eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر و‌برکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️ 🦋مثبت اندیشی به معنای انکار مشکلات و بدی‌ها نیست 🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست 🦋به هرچیزی فکرکنی ارتعاش آن را جذب خواهی کرد 🦋پس نیک‌اندیش باشیم тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
‌‌کارتـٰان‌را‌بـراۍ‌خدا‌نکنیـد، براۍ‌خدا‌کار‌کنید! تفـٰاوتش‌فقط‌ھمیـن‌اَست کہ‌ممکن‌است‌حسیـن‌‹ع› در‌کربلـٰا‌بـاشد و‌مـن‌‌در‌حـٰال‌کسبِ‌علـم‌‌ براۍ‌رضـٰاۍ‌خدا ...! ‌‌🎙
... آبجـــــے و داش گلم ی جورۍ زندگۍ کن کہ بعد ازدواج مجبور نشـــــے دلیت اکانت کنۍ، سیم کارت بسوزونـــــے ریست فکتورۍ کنۍ... ؟ ...
مبــــــارڪ‌باشدآمدن‌ماهـےڪـہ اولین‌روزش‌باقرے، سومینش‌نقوے، دهمینش‌تقوے، سیزدهمینش‌علوے، نیمہ‌اش‌زینبـے وبیست‌وهفتمش‌محمدے‌است...♥️
- مـےدونی‌روز‌قیامـت،چـے‌دردناڪ‌ترہ؟! +اینکـہ‌خودِواقعـیت‌،همـون‌‌لحظهہ بیاد‌وایسہ‌جلوت‌بگہ‌:تو‌قـرار‌بود‌من‌بشـے چے‌کار‌کردی‌باخودت...💔
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 من با حرص و عصبانیت نگاهش کردم. _اصلا قشنگ نبود کارت. جلویم را گرفت و نگذاشت سمت آشپزخانه بروم. _خب ببخشید.... حالا ناراحت نباش... فردا میریم پایگاه و باز دلت برام تنگ میشه. با لجبازی گفتم : _نمیشه.... او هم لج کرد. _تنگ میشه. چشم در چشمش گفتم: _نمیشه.... _اگه شد چی؟ _اگه شد میام دم در سنگرت و میگم فرمانده باهاتون کار داشتم. خندید : _خب منم میگم، با کسی کاری ندارم. از شوخی بی مزه‌اش حتی لبخند هم نزدم و با اینکارم، کلافه‌اش کردم. خواستم باز از مقابلش رد شوم که دستم را گرفت. _قهر نداریم خانم خانما.... _قهر داریم آقا.... وقتی به شوخی بی مزه ی خاله خندیدی یعنی حرف خاله درسته. _خب کسی که نبود... خودمون بودیم. _خاله اقدس که بود. _مامانم خودش میدونه تو حرصم میدی. دیگر از شنیدن این حرف، آنقدر دلخور شدم که حقیقتا با یوسف قهر کردم. هر کاری کرد با او حرف نزدم. منت کشی کرد. نوازشم کرد. تاب موهای بافته شده ام را باز کرد. اما من، در آخرین شب قبل از رفتنمان به پایگاه، پشتم را به او کردم و توجهی نکردم به او.... نه به حرفهایش و نه به نوازش هایش. اما او دست بردار نبود. مرا در آغوشش کشید. بارها بوسه به موهایم زد.... چندین بار سعی کرد قفل زبانم را باز کند با گفتن : _باشه فرشته خانم.... قهر کردی‌ها. _گفتم قهر نداریم ولی قهر کردی... یادت باشه اینو. _الان فردا میریم پایگاه، بعد منو نمیبینی... بعد دلت تنگ میشه.... آی من خوشحال میشم... آی من ذوق میکنم. _فرشته!.... جوابمو نمیدی؟ _خواب بد می بینی جوابمو نمیدی‌ها. _میگن زنی که با شوهرش قهر کنه و با قهر بخوابه، فرشته‌ها هم با اون زن قهر می کنن.... البته.... اگه اسم اون زنم فرشته باشه.... شاید باهاش قهر نکنن... اینو باید برم از حاج آقای مسجد بپرسم ببینم در مورد شما صدق میکنه یا نه. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا کند این دنیا به زودی عاقبت به «خیر» بشود. الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻 ✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت امام محمد باقر(ع)و فرا رسیدن ماه رجب برشما مبارک:)♥️✨ ~
میگفت: حتی‌برای‌چیزای‌بدهم‌شکرگزار‌باش اوناچشماتو‌باز‌میکنن‌تا‌چیزای‌خوبی‌که بهشون‌توجه‌نمی‌کردی‌رو‌ببینی...(:🌿 •➜ ♡჻ᭂ࿐
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 حقیقتا خوب بلد بود ناز بکشد اما من خیلی خیلی دلخور شده بودم. البته شاید هم زیادی لوس شده بودم. فردای آن شب، یوسف باز به نحو دیگری ناز کشید. نان تازه خرید. سفره صبحانه را چید. و من حتی مهلت ندادم مثل هر روز او بیدارم کند. خودم برخاستم و آبی به صورتم زدم و نشستم پای سفره. _سلام فرشته خانم. _سلام.... _چای بریزم برات؟ جواب این سوالش واضح بود به همین دلیل جواب ندادم و او ناچار گفت : _میریزم خب... اصلا چه سوالیه.... شما همیشه چایی میخوری دیگه. بعد عمدا یک لقمه کره مربا گرفت و سمتم. _بفرمایید.... لقمه را گرفتم و تشکر نکرده به دهان گذاشتم. او هم عمدا گفت : _نوش جان شما.... وظیفه است... تو رو خدا تشکر نکنید که خجالت میکشم. داشت خط لبخند را روی لبانم میکشید با شوخی‌هایش که به سختی مقاومت کردم. _بفرمایید اینم چایی.... نه تشکر نکن فرشته جان.... وظیفه ی منه... خواهش میکنم..... لقمه براتون بگیرم باز؟ و چون باز از سمت من جوابی نشنید گفت: _چه سوالیه؟!.... باید لقمه بگیرم دیگه. و لقمه ی بعدی را هم گرفت! و من پرروتر از او، لقمه هایش را می گرفتم اما جوابش را نمیدادم! _نوش جان... نوش جان.... شما بخورید خانم انگار من لقمه خوردم.... من می نشینم اینجا لقمه میگیرم برای شما اگه ته نان موند برای خودم هم لقمه میگیرم اگه نموند لااقل فرشته خانمم لقمه خورده. لو رفت! خط لبخند را بالاخره روی لبانم کشید که ذوق کرد و با ذوق برای خودش کف زد. _خندیدی!.... دیدی بالاخره خندیدی. _یوسف.... ولی هنوز ازت دلخورم. چشم در چشمم خیره شد. _جان... دلخور باش ولی حرف بزن... لبخند بزن.... بذار یوسف هم با دیدنت جون بگیره... باشه؟ 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
مهم نیست که قفلها دست کیه مهم اینه که کلیدها دست خداست🔐💛 •➜ ♡჻ᭂ࿐
‌ پروردگارا؛ از قهر تو، به لطفت پناه می‌برم... •➜ ♡჻ᭂ࿐
'♥️𖥸 ჻ ازاِنتظاردیدھ یَعقوب‌شدسِفید هیچ‌‌آفریدھ چشم‌بہ‌راهِ‌ڪسےمباد . . موݪـاےِ‌مَن!(:♥️' ♥️|↫ ‌ 🖐🏻|↫
‏هوشنگ ابتهاج گفت: خیال دیدنت چه دلپذیر بود؛ جوانیم در این امید پیر شد، نیامدی و دیر شد... شهریار گفت: نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا...؟ فقط خواستم بگم حواستون باشه دیر نکنین...
🦋♥️ • • • 👌تمام جنگها سر همین است. اگر می گویند ... قصدشان این است که حجابت را بردارند... جنگ امروز اسلحه نمی خواهد.❗️ •➜ ♡჻ᭂ࿐
وخداگاه‌مهربانی‌اش‌رابہ‌وسیلہ‌ی‌بندگانش نشان‌خواهدداد! •➜ ♡჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر و‌برکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️ 🦋مثبت اندیشی به معنای انکار مشکلات و بدی‌ها نیست 🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست 🦋به هرچیزی فکرکنی ارتعاش آن را جذب خواهی کرد 🦋پس نیک‌اندیش باشیم тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
دلتون برای خدا تنگ نشده؟! برای چند دقیقه خلوت؟! برای مناجات مولای یا مولای؟! برای اشک، سخن دل، سجده به هنگام سحر، تنگ نشده؟!
من می خواهم بنده ی دلم باشم، بنده ی دل بودن بارها بهتر از بنده ی نفس بودن است... من می خواهم دلم مرا رهبری کند، دلم را آزموده ام، دلم را بارها آزمایش کرده ام، دلم را در آتش انداخته ام، دلم را خراب و از نو ساخته ام، آن دلی دل است که دنیا برایش با همه زیبایی هایش، تنگ آید، پرواز در سقف آسمان برایش بارها بهتر از زندگی در سقف کوتاه قفس باشد. . ، ماه خوب خدا، ماه دوست داشتنی من، بهترین ماه برای آغاز هر آنچه که انسان را به معبود نزدیک می نماید. کوتاه است ...
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 خوشبختی همین بود اصلا. همین جملات زیبای یوسف.... همین که نان و مربای صبحانه با حرفهای او، حکم عسل پیدا می کرد. بعد از صبحانه، یوسف سفره را جمع کرد و من ساک دستی ها را بلند کردم. کمی برایم سنگین بود که یوسف دید. _بذار زمین.... بذار زمین کمرت درد می گیره... من خودم میارمشون. و بعد علاءالدین را خاموش کرد و اورکتش را پوشید. هر دو ساک را برداشت و با هم از پله ها پایین رفتیم. خاله اقدس قرآن روی سینی گذاشته بود و منتظر ما بود. _مراقب خودتون باشید... یوسف هوای فرشته رو داشته باشی مادر. _چشم. و بعد خاله سینی را بالا گرفت تا از زیر قرآن رد شویم. _برید به سلامت.... اول یوسف، مرا از زیر قرآن رد کرد و بعد خودش رد شد. خاله اقدس هر دوی ما را بوسید و دعای سلامتی کرد. دوباره ساک دستی‌ها را یوسف برداشت و من هم کنارش راه افتادم. _دیگه سفارش نکنم مادر.... _نگران نباشید. در حیاط را خاله گشود و باز با نگرانی مادرانه‌ای نگاهمان کرد. _در امان خدا.... منو بی‌خبر نذاریدها.... یوسف زود به زود بیایید مرخصی.... من پیرزن رو چشم انتظار نذارید. _چشم مادر جان.... برو شما تو، هوا سرده... خداحافظ. هر دو راه افتادیم که خاله کاسه‌ی آب را پشت سرمان ریخت. هوا واقعا سرد بود. چند شب قبل برفی آمده بود که هنوز آثارش در کوچه و خیابان‌ها مشهود بود. چادرم را محکمتر دور خودم پیچیدم که یوسف گفت : _سردته؟.... لباس گرم برداشتی یا نه. _برداشتم. _الان چی؟... الان ژاکتت رو پوشیدی؟ _پوشیدم.... _خوبه.... حالا حرف شوهرتم گوش بدی عالی میشه. _من حرفتو گوش نمیدم؟ خندید: _یه کم نه.... 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›
« ♥️🎊» بِسم‌ِرَبِ‌امـام‌بـاقـر|❁ •|اے دوّمین محمد و اے پنجمین امام •|از خلق و از خداے تعالے تورا سلام •|چشم وچراغ فاطمہ خورشید هفٺ نور •|روح و روان احمد وفرزند چهار امام ♥️‌¦↫ 🎊¦↫ ‹›