eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت خسته نشدۍ از این همه رفاقت با شهدا..؟! گفتم چرا بشم..؟ تازه دارم راه درست رو میرم...🙃 گفت سخت نیست دارۍ مثہ شهدا رفتار میکنے..! گفتم خیلۍ سخته ،مثه نگه داشتن آتیش تو دسته ولی تازه دارم معنی ♥️ رو میفهمم... گفت باشہ اصلا هرچۍ تو بگے ولی آخر این چیه...؟! گفتم : لیاقت نوکری (س) مهر تایید 🌸 برگشت گفت میشہ منم با شهدا دوست بشم...؟! منم این رفاقتـو میخوام... حالا باید چیکار کنم مثہ بشم اخرهم شهید شم...؟! گفتم یہ شرط داره ، گفت چہ شرطۍ؟ گفتم: بہ‌شرط رعایت... گفت باشہ هرچند سختہ‌ولے میخوام زندگے کنم تا مثہ شهدا بمیرم...🌙 🥀 ✨ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
...🕊 بچه ی تهران بود،متولد ۱۳۷۴ حدود ۴۰روز عاشقانه ازحرم اهل‌بیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه سال ۹۴ در حالی‌که تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود،رسید. مادر شهید : شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع نیمه‌شب از خواب بیدار شدم.  حالت غریبی داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.  صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.  به بچه‌ها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم،احساس می‌کردم مهمان داریم. . ‌ عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند. صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی قوی‌باش خبر شهادت محمدرضا را آورده‌اند.  وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است.  من می‌دانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است.... " : جمله ی آخر شهید دهقان : " به قول شهید آوینی شهادت بال نمیخواد حال میخواد.این جمله ی آخر منه"
🔸 فرمانده‌ای که از شلوغی مراسم تشییعش می‌ترسید ... یڪ روز بعد از پایان عملیات والفجر۸ تویوتا را روشن کرد و به سمت آبادان حرکت کردیم. حالش آشفته بود تا به حال اینگونه او را ندیده‌ بودم، یک به یک شهدا را یاد می‌کرد و برایشان گریه می‌کرد، گفتم حالا چرا اینقدر ناراحتی گفت: «بیشتر برای زمان بعداز شهادتم ناراحتم» متوجه حرفش نشدم با تعجب گفتم: بعداز شهادت که ناراحتی نداره ! گفت: « برای ما داره از آنجایی که من فرمانده بودم، مردم و مسئولین مرا می‌شناسند. ناراحتم و می‌ترسم از آن روزی که وقتی شهید بشوم، تشییع جنازه‌ام شلوغ شود، مسئولین بیایند، برایم تبلیغات ڪنند. کل استان اعلامیه پخش کنند. این است که برای بعداز شهـادتم هم ناراحتم ، من خودم را شرمنده شهدایی که واقعاً زحمت کشیدند و نامی از آنها نیست می‌دانم. با این اعتقادی که داشت، خدا به او عنایت کرد و بعد از شهادتش، مفقود ماند و تشییع نشد. مدتها از زمان شهادتش گذشت تا اینکه در سال ۱۳۷۴بهمراه هفتاد و چند تن از شهدای مازندران تشییع شد. ✍ راوی: همرزم شهید ۲۵کربلا ۸ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
💔دلتنگتیم سردار ...
خاطره دختر شهید سلیمانی از مکالمات دقایق اخر با حاج قاسم «آخرین باری که بهم زنگ زدید، سه ساعت قبل از سفرتان به بهشت بود؛ به همون جایی که در خواب تعریف کردید... یک باغ بسیار زیبا و خصوصی برای خود شما و گفتی این باغ را خودتان برای خودتان ساختید و دو روز قبل از شهادتتان این باغ را دیدید... ‌‌ کاش می دانستم امشب اخرین باری که زنگ زدید بار اخریست که صدایتان را می شنوم و کاش از حرف هایتان و از اصرارتان برای تنها نماندن در خانه چیزی حس می کردم کاش ان لحظه می فهمیدم چرا به من گفتید بابا از دستم ناراحت نشو ...کاش حکمت این صحبت هایتان را در آخرین مکالمه مان می فهمیدم به من قول دادید وقتی برگشتید باهم به مشهد میرویم ... چه خوش عهدی بابا جان و چه سفر زیارتی زیبا‌و با شکوهی به مشهد رفتید. هر بار که میرفتید انتظار برگشتتان شیره جانمان را میگرفت... میگفتیم نرید خسته‌اید، مریض هستید؛ میگفتید من نروم چه کسی برود؟ شما قبول میکنید ناموس مردم، بچه‌های بیگناه در چنگال یک‌ مشت حیوان وحشی اسیر و گرفتار شوند، مرزهایمان به خطر بیفتد و فردا اینها به داخل کشور ما بیایند و جان و مال و ناموس مردم را به غارت ببرند و من در خانه کنارتان بمانم؟ ما با سوال شما از خودمان شرمنده میشدیم و شما را به خدا میسپاردیم... ‌‌‌‌‌‌ کاش بخاطر اینهمه سال دوری و سختی و دلهره، گوشه نگاهی به ما بندازی بابا جان که چه سخت تشنه یک نگاه شمایم. ‌‌ حضرت عشق حضرت پدر امروز روز شماست؛ روز شهید... باز هم پیروز میدان شدی و مُزد اینهمه سال مجاهدت و سختی و خستگی را چه با افتخار از خود سیدالشهدا گرفتی.
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣7⃣1⃣ اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.» از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: «حالا ببین تو چه آسوده بچه ات را شیر می دهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی.» گفتم: «خدا را شکر که تو پیش منی. سایه ات بالای سر من و بچه هاست.» کاسه انار را گرفت دستش و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: «قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا. الهی اجرت با امام حسین. کاری که تو می کنی، از جنگیدن من سخت تر است. می دانم. حلالم کن.» هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباس هایش را پوشید، گفت: «دنبال من آمده اند، باید بروم.» انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری می کردم، پایین نمی رفت. آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: «زود برمی گردم. نگران نباش.» صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنه اش بود. باید شیرش می دادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را می دیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنج و نیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریه سمیه بلند شد. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💐امام حسن عليه السلام : 🌹با مردم به گونه اى رفتار كن كه دوست دارى با تو آن گونه رفتار كنند🌹 📚 أعلام الدّين ، ص 297
+دیگه سفارش نکنم ها -ازبر شدم مامان +باز بگو دلم آروم شه -سعی کنم تیر نخورم +دیگه؟ -اگه خوردم شهید نشم +دیگه؟ -اگه شدم پلاکم روگم نکنم +دیگه؟ -اگه کردم زیر آفتاب نمونم +دست علی به همرات
🍃 امام صادق (ع): ‌ 🌹 (خداوند) مردمى را به مصيبت ها گرفتار كرد، ولى آنان كردند، در نتيجه، آن مصيبت ها براى آنان به نعمت تبدیل شد. ❤ ‌ تهذيب‌الأحكام،ج۶،ص۳۷۷ 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏪اگر بنا شد ظهور فقط یک معجزه باشد، به معنای پشیمان شدن خدا از خلقت انسان است! 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
😂 😂 🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از خوشحالى در پوست نمى گنجیدند. جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى اشك مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم. اما فرمانده فقط مى گفت: «نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمكم»😒 وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:🤲 «اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم» چند لحظه اى مناجات كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳 عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند. وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت. اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق حیرت شد. پوتین هایش را كند و رفت تو. فرمانده صدایش كرد: «هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟» عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم» فرمانده با چشمانى گرد شده گفت: «حال كى را؟» عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو فرمانده زد زیر خنده 😂و گفت: «تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلى نوكرتم خدا الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا بدهكار نباشم»😍☺️ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد: خداجونم شکرت 😂😂😂😂😂😂 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
17.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 تصاویری دیده نشده از لحظه شهادت یک مدافع حرم در نبرد با داعش 🔺روحیه عجیب شهید مدافع حرم هنگامی که در محاصره داعش هستند و تیر اسلحه دو انگشتش را سوراخ کرده ... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣8⃣1⃣ بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آن طرف تر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند. طفلی ها بچه های خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بودند. بازی و سرگرمی شان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شب ها را این طور می گذراندند. یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچه ها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چه کار می کردم. بچه چهل روزه را که نمی شد توی این سرما بیرون برد. سمیه به سینه ام مک می زد و با ولع شیر می خورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «طفلک معصوم من، چقدر گرسنه ای.» صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینه ام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بی سر و صدا رفتم توی راه پله. گفتم: «کیه... کیه؟!» صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریه اش خانه را روی سرش گذاشته بود. پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: «کیه؟!» کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند. صمد بود، گفت: «منم. باز کن.» با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💞نمایشنامه صوتی برگرفته از کتابی با همین عنوان می باشد که بر اساس زندگی شهید مدافع حرم به روایت همسر می باشد می توانید این نمایشنامه را هر شب در کانال مادنبال کنید😊🌹 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
اینجا معراج شهداست - نمایشنامه یادت باشد.mp3
10.42M
🔊نمایشنامه 3⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 8 دقیقه 🍃🌹 🕊 🕊 🕊 🕊 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ •. بھ نیت زیارتش مۍخوانیم؛❤️ • صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ • صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ • صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ .• السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ .• @mojaradan
♡ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ ❤️ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
. دلتنگی ... آدم را ... کم کم ... ذره ذره ... نا آرام می کند ... . . السلام علیک یا انیس النفوس ... سلام بر تو ... همدم دلتنگی های من ... . مستشار السلطنه آمد به پابوس امام تا امامِ ثامنش ضامن شود روز قیام .. . . امام رضا(ع) : هر کس اندوه و مشکلی را از مومنی بر طرف نماید ، خداوند در روز قیامت اندوه را از قلبش بیرون سازد ... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟 🌸برای انسان جز آنچه تلاش کرده هیچ بهره و نصیبی نیست 🌸 💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟
📎فرازی از وصیت‌نامه بدانید که نه تنها من بلکه تمام شهدا از کسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و امام مخالفت کنند و یا بی تفاوت باشند و امام امت را در این گرفتاری ها و مشکلات تنها بگذارند، نخواهیم گذشت. عزیزان و عاشقان روح اللّه امام و جمهوری اسلامی امانتی است در دست ما قدر این تحفه الهی را بدانید تا به عذاب الهی دچار نشویم، این انقلاب و این پیروزی‌ها با حرف بدست نیامده برای لحظه لحظه آن جوانان غیورمان خون داده‌اند و جان داده‌اند تا به اینجا رسیده‌ایم پا روی این خون‌ها نگذارید. اُمت حزب اللّه دلخوش باشید که این دلقک‌هایی که در گوشه و کنار مملکت دست به خرابی‌ها می‌زنند نمی‌توانند این خون ها را پایمال کنند و نمی‌توانند مقابل چرخ عظیم انقلاب بایستند، زیرا که این مملکت به فرموده امام مملکت امام زمان {عج} است و هر صاحبخانه ای، خود از خانه‌اش محافظت می‌کند و ان‌شاءاللّه به زودی همگی آنها از بین خواهند رفت. در خط رهبر قدم بردارید و به پدر و مادرتان احترام فراوانی قائل شوید، با کسانی که در خط رهبر قدم برنمی‌دارند و ولایت فقیه را قبول ندارند، قطع رابطه کنید. 🌷شهید داوود عابدی🌷
🔸چون چاره نیست میروم و میگذارمت ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣8⃣1⃣ خندید و گفت: «پس چه کار کرده ای؟! چرا در باز نمی شود.» چشمش که به میز افتاد، گفت: «ای ترسو!» دستش را دراز کرد طرفم و گفت: «سلام. خوبی؟!» صورتش را آورد نزدیک که یک دفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در. هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچه ها با شادی از سر و کول صمد بالا می رفتند. صمد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد، می گفت: «تو خوبی؟! بهتری؟! حالت خوب شده؟!» خندیدم و گفتم: «خوبِ خوبم. تو چطوری؟!» مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا می کشید. گفت: «زود باشید. باید برویم. ماشین آورده ام.» با تعجب پرسیدم: «کجا؟!» مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد: «می خواهم ببرمتان منطقه. دیشب اعلام کردند فرمانده ها می توانند خانواده هایشان را مدتی بیاورند پادگان. شبانه حرکت کردم، آمدم دنبالتان.» بچه ها با خوشحالی دویدند. صورتشان را شستند. لباس پوشیدند. صمد هم تلویزیون را از گوشه اتاق برداشت و گفت: «همین کافی است. همه چیز آنجا هست. فقط تا می توانی برای بچه ها لباس بردار.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🌹🍃 ملائک با نگاه یأس بر ما سجده می‌کردند ملائک راست می‌گفتند؛ اما، ساختی ما را 🌹🍃 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
•═•••🍃••◈🌸◈••🍃•••═• 🔻 🔻 ✔️° روزے پیـامبـر از حضـرت زهـرا‌ (سلام الله علیها) سوال ڪردند ♦️ڪہ بهتـرین چیز براے زن چیست؟ 💎حضـرت فـرمودند: بهتـرین چیز آن است ڪہ نہ 🚫 او نامحــرم را بنگــرد نہ نامحـــرم او را 📚 ۴۳_ص۸۴ ❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
•°شهید امیر حاج امینی•° اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم....
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت اسلام والمسلمین علیرضا پناهیان باید با تقوا مهارت پیدا کنیم... اخلاق بد همه خوبیهاتو میبره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این کلیپ را ببینید بعد متوجه می‌شوید که بی دلیل نبود وقتی بشار اسد آمد ایران، غیراز رهبرمعظم انقلاب و سردار سلیمانی، هیچکس اطلاع نداشت! ♦️بی دلیل نبود که سردار حاجی زاده در لحظات آخر، هدف را تغییر داد و به جای التاجی، به عین الاسد شلیک کرد. هر که از دست غیرمی نالد سعدی از دست دوستان فریاد 💠 بزرگواران حتما حتما این فیلم رو ببینید و برای گروهایی که عضو هستید و یا دوستانتون ارسال کنید🌹 ✅کپی از تمام عکسهای و کلیپها این کانال چه با لینک و چه بدون لینک آزاد آست 👌 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲
💞نمایشنامه صوتی برگرفته از کتابی با همین عنوان می باشد که بر اساس زندگی شهید مدافع حرم به روایت همسر می باشد می توانید این نمایشنامه را هر شب در کانال مادنبال کنید😊🌹 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃