eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ 🌺 باز آے تا عدل علے هم باز گردد در انتظار توسٺ دنیا یابن زهرا اَلصَّبر مفتاح الفرج، درمان غم‌هاسٺ بنماے مفتاح‌الفرج را یابن زهرا ❤️ سلام روزتون مهدوی
ز فطرسِ مَلَک به همه پَرشکسته ها حَیِّ علی کرامتِ گهواره‌ی اکبرِ حسین(ع) 😍 ارباب... دریاب منِ بی‌دست‌ و پا رو... #یا‌مبدل‌السیئات‌بالحسنات ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻راوی_نزدیکان_شهید 🌷 این سخنان رو از خیلی ها شنیدم ... اینکه هادی ویژگی های خاصی داشت. همیشه دائم الوضو بود عاشق امام حسین (علیه السلام) و گریه برای ایشان بود. 🙏 واقعا برای ارباب با سوز اشک می ریخت ... اخلاص هادی زبانزد همه بود اگه کسی از او تعریف می کرد خیلی بدش میومد ...😒 🌷 وقتی کسی از زحماتش تشکر می ورد میگفت: خرمشهر رو خدا آزاد کرد. یعنی ما کاری نکرده ایم همه کاره خداست و همه کار ها برای خداست. حال و هوای و خواسته هاش مثل جوانان هم سن و سالش نبود🚫 دغدغه مند تر و جهادی تر از دیگر جوانان بود 👌 انرژی اش رو وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد. 🙏 🌷
آتشین زبانم از عشق تو چون شمع..... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌹🌺🌹🌺🌹🌺 با چند تا از خانواده هاے سپاه، توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد، بہ شوخی گفتم: "دلم میخواد یہ بار بیاے و ببینے اینجا رو زدن و من هم کشته شدم!! اونوقت برام بخونے؛ فاطمه جان! شهادتت مبارک!" بعد شروع کردم به راه رفتن... و این جمله رو تڪرار ڪردم......! دیدم از حمید صدایی در نمیاد!. نگاه کردم، دیدم داره گریه میڪنه...، جا خوردم!! گفتم: "تو خیلی بی انصافے!! هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارے و نمیزارے من گریه کنم!! حالا خودتـــ نشستی و جلوے من گریه میکنی؟!!" سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان!! به خداقسم!! اگه تو نباشی...، من اصلا از جبهه بر نمیگردم....!!!"
. اگر امروز گمنامی فردا در آسمان ها از شهرت شما همه انگشت به دهان خواهند ماند ... . 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
گفتم حسین کیست؟! گفت : جز حسین ، کیست؟! . پ.ن : خوب بودن و ماندن ، چرا اینقدر سخت است؟ یعنی دین دار ، از دنیا خواهیم رفت؟! ... . 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣5⃣1⃣ خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته. شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته. بچه ها توی خانه خودمان، سر سفره خودمان، دارند بزرگ می شوند. اصلاً برای چی باید قهر باشم. مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.» بچه ها را زمین گذاشت و گفت: «طعنه می زنی؟!» عصبانی بودم، گفتم: «از وقتی رفتی، دارم فکر می کنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچه های طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستاست. چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!» ناراحت شد. اخم هایش توی هم رفت و گفت: «این همه مدت اشتباه فکر می کردی. جنگ فقط برای تو نیست. جنگ برای زن های دیگری هم هست. آن هایی که جنگ یک شبه شوهر و خانه و زندگی و بچه هایشان را گرفته. مادری که تنهاپسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری می کند. جنگ برای مردهایی هم هست که هفت هشت تا بچه را بی خرجی رها کرده اند و آمده اند جبهه؛ پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله، داماد یک شبه، نوجوان چهارده ساله. وقتی آن ها را می بینم، از خودم بدم می آید. برای این انقلاب و مردم چه کرده ام؛ هیچ! آن ها می جنگند و کشته می شوند که تو اینجا راحت و آسوده کنار بچه هایت بخوابی؛ وگرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یکسره کرده بود. . ادامه دارد...✒️
. گفت :دوست داری بری کربلا یا مشهد؟ گفتم : مشهدی که انتهایش کربلاست ... . 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســــــلام❄️ صبح زیباتون بخیر آرزو می کنیم ❄️ در این روز زیبا دلتون پر از محبت ❄️ هفته تون پُر از رحمت زندگیتون پر از برکت لحظه‌هاتون پر از موفقیت ❄️ و عاقبتتون ختم به خیر باشه امیدوارم در کنار عزیزان هفته خوبی پیش رو داشته باشید❄️
لذت زندگی به بندگی و لذت بندگی با شهادت کامل می شود. . لایق نبودن معنی اش تلاش نکردن نیست! شاید لایق شدیم.
فکر کن که امروز ، شهیدی در مقابل تو ، ایستاده است ! فکر کن که مثلا آن شهید ابراهیم هادی باشد ! همـان شهیدی که لبــاس گشــاد می پوشد تا در خیابان ها ، با آن هیکل و تیپ ، دلبـــری نکند ! همان شهیدی که کتاب هایش را خوانده ای ، و از آنها عکس های مختلف بـرای پست ، گرفته ای ! همان شهیدی که می روی ، در کنار قبرِ گمنامش ، عکس به یادگار می اندازی و پخش می کنی ! خلاصه ، فکر کن که تو ، در مقابل یک شهید ایستاده ای ! و او می خواهد ، چون او زندگی کنی ... گمنـام باشی ، دلبری نکنی ، دلی را نلرزانی ، برای دیده شدن دست به هرکاری نزنی ، از آرمان هایت به خاطر چند بَه بَه و چنــد آدم زود گـــذر ، عقـب نشینی نکنی ! ‎! ‎ !
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣5⃣1⃣ همه با عزت و احترام بیشتری با من و بچه ها رفتار می کردند. مهمانی ها رسمی تر برگزار می شد. این را می شد حتی از ظروف چینی و قاشق های استیل و نو فهمید. روز پنجم صمد گفت: «وسایلت را جمع کن برویم خانة خودمان.» آمدیم همدان. چند ماه بود خانه را گذاشته و رفته بودم. گرد و خاک همه جا را گرفته بود. تا عصر مشغول گردگیری و رُفت و روب شدم. شب صمد خوشحال و خندان آمد. کلیدی گذاشت توی دستم و گفت: «این هم کلید خانة خودمان.» از خوشحالی کلید را بوسیدم. صمد نگاهم می کرد و می خندید. گفت: «خانه آماده است. فردا صبح می توانیم اسباب کشی کنیم.» فردا صبح رفتیم خانة خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانة قشنگی بود. دو اتاق خواب داشت و یک هال کوچک و آشپزخانه. دستشویی بیرون بود سر راه پله ها؛ جلوی در ورودی. امّا حمام توی هال بود. از شادی روی پایم بند نبودم. موکت کوچکی انداختم توی حیاط و بچه ها را رویش نشاندم. جارو را برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن. خانه تازه از دست کارگر و بنا درآمده بود و کثیف بود. با کمک هم تا ظهر شیشه ها را تمیز کردیم و کف آشپزخانه و هال و اتاق ها را جارو کردیم. عصر آقا شمس الله و خانمش هم آمدند. صمد رفت و با کمک چند نفر از دوست هایش اسباب و اثاثیة مختصری را که داشتیم آوردند و ریختند وسط هال. تا نصف شب وسایل را چیدیم. ادامه دارد...✒️
از خودم به تو پناه می برم!
يا رادَّ ما قَدْ فاتَ ... ای بازگرداننده ی از دست رفته ها ! - همین خودَت ...! ...
- کربلایی محمد شعبانپور.mp3
4.64M
🎧🎤🎧🎤 مداحی ◀️رهام نکن مهربون😭❤️ 🍃السلام علیک ایهاالرئوف سلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام 🍀🌸🍀🌸 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
. گفتم از حسین چه می دانی؟! گفت : کربلا و عاشورا و سر بریده و اسارت... گفتم از ؟! گفت : راهش بماند برای اهلش ، ماییم و ذکر جنونمان! گفتمش : شمر هم اگر در زخم عمیق تری میخورد شهید می شد و شاید الگوی ما قرار میگرفت ، اما راهش گم گشت و مسیرش به کربلا رسید و دستانش به خون آل الله آغشته شد ... -اگر راه را ، جنون تو را آخر کار ، به امام کُشی وا میدارد ! 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣5⃣1⃣ 🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ قسمت 7⃣5⃣1⃣ این خانه از خانه های قبلی بزرگ تر بود. مانده بودم تنها فرشمان را کجا بیندازیم. صمد گفت: «ناراحت نباش. فردا همة خانه را موکت می کنم.» فردا صبح زود، بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه. خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تا عصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود. عصر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند. نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت، صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: «من دیگر باید بروم.» پرسیدم: «کجا؟!» گفت: «منطقه.» با ناراحتی گفتم: «به این زودی.» خندید و گفت: «خانم! خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی، دو روزه برگردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. الحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر برنگشتم، سقفی بالای سرتان هست.» خواستم حرف را عوض کنم، گفتم: «کی برمی گردی؟!» سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: «کی اش را خدا می داند. اگر خدا خواست، برمی گردم. اگر هم برنگشتم، جان تو و جان بچه ها.» ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🧡✋🏻 ۰○آغازِ ما تویی و سرانجام ما تویی بی تو، مسیر عشق به آخر نمی‌رسد ۰○بر سردرِ سرای محبت نوشته اند: با سر، کسی به محضر دلبر نمی‌رسد... ⊰᯽⊱┈─°╌❊╌─°┈⊰᯽⊱ @mojaradan ⊰᯽⊱┈•─╌❊╌─•┈⊰᯽⊱