eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫امیـدوارم امروزتون 💫 🌸✨با بهترین لحظه ها 🌸✨و موفقیتها گره بخوره 🌸✨و سرشاراز خیر و برکت 🌸✨و لبریزاز آرامش باشه 🌸✨و تا انتهای هفته حال دلتون خوب خوب باشه💗 روزتـون زیبـا و در پنـاه خدا 💗 ‎
°🌼🍃° ♥.↷°" همیشھ تاڪید داشټ يھ شهید انتخاب ڪنید...:)🍃 برید دنباݪش بشناسیدش 👌🏻✨ باهاش ارتباط برقرار کنید 💕 شبیهش بشيد 🌿 حاجټ بگیرید شهید میشید 😍 «رفیق شهید خود شهید صدرزاده ، شهید ابراهیم هادی بودن » 🌸
🕌 💗 حرم‌خانه‌ی دل 🌙 رهبر انقلاب اسلامی: ♥️«در غیاب جلسات عمومی ماه رمضان، از عبادت و تضرّع و خشوع در تنهایی غفلت نشود؛ ما می‌توانیم در اتاق خودمان، در خلوت خودمان، در میان خانواده و فرزندان خودمان، همین توجّه را به وجود بیاوریم.» ⇨ ۱۳۹۹/۰۱/۲۱ ‌
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان جدید 😍 از نویسنده محبوب و مشهور رمان آنلاین لبام رو محکم روی هم فشردم که هومن از درون کیفش کتابی درآورد و گفت : _خب قبل از درس ، از یکی از عزیزان سئوال و پرسشی داشته باشیم تا خلاصه ی مباحث بیان بشه . بعد به لیست کلاس نگاهی انداخت و همراه با گفتن " اِی " کشیده ای گفت : _خانم نسیم افراز . باورم نمی شد ...عمدا اسم مرا گفت تا بعد از شوک ورودش به کلاس ما ، باز مرا غافلگیر کند. - من!! -بله بفرمایید لطفا اینجا . بالای سکوی کلاس !!! بین اینهمه دانشجو ؟! چرا من ؟! قطعا می خواست تلافی تشکربابت رساندنش را سرم خالی کند . به ناچار از جا برخاستم و با تامل رفتم سمت سکوی کلاس . روبه روی بچه ها ایستادم که پرسید : _شما قطعاً هر روز مطالعه دارید ، درسته ؟ نمی دونم این کنایه ای بود به من ، که برمی گشت به سکوتم در ماشین و سرخم شده ام روی خطوط کتاب یا سئوالی برای دانستن آمادگی ام بود . جواب ندادم که گفت : _لطفا مراحل مختلف آدرس دهی در سیستم قطعه بندی رو برای ما توضیح بدید ؟ چشمام از حدقه بیرون زد : _بله ؟! دوباره خونسرد پرسید : _مراحل مختلف آدرس دهی درسیستم قطعه بندی رو توضیح بدهید ؟ همان یه جرعه آبی که در گلویم بود رو به زحمت قورت دادم و زیر لب زمزمه کردم : _مراحل مختلف آدرس دهی در سیستم قطعه بندی ؟! -سه بار باید سئوال تکرار بشه تا شما درس براتون تداعی بشه ؟ سکوتم باعث سر و صدا بین بچه ها شد ، یکی گفت : -حالا بی خیال استاد ...این طفلکی دستش شکسته . هومن اخمی کرد و بلند و جدی مثل برج زهرمار جواب داد: -دستش شکسته ، سرش که نشکسته ، امتحان کتبی که نگرفتم ازش ، شفاهی جواب بده . بعد رو به من ، با همان جدیت گفت : _نکنه با سرخوردی زمین ، سرتم یه تکونی خورده ؟ بچه ها باز خندیدند و من آب شدم از خجالت . بهتره بگم ذوب شدم . سرم رو اونقدر پایین گرفتم که فکر کنم گردنم شکست که دوباره صدایش را شنیدم . مثل وصل کردن برق سه فاز به تنی خیس از عرق شرم من بود: -مدیریت حافظه به چه روش هایی صورت می گیره ؟ اگر تا دیروز همین سئوالات ساده رو بلد بودم در اون لحظات پر استرس ، همه چی از سرم پرید . نه فقط برای همون لحظه ، بلکه تا آخر عمر پرید . 🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| رئیسی رئیس‌جمهور شد😌✨ 🌸❤️تبریک به ملت بزرگ ایران❤️🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان جدید 😍 از نویسنده محبوب و مشهور رمان آنلاین انگار وارد خلسه شده بودم . داشتم در جَوی پر ، از آشوب و اضطراب درونی خفه می شدم .انگار کُل اکسیژن کلاس بلعیده شده بود و من نیازمند هوای تازه . نمی تونم دقیق بگویم که چند جفت چشم داشتند مرا مثل شمع زیر گرمای نگاه دقیقشان آب می کردند .اما به هرحال ، گردنم را مثل گردن شکسته ها خم کردم تا نبینم نگاه تحقیر آمیز دیگران را . - خوبه ... پس خلاصه ی درس حتما دستتون اومده . کنایه ای زد که صدای خنده ی بچه ها را بلند کرد و بعد از مکثی با تامل گفت: _بفرمایید خانم افراز . چه تاکیدی کرد روی " افراز " یعنی سر افراز کلاس ، نابغه .... برو بشین . سرخ شده بودم .سرخ که هیچ ، لبوی پخته شدم . با پاهایی سست از سکو پایین آمدم . طوری که یک لحظه نزدیک بود با سر بخورم زمین ، صدای خنده ی بچه ها بلند شد و فریاد بلند هومن همراهش : - ساکت ...خانم افراز با این طرز راه رفتن تا آخر ترم سر تا پا گچ گرفته میشی ... رسماً نابود شدم. حس کردم تمام وجودم شمع شد و در یک لحظه از حرارت شرم و خجالت آب. به زحمت تا صندلیم رفتم . تا نشستم فریبا زیر گوشم گفت : - چت شده تو ... تو همه ی اون سئوالا رو بلد بودی که ! هیچ حوصله ی توضیح نداشتم . هومن بلافاصله درس جدید رو شروع کرد و من تمام مدت با مداد نوکی ام گوشه ی کتابم دو کلمه رو مدام می نوشتم و می نوشتم . "پسرک بیشعور". - خانم افراز! سرم یکباره بلند شد . نگاهم با همان شدت تُن صدای توبیخی ، به چشمان روشنش گره خورد: _حواستون کجاست ؟ چی دارید مدام می نویسید توی کتابتون ؟ دهانم هنوز آنقدر خشک بود که نتونم لااقل بگم "هیچی " . و او چند قدمی به سمتم آمد و سرش را از بالای کتاب من ، کمی خم کرد.حتی وقت نکردم زیر نگاه کنجکاوش کتابم را ورق بزنم تا نوشته ام را نخواند. -" پسرک بیشعور! " ... دنبال همچین کتابی هستید ؟ فکر کنم شما بهتره برید کتاب های درسی بخونید تا کتاب های فلسفی و طنز . بچه ها ریز می خندیدند و هومن دست بردار نبود: _جلسه ی بعد هم از خود شما دوباره سئوال و پرسش میشه . ابروانم به حالت غم و ناراحتی پایین آمد که لبخند پیروزمندانه ای زد و باز با یه "خب " کشیده ،رفت برای ادامه ی درس . دندان هایم را محکم به هم فشردم . اینطوری نمی شد ....اگر قرار بود او استاد باشد و من شاگرد ، باید لااقل برای حفظ آبروی خودم هم که شده بود ، کاری می کردم . همان روز بعد از زنگ اول و در تایم خالی ساعت دوم ، وقتی قضیه ی هومن را برای فریبا گفتم ، از تعجب دهانش به اندازه ی غار علیصدر باز ماند و بعد در کمال ناباوری خندید ، خندید و خندید . آنقدر خندید که مجبور شدم برای خاموش کردن موتور خنده اش ، بطری آبم را توی صورتش بریزم . که یکدفعه موتور خنده اش خاموش شد و چشمانش به من خیره و پرسید : _حالا میخوای چکار کنی ؟! 🍁🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
♥️⁸ ریل‌ها‌همہ‌بہ‌توختم‌مےشوند⛓✨ تنهاایستگاه‌زمینے ڪہ‌بہ‌آسمان‌هامسافر‌داری🕊💫 |°•♡امام‌رِضایےها♡♡•°|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا