علم الهدی را چه چیزی ساخت -ترابیان.mp3
زمان:
حجم:
6.76M
🎧 شاکله وجودی شهید حسین علم الهدی و مختصری از زندگی پربرکت این شهید
#هویزه
#علم_الهدی
#راهیان_نور_مجازی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!»
خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید.
فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود.
توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.»
ادامه دارد...✒️
#یا_رحمة_اللعالمین🌺🌿
💚اے پادشاه عالم عشقٺ بہ سینہ دارم
⚜️در قاب سینہےخود عڪس مدینہ دارم
❤️دارم ولایٺ تو، در دل محبٺ تو
⚜️سرمسٺ جام عشقم،در شب بعثٺ تو
#عید_مبعث🌺🌿
#برتمامی_مسلمانان_جهان_مبارک🌺
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🔰پخش زنده سخنرانی رهبر انقلاب تا ساعاتی دیگر
🔹حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی امروز یکشنبه سوم فروردین ۱۳۹۹ به مناسبت فرارسیدن سال نو و عید مبعث پیامبر اعظم صلیالله علیهو آله و سلم بصورت زنده و مستقیم با ملت شریف ایران سخن میگویند.
🔹سخنرانی رهبر انقلاب ساعت ۱۱:۳۰ از شبکههای صدا و سیمای ملی، سایت و اینستاگرام و توئیتر KHAMENEI.IR بصورت زنده پخش میشود.
https://eitaa.com/roshangari1368
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می کشیدم. سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه ها نبود. برای اینکه بچه ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می کردم. یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده. بچه ها خوابیده بودند. پیت های بیست لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه ما فاصله زیادی داشت. مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا به جا نشود. پیت های نفتم را گذاشتم آخر صف و ایستادم. هنوز برای مغازه نفت نیامده بود. نیم ساعتی که ایستادم، سرما از نوک انگشت های پایم شروع کرد به بالا آمدن. طوری شد که دندان هایم به هم می خورد. دیدم این طور نمی شود. برگشتم خانه و تا می توانستم جوراب و ژاکت پوشیدم و برگشتم. بچه ها را گذاشته بودم خانه و کسی پیششان نبود تا ظهر چهار پنج دفعه تا خانه رفتم و برگشتم. بعدازظهر بود که نفت به شعبه آمد. یک ساعت بعد نوبتم شد. آن وقت ها توی شعبه های نفت چرخی هایی بودند که پیت های نفت مردم را تا در خانه ها می آوردند. شانس من هیچ کدام از چرخی ها نبودند. یکی از پیت ها را توی شعبه گذاشتم و آن یکی را با هزار مکافات دودستی بلند کردم و هنّ و هن کنان راه افتادم طرف خانه.
ادامه دارد...✒️
يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا
وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ
آنها فقط ظاهری از زندگی دنیا را میدانند،
و از آخرت (و پایان کار) غافلند
روم/۷
- به ما میگه ... غافل ...
#حواسمون_هست ؟
#آیه_های_عشق
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
علم الهدی را چه چیزی ساخت -ترابیان.mp3
زمان:
حجم:
6.76M
🎧 شاکله وجودی شهید حسین علم الهدی و مختصری از زندگی پربرکت این شهید
#هویزه
#علم_الهدی
#راهیان_نور_مجازی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❣ @Raheorooj
زینب کوچولو خواهر نجمه می گفت :
هروقت تو خونه چیزیم گم می شد،😕😥
صدای نجمه می زدم تا بیاد برام پیدا کنه
حالا هم وقتی یه چیزیمو پیدا نمی کنم
یهویی بی اختیار میگم :
نجمــــــــــہ ! بیــــا!
که یهویی یادم میاد ...😞😔
#شهیده_نجمه_قاسم_پور_صادقی
#دلتنگی_های_خواهرانه
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می گذاشتم و نفس تازه می کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می ایستادم. انگشت هایم که بی حس شده بود را ماساژ می دادم و دستم را کاسه می کردم جلوی دهانم. ها می کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله های طبقه اول گذاشتم. وقتی می خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بیرون آوردم، دیگر نه نفسی برایم مانده بود، نه رمقی. از سرما داشتم یخ می زدم؛ اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم. بالاخره با هر سختی بود، خودم را به خانه رساندم. مکافات بعدی بالا بردن پیت های نفت بود. دلم نمی خواست صاحب خانه متوجه شود و بیاید کمکم. به همین خاطر آرام آرام و بی صدا پیت اولی را از پله ها بالا بردم و نیم ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می رفتم. از خستگی افتادم وسط هال. خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می رفتند؛ اما آن قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می کرد، که نمی توانستم حتی به رویشان بخندم. خداخدا می کردم بچه ها بخوابند تا من هم استراحت بکنم؛ اما بچه ها گرسنه بودند و باید بلند می شدم، شام درست می کردم.
تقریباً هر روز وضعیت قرمز می شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃