فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•~😍🎉❤️~•
#آسدرضانریمانے✨
#مولودےتایم🎙
•🎉🌸•
|وعدهۍديداردرخاڪمنشاندوپيرڪرد
شدسفيداخرزمويمڪوچههاےنتظار|
#نیمه_شعبان🌸🎉
#میدونےچهصفاییدارهعاشقیوقتیتولیلایی؟😍
#اللهمعجللولیکالفرج 🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
میلاد منجی موعود حضرت مهدی صاحب الزمان عج مبارک♥️🌹
#ThePromisedSaviour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجانم❤️
تمام دنیا بی تو
محال است ...
محال ...
#عیدمون_مبارک🌹
#عیدکم_مبروک 😍
#میلاد_امام_زمان عج
مبارکبادعاشقان و
منتظرانِ یوسف فاطمه🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎍یه سرود زیبا تقدیم نگاه زیباتون
🌸☘🌸☘
👏👏👏کروناهم نمیتونه
#نیمه_شعبان رو درهیج جای جهان
کمرنگ کنه😍😍
#عیدکم_مبرووووووک🌹
#ولادت_امام_زمان و امامِ جانمان❤️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣5⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم. کم کم داشت هوا تاریک می شد. دم به دقیقه بچه ها را می فرستادم سر کوچه تا ببینند بابایشان آمده یا نه. خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه گاهی توی کوچه سرک می کشیدم.
وقتی دیدم این طور نمی شود، بچه ها را برداشتم و رفتم نشستم جلوی در. صدای زلال اذان مغرب توی شهر می پیچید. اشک از چشمانم سرازیر شده بود. به خدا التماس کردم: «خدایا به این وقت عزیز قسم، بچه هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده اند. ببین چطور بی قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد. خدایا! شوهرم را صحیح و سالم از تو می خواهم.»
این ها را می گفتم و اشک می ریختم، یک دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می آیند. یکی از آن ها دستش را گذاشته بود روی شانة آن یکی و لنگان لنگان راه می آمد. کمی که جلوتر آمدند، شناختمشان. آقا ستار و صمد بودند. گفتم: «بچه ها بابا آمد.» و با شادی تندتند اشک هایم را پاک کردم.
خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده بچه ها و بابا بابا گفتنشان به گریه ام انداخت. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود. این را آقا ستار گفت. پایش ترکش خورده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❤️ #یامهدی❤️
هوای جمڪران تو دل مارا هوایےڪرد
دلــــم را گنبد فیروزهای رنگے طلایےڪرد
من از شبهای ڪوه خضر زیباتر نخواهم دید
از آن جا هم حرم هم جمڪران را مےتوان بوسید
⚠️بخون👇💚
❤ در جستجوی لغزش هاى مسلمانان نباشید كه هر كس لغزشهاى برادرش را جستجو کند، خداوند لغزش هاى او را #پیگیری مى كند!
و هر کسی که خداوند عیب هایش را پیگیری كند، رسوا و بی آبرويش میکند! هر چند در خانه خود باشد.
پیامبر خدا (ص) 💞
📚الكافی: 2/355/5
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❤ مثل ارباب ها به #عیب های ديگران ننگرید، بـلكه مثل بنـده اى متـواضع، عيب هاى خودتان را وارسى كنيد!
#امام_صادق (ع) 💞
📚تحف العقول: 295
#السلام_ایها_الغریب 💕
شکوفه ها باز شدند
سراغ تو را می گیرند
اقا بیا که بهار
بدون تو رنگ و بویی ندارد...
این_صاحبنا؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
به هنگام خواندن #زیارت_عاشورا
وقتی به "اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی عِنْدَكَ وَجِیها بِالْحُسَینِ علیه السلام فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ" می رسم ، #محکم_تر از تمام سطرها میخوانمش و البته #پر_تکرارتر ...
که تو تمامِ آبروی مخلوق در محضر خالق هستی!
که تو ، تمام دلخوشیِ دوستدارانت برای رسیدن به معبود!
که تو ، قطب نمای مسیرِ ظهور ...
که تو ، حسین(علیه السلام) ، سیدالشهدایی ...
که تو ، امضا کننده ی سند #شهادت مایی...
دریاب...
.
پ.ن :
فرازهای زیارت عاشورا واقعا نابند...
علی الحساب آبروی درِ خانه ی خدا را
به آبروی حسین(علیه السلام) از خودش بخواهیم ...
#این_فراز_را_به_راحتی_از_دست_ندهید
#زیارت_عاشورا_بخوانیم #هرروز_لطفا ...
.
#آه_حسین ...
.
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 1⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.»
گفتم: «پشتت عفونت کرده.»
گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.»
بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد.
گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.»
سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.»
با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.»
دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.»
رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
وقتی #سبک_زندگی مان
از #خدا چی بپسندد
به #دیگران چی می پسندند
تغییر پیدا کرد
شاهد آن شدیم که هرکس برای
جلب نظر خلق الله ...
#حیا خویش را هم به #حراج گذاشت !
.
#سر_چی_مسابقه گذاشتید؟
برای لایک؟ برای تبلیغ حجاب؟
برای تبلیغ دین؟ برای اینکه بگید امّل نیستید؟ #بهانه_شما_چیه؟!
از لذت بردن دیگران ، شمارا چه سود؟!
لعنت بر شیطانی که با لباس مجازی وارد می شود و دینمان را به یغما می برد ...
.
#خسته ...
#بد_حجاب_ها_بهتر_از_خیلی_ها !!
.
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🔻به این فکر می کردم که مثلا سی چهل سال دیگر!
هنگامی که #شوقی برای مناجاتِ با خدا نیست
و برای از نو شروع کردن هم ، #دیر خواهد بود
آنچه #سرمایه_ام است ، چیست؟!
.
خوانده ها و شنیده ها و دیده هایم را جمع بندی می کنم و #نتیجه اش می شود:
آنچه که در #جوانی انجام می دهم!
هر آنچه که با آنها #مأنوس هستم
هر آنچه که #وقتم با آنها می گذرد
هرآنچه که #قلبم را مشغول خود کرده
هر آنچه که از #طعم_لذتش می چشم
هر آنچه که #برنامه ریخته ام برای بندگی
هر آنچه که #خدا_خواست و در جوانی گفتم #چشم!
🔸اینها می شوند سرمایه های دوران از کار افتادگی حال!
تمام آنچه که با #خون و پوستت عجین شده اند...
هر چه در جوانی و هنگام داشتن قدرت بدنی و فکری انجام دادیم ...
می شود #عصایِ خستگیِ دورانِ پیریِ ما!
#قدر_جوانی_بدانیم
دعا کنید که بدانیم #غافلم ...
#برنامه_بریزیم_برای_جوانی ...
.
( هیچ گاه دعای #پیر شوی جوان برایم دوست داشتنی نبوده ، آنچه که دوست داشتنی است #پریدن در جوانی ست هنگامی که دنیا هنوز در وجودت ریشه ندوانده)
#فکریات
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
در جوش و خروش #نورهای_کاذب زمین ...
این نورهای آسمانند که مفقود و مفقودتر می شوند !
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود. دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم. بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند. معصومه دست و صورتش را می بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛ اما فردا صبح رفت. نزدیکی های ظهر بود. داشتم غذا می پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: «قدم! کتفم بدجوری درد می کند. بیا ببین چی شده.»
بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازة یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق ها درگیر شده بود.
گفتم: «ترکش نارنجک است.»
گفت: «برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور.»
گفتم: «چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر.»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسرانه
دو دقیقه عاشقانه
#همسر_شهید_مدافع_حرم
#امین_کریمی
درخواب دیدم که یک #نامه به من دادند نوشته بود:
آقای #امین_کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت #زینب_س منصوب شد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
داشتم حساب و کتاب می کردم !
که مثلا از آن روزی که به سن تکلیف رسیده ام تا امروز !
... سالهایش را می شمارم !
اگر،اگر فقط روزی #یک_گناه انجام داده باشم !
- چه بر سر خودم آوردم؟! و حال با امید به کدام #کوله_بار ، باید راه آخرت در پیش گیرم؟!
چشم برهم زدنی #عمری آمد و رفت ! و چقدر #غافل بودم ،چقدر #نفهمیدم و چقدر #قدرنشناسم... #متاع_جوانی چقدر #مفت دارد از دست می رود ... و ما سرخوش از حوادث دنیا ، روزی متوجه خواهیم شد که دگر نه نایی برای حرکت و نه حالی برای خواندن خدا داریم ...
.
#خدایا_مرا_از_خودت_غافل_مکن
#عاشق_شویم #عاشق_خدا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
۞﴾﷽﴿۞
#قرار_عاشقی
#جانانم 🕊💌
#السلام_علیک_یا_آیا_عبدالله
عید امسال مرا لایق دیدار کنید
یا مرا گریه کن صحن علمدار کنید
بهترین عیدی ما دیدن شاه شهداست
کاش یک گوشه چشمی به من زار کنید
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
voice.ogg
1.81M
#مهربانِ من❤️
- چه می خواهی ؟!
+ تو را ...
#الهی_وربی_من_لی_غیرک
#شب_بخیرعزیزترینم
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
.
لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ !
» سوگند به این شهر که تو در آن ساکنی...
بلد 1-2
.
.
.
سوگند به کربلا ...
که عشق تو ...
ما را ... کُشت ...
.
.
#لایمکن_الفرار_از_عشق_حسین ...
خوب یا بدیم
اما این را می دانیم که :
#دوستت_داریم
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌸🌹💐🌸🌹
#همسرانه
#عاشقانه_های_شهدا
متن وصیت نامه
#شهید_عباس_بابائی
#خطاب_به_همسرش
#قسمت_اول
بسم الله الرحمن الرحیم
#همسرم ! راه #خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای #خوشبختی وجود ندارد .
#ملیحه_جان همانطوری که می دانی #احترام_مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین #ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت #ناراحت می شود #مادر است که همیشه به فکر #فرزند یعنی #جگرگوشه_اش می باشد .
#ملیحه_جان اگر می خواهی راجع به موضوعی #فکر_کنی حتما از #قرآن_مجید و سخنان #پیامبران و #امامان استفاده کن و #کمک بگیر ، نترس هر چه می خواهی بگو.
البته درباره هر چیزی اول #فکر_کن .
هر چه که بخواهی در #قرآن_مجید هست . مبادا #ناراحت باشی ، همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب #فکر_کنی .
مثلا وقتی یک نفر به تو #حرفی می زند زود #ناراحت نشو ، درباره اش #فکر_کن ببین آیا واقعا این حرف #درسته یا نه ، البته بوسیله #ایمانی که به #خدا داری.
#ملیحه_جان به #خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به #نماز و #روزه نیست ، البته انسان باید #نماز بخواند و #روزه هم بگیرد اما برگردیم سرحرف اول ، اگر #دوستت تو را ناراحت کرد بعد #پشیمان شد و به تو #سلام کرد و از تو #کمک خواست حتما به او #کمک کن .
تا می تونی به #دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی #خوبی کن. نگذار کسی از تو #ناراحت بشه و #برنجه.
هر کسی که به تو #بدی می کند حتما از او #کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش #پشیمون شد از او #ناراحت نشو. هرگز بخاطر #مال_دنیا از کسی #ناراحت نشو.
#ادامه_دارد
🌸👇🌺👇🌸
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 2⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.»
خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.»
گفت: «خودش است. لعنتی!»
دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!»
بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.»
کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید.
ادامه دارد...✒️
ألا وَ إنّ اليَوْمَ المِضْمارَ وَ غَداً السِبَاقَ، وَالسّبَقَةُ الجَنّة وَالغَايَة النّار...
امروز روز تمرین و آمادگی
و فردا زمان #مسابقه است...
#مزد برنده ی این مسابقه #بهشت
و نهایت کار #بازنده ی آن آتش است !
.
#نهج_البلاغه/خطبه۲۸
#بازنده_نباشیم !
#نهج_البلاغه_بخوانیم
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹