joze13.mp3
3.89M
#فایل صوتی🎧
#جز_سیزدهم📜
به روش #تحدیر (تندخوانی)✨
#استادمعتزآقایی
🍃 #ختمقرآن
باهدف انس با قران درماه #بندگی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #ترجمه دعای
❤️
#روزسیزدهم ماه مبارک رمضان
✅ویدیو دانلود شود🌹
13(2).mp3
4.63M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه
شرح دعای #روز_سیزدهم ماه مبارک رمضان
حضرت آیت الله #مجتهدی(ره)☀️💫
🔴 #پیشنهادوییییییژه😍
☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچـہها..!
قبلازاینکهبهغلطڪردن
بیوفتید..
یهغلطیبکنید🍃
#حاجحسینیکتا
#پیشنهاد_ویژه
#وصیتنانه_آغشته_به_خون
🕊ای مولای من، من بهشت، میوه ها و جاودانگی اش را نمیخواهــم
🕊من به چیز #بزرگتری طمع دارم بهشت من بودن درکنار شما #اباعبدالله حسین است
#شهید_علی_مصطفی_حیدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣 اذان سوزناک شهید مهدی باکری....
👌فوق العاده زیباست حتماً ببينيد....
🌷شادی روح شهید باکرى صلوات🌷
🌟اللّهمّ عجّل لوليک الفرج🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از سیره شهدا
💢 #تلنگر
🕊🕊🕊🕊
دعا كنيد شهید "باشيم"
نه اينكه فقط شهید "بشويم"...
اصلا تا شهید نباشيم،
شهید نمي شويم.
تا حالا فكر كرده ايد،
پشت بعضي دعاهاي شهادت،
يك جور فرار از كار و تكليف است.
سريع شهید شويم تا راحت شويم!
اما ...
دعا كنيد قبل از اينكه شهید بشويم، يك عمر شهید باشيم.
مثل حاج قاسم سلیمانی که رهبر به او می گویند تو خودت شهید زنده ای برای ما...
مثلاً هشتاد سال
شهید باشیم ...!!!!
شهید كه "باشيم"، خودش مقدمه
مي شود تا شهید هم "بشويم".
#اللهمارزقنیشهادت
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان.
برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.»
با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم.
خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🍃در شهر #بهار متولد شد.نیمه اردیبهشت
نامش را سید محمد گذاشتند و گاهی صدا زدند سید میلاد؛فرزند سید هاشم.پسری از نسلِ حیدر ؛فدایی #بنت_الحیدر.
.
🍃از همان جوانی عاشقی را بلد بود.#خادم_شهدا بود و خدمتگزار زائرانشان وچه زیبا خودش را در دلشان جا کرد تا بعدها دستگیرش باشند.
.
🍃قدرتمند بود؛ورزشکاری قوی و غیور که مقامات استانی و کشوری داشت اما هیچوقت مغلوب #نَفس نشد.
.
🍃مهندسی عمران داشت و استاد ساخت و ساز! و این #استاد حالا مهندس دلهای ما شده.
.
🍃برگزیده جَدَّش علیاست برای دفاع از حرم #عقیله (س) و خوش خدمت برای مولایش #حسین (ع) و چه خوش حساب است اربابمان که مزد زحماتش را #شهادت نوشت.
.
🍃میگفت "راه امام حسین(ع) راه عاقبت به خیری است" و چه خیری بالاتر از شهادت؟!!
.
🍃مادرش یکسال قبل از آسمانی شدنِ فرزندش در آغوش خاک آرام گرفت و بنا شد مدالِ مادرِ شهید شدن را از دستانِ مادرِ آسمانها و زمین بگیرد.
.
🍃چه رو سفید است مادری که دست پرورده اش؛ فدایی راهِ #امام_زمان خود شود.
حقیقتا که #سید_محمد مادر را رو سفید کرد💐
.
🍃دلاور مردِ سوریه؛در بیست و نهمین پاییزی که دفترِ عمرش به خود میدید،در عملیات آزاد سازی #حلب آسمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷👆🌷👆🌷
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرانه
#دوستت دارم های واقعی را باید از اینها آموخت...
اسم رمز #عاشقانه
#همسر_شهید_مدافع_حرم
با همسر #شهیدش
🌹 @dashtejonoon1 🌼🌹
#همسرانه
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_ناصر_کاظمی
فرماندار پاوه و فرمانده تیپ شهدا
وقتی آمدند برای تعیین مهریه، اول از رسم و رسوم ما پرسید و این که دوست دارم مهریه ام چه قدر باشد.
گفتم: خیلی دوست دارم برم مکه، یک سکه هم به نیت امام خمینی بگذاریم.
خندید وگفت: من هم چهارده تا سکه به نیت چهارده معصوم می گذارم.
یک آینه کوچک خریدیم ، یک حلقه هزار تومانی و به اصرار مادرش یک انگشتر سه هزار تومانی و سراغ چیز دیگری نرفتم . این شد خرید من . اما ناصر را هر کار کردیم نیامد.
گفت : " من خریدی ندارم . کت و شلوار که هیچ وقت نمی پوشم، حلقه هم که دست نمی کنم پس دیگر خریدی نداریم .
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
@dashtejonoon1
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختران وقتی بابا نباشد
انتظار می کشند
دختران وقتی بابا نیاید
از #انتظار می میرند...
🆔 https://telegram.me/joinchat/BChiDTwNmznYe0fsRYUxjw
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.»
چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم.
یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.»
خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.»
اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
نيمہ شبہا ٺاسحر ذڪر رضا بايد گرفٺ
اينچنينحاجاٺخودرا ازخدا بايد گرفٺ
درجوار مرقدش هرگز بہڪم قانع مشو
چونڪہازمشهد براٺِڪربلا بايد گرفٺ
#یا_امام_رضا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
قسمت 14.mp3
7.34M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 4️⃣1️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 07:32 دقیقه
🌹اینجامعراج شهداست 👇
@tafahoseshohada
#السلام_ایها_غریب
#یا_اباصالح_المهدی❣
🌾تو را آزرده ام اما همیشه دوستت دارم....✨
🌾نیاید لحظه ای که از خیالت دست بردارم...
🌾به تاوان گناه من همیشه اشک می بارد....✨
🌾به چشمت معذرت خواهی بسیاری بدهکارم....
#اللهم_عجِّل_لِولیّک_الفرج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
@mojaradan
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
joze14.mp3
3.84M
#فایل صوتی🎧
#جز_چهاردهم📜
به روش #تحدیر (تندخوانی)✨
#استادمعتزآقایی
🍃 #ختمقرآن
باهدف انس با قران درماه #بندگی🌷
14.mp3
4.66M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه
شرح دعای #روز_چهاردهم ماه مبارک رمضان
حضرت آیت الله #مجتهدی(ره)☀️💫
🔴 #پیشنهادوییییییژه😍
☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #ترجمه دعای
#روز_چهاردهم ماه مبارک رمضان
✅ویدیو دانلود شود🌹
"مسعود جان اولين سحر ماه #رمضان چقدر تحمل جاي خاليت برام سخته.😔
مسعود عزيزم ،
امشب اولين شبه كه بعد از شهادتت دارم در فراغت اشك ميريزم .
مسيحاي مادر كجايي ؟😥
اي تنها يار سحرهاي مادر كجايي؟😥
مسعود جان منتظرم از #مسجد_ارگ برگردي!
هر سال موقع سحر زودتر بيدار ميشدم و شروع مي كردم به سحري درست كردن.
هر كي مي شنيد مي گفت سر ِشب سحري درست كن تا بيشتر بخوابي.
در جواب مي گفتم خونواده ما بد غذان ، غذاي مونده نمي خورن.
غذاي تازه هم بايد التماس كنم تا بخورن .😌
ولي امشب غذاي سحرو زود آماده كردم .
تا بخوابم و كمتر جاي خاليتو حس كنم.😔
تا توي اون زماني كه هر سال از مسجد ارك برمي گشتي و ميشدي يار سحرهام . موقع آماده كردن غذا كنارم بودي و با هم حرف مي زديم ❣
توي خواب باشم و كمتر جاي خاليتو حس كنم .
ولي امشب هر كار كردم خواب به چشمم نيومد .
و بجاي خواب اين اشك بود كه نمي تونستم جمش كنم.😭
مسعود جان از اول ماه رجب نگران اولين سحر ماه رمضان بودم .😥
امشب جات خيلي خالي بود .😭
اي شهيد من
اي زنده ،
اي پاينده
كجايي؟ چرا نيومدي آرومم كني.😢
تو كي ،طاقت داشتي اشك ريختن منو ببيني.
الان كجايي مادر؟
مسيحاي مادر ، الان وقتيه كه به دم مسيحايت سخت محتاجم😭
بيا عزيز دلم ، بيا مادر😭"
#مادر_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حاج_مسعود_عسگری
#امان_از_دلتنگی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣0⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سلیقه خود بچه ها. هر چه می گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد، می گفت: «کارت نباشد، بگذار بچه ها شاد باشند. می خواهیم جشن بگیریم.» آخر سر هم رفتیم مغازه ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل های ریز و صورتی داشت با پس زمینه نخودی و سفید. گفت: «این آخرین پیراهن حاملگی است که می خریم. دیگر تمام شد.»
لب گزیدم که یعنی کمی آرام تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدایمان را نمی شنید، با این حال خجالت می کشیدم.
وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه ها با خوشحالی می آمدند لباس هایشان را به ما نشان می دادند. با اسباب بازی هایشان بازی می کردند. بعد از ناهار هم آن قدر که خسته شده بودند، همان طور که اسباب بازی ها دستشان بود و لباس ها بالای سرشان، خوابشان برد.
فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه ها را بردم و شستم.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc