نذاشت حرفم رو بزنم و با لبخند گفت : -برگردیم باید محضری بشه ... عقد و مراسم همه چی باید سریع باشه ... من دیگه توان صبر ندارم ... به اندازه ی ایمان خودم صبر کردم ...بسه . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالروزتخریب بقاع متبرکه ائمه بقیع توسط وهابیون🖤 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝