eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
joze29.mp3
4M
صوتی🎧 📜 به روش (تندخوانی)✨ باهدف انس باقران درماه 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29(1).mp3
3.98M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه شرح دعای ماه مبارک رمضان حضرت آیت الله (ره)☀️💫 🔴 😍 ☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣3⃣2⃣ همین که به خانه خواهرم رسیدیم، بچه ها که صمد را دیدند، مثل همیشه دوره اش کردند. مهدی نشسته بود بغل صمد و پایین نمی آمد. سمیه هم خودش را برای صمد لوس می کرد. خدیجه و معصومه هم سر و دستش را می بوسیدند. به بچه ها و صمد نگاه می کردم و اشک می ریختم. صمد مرا که دید، انگار فکرم را خواند، گفت: «کاش سمیه ستار را هم می آوردیم. طفل معصوم خیلی غصه می خورد.» گفتم: «آره، ماشاءالله خوب همه چیز را می فهمد. دلم بیشتر برای او می سوزد تا لیلا. لیلا هنوز خیلی کوچک است. فکر نکنم درست و حسابی بابایش را بشناسد.» صمد بچه ها را یک دفعه رها کرد. بلند شد و ایستاد و گفت: «سمیه را یک چند وقتی با خودت ببر همدان. شاید این طوری کمتر غصه بخورد.» فردای آن روز رفتیم همدان. صمد می گفت چند روزی سپاه کار دارم. من هم برای اینکه تنها نماند، بچه ها را آماده کردم. سمیه ستار را هم با خودمان بردیم. توی راه بچه ها ماشین را روی سرشان گذاشته بودند. بازی می کردند و می خندیدند. سمیه ستار هم با بچه ها بازی می کرد و سرگرم بود. گفتم: «چه خوب شد این بچه را آوردیم.» با دلسوزی به سمیه نگاه کرد و چیزی نگفت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💐🌸🌺🌷🌺🌸💐 شاید را خیلی به من نمی گفت ولی در خیلی به من می کرد. با همین کارهایش از خانواده ام می رفت. که می گرفت، می آمد و تمام را می گذاشت توی من و می گفت: هر جور خودت داری کن . خرید با من بود. اگر خودش لازم داشت می آمد و از من می گرفت. هر وقت هم که برای و تنگ می شد ، آزاد بودم یکی دو هفته بروم . اصلاً سخت نمی گرفت. از هم که بر می گشتم، می دیدم خیلی و است. را خودش و را مرتب می کرد. 💐🌸🌺🌷🌺🌸💐 💐🌸🌺🌷🌺🌸💐 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
چه دیدنی بود نماز آنان که با هر رکوع و هر سجود از فرش به عرش سفر می کردند... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
در قنوت عاشـــقانہ‌ات چه دیده‌اے ڪہ عالم را بہ طواف دست‌هایت ڪشانده‌ای... 📿 شهید مدافع حرم عبد صالح زارع 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃مهلت استفاده ما از یک ماه هدیه و آسمانی مضاعف و ثوابهای چندین برابر در درون شبکه وبرون شبکه تا یک روز دیگه و شاید همین امروز به پایان میرسه و با نرخ واقعی محاسبه خواهد شد.😢 درهای جهنم باز، شیطان از غل و زنجیر آزاد میشه، خواندن یک آیه برابرهمان آیه نه یک ، خواب یعنی خواب نه ، نفس یعنی نفس نه 🔵مشترکین عزیز تا رسیدن پیام پایانی فقط چند ساعت دیگر فرصت داریم چون "کم کم غروب ماه خدا دیده میشود". ماه به امید دیدار....😔💔 «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣3⃣2⃣ گفتم: «تو دیدی چطور شهید شد؟!» چشم هایش سرخ شد. همان طور که فرمان را گرفته بود و به جاده نگاه می کرد، گفت: «پیش خودم شهید شد. جلوی چشم های خودم. می توانستم بیاورمش عقب...» خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی روی کتفش زدم و گفتم: «زخمت بهتر شده.» با بی تفاوتی گفت: «از اولش هم چیز قابلی نبود.» با دست محکم پانسمان را فشار دادم. ناله اش درآمد. به خنده گفتم: «این که چیز قابلی نیست.» خودش هم خنده اش گرفت. گفت: «این هم یک یادگاری دیگر. آی کربلای چهار!» گفتم: «خواهرت می گفت یک هفته ای توی یک کشتی سوخته گیر افتاده بودی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «یک هفته! نه بابا. خیلی کمتر، دو شبانه روز.» گفتم: «برایم تعریف کن.» آهی کشید. گفت: «چی بگویم؟!» گفتم: «چطور شد. چطور توی کشتی گیر افتادی؟!» گفت: «ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست می خوردیم. باید برمی گشتیم عقب. خیلی از بچه ها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده بودند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
به روایت از همسربزرگوار ایشان : ۱۴ سال پیش با آقاهادے ازدواج ڪردم. از همان ابتدا ڪه هادے را دیدم دل بسته اش شدم، میدانستم در ڪنار هادے خوشبخت میشوم. در طول زندگے مشترڪمان هادے هیچوقت ناراحتم نڪرد. اصلا شخصیتش طورے بود ڪه نمے توانست ڪسے را با ڪارها یا حرفهایش ناراحت ڪند. همیشه مراقب بود تا ڪسے از دستش دلخور نشود.😭😭 هادی امام حسین(ع) را خوب مے شناخت. او از جوانے در این راه قدم گذاشت، اگر چه فردے ڪم صحبت بود اما بیشتر مرد عمل بود. همه دغدغه‌اش نابودے اسرائیل بود. آرزو داشت روزے نابودے ڪامل اسرائیل را ببیند. هر بار صحبت از نابودے اسرائیل میشد لبخند بر لب میآورد.😭😭 آاقا هادے عاشق ڪارش بود. هر بار ڪه میخواست ماموریت اعزام شود خود را آراسته میڪرد و بهترین لباسهایش را میپوشید و با شوق و اشتیاق میرفت. روز سه‌شنبه آخرین بارے ڪه رفت هم لباسهاے نو پوشیده بود.😭😭 آقا هادے راهش را با جان و دل انتخاب ڪرده بود. هدف او دفاع از اسلام بود و به شغلش به عنوان یک هدف نگاه مے ڪرد. هیچوقت سختیهاے ڪار به چشمش نمے آمد و از سختیها سخن نمیگفت.😭 ☘☘☘ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✍ دلم می لرزد خدا.... 😚چیزی تا سوت پایان باقی نمانده است... ❄️دلم می لرزد خدا.... از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است... از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم.. از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند...نه حاصل عنایت هايت!!! ❄️خدا..... دلم، تو را برای همیشه می خواهد... آغوش گرم و بی همتای تو را... که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام... من....از دنیای بدون تو... می ترسم... از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند... از روزهای سپيدي.. که بدون هم نفسی با تو...تاریک ترین لحظه های عمر من هستند... ❄️قلبم... بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است.. و دستانم... لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند... ❄️چه کنم...؟ بی سحرهای روشن...؟ بی زمزمه های ابوحمزه...؟ بی اشکهای افتتاح.... ؟ من بی تو...از پر کاهی سبک ترم...که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود... ❄️ بمان....همین جا....در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است... ❄️بمان.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمام شیطنتای و همسرش😍🧜‍♀💥 اوه اوه بیاین ببینید ریحانه چکارها که نمیکنه .......🙈🙊😜😻 💯برای دیدن به روزترین لایوهای روز باما همراه باشید😱🤬🎭 عکس وکلیپ فوق عاشقانه واحساسی 💝 http://eitaa.com/joinchat/1497825302Ced9bb6face http://eitaa.com/joinchat/1497825302Ced9bb6face اوووف چ خبره😋😋😋 کلیپهای باحال و جدید هم داره 😍
💦💦 😍😍 نکات‌ بسیارمهم‌ در ارتقاء روابط زناشویی👱‍♀🧔 چگونه‌سوءزن‌رانسبت‌به‌همسرمان‌کم‌کنیم♨️ بهترین‌شیوه‌های همسرداری دراین‌شرایط📛 http://eitaa.com/joinchat/595787794C87a0b2c4e7 ❌💦ورودمجردان‌ممنوع💦❌
------------------------------------- 🍒 خیلیا با این ڪانال نظرشون در عوض شده😯 🔴 این مو مشڪلش چیه⁉️ 🔴 چرا به هیچے نمیگین⁉️ 🔴 چرا ⁉️ 🔴 اصلا ڪجاے گفته حجاب⁉️ 🔴آخه منم دوست دارم باشم‼️😳 💟 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 ✅ داستان واقعی خانمی بنام که از جدا میشود و بعداز مدتی برمیگردد به 😳 http://eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 ⭕️ این داستان جذاب رو از بشنوید😳
❌زنده شدن زنی پس از ۱۸ ساعت در سردخانه!😱 ❌پرده برداری از فاجعه‌ی زنده به گور شدن مردم 😳 ❌(فیلم)نقشه یهود برای کشتار دو سوم جمعیت جهان!😭 ❌آمار وحشتناک از رسیدن رشد جمعیت ایران به زیر یک درصد!😢 مطالب خاص و ویژه را دنبال کنید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3195863041C1268d27068 http://eitaa.com/joinchat/3195863041C1268d27068 http://eitaa.com/joinchat/3195863041C1268d27068
🚨جریان عجیب دعای آهوها برای همرزم حاج قاسم می‌گوید یک‌ روز سردار در اوج درگیری با داعش از عراق زنگ‌زد و گفت شنیده‌ام تهران سنگینی آمده با این برف که در کوه نزدیک پادگان سپاه هستند برای یافتن غذا پایین می‌آیند امروز برایشان علوفه تهیه کن تا از گرسنگی نمیرند. من نیز سریع اقدام کردم و با کمال تعجّب بعدازظهر مجدداً زنگ زد و در جمله‌ی عجیبی گفت ...😱 🔻ادامه را اینجا بخوانید👇 http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چونکه صبح آمد وچشمم باز شد خلقـتم بـا خـالقم همـراز شد غرق رحمت میشود آنروز که صبحش با نام "تو" آغــاز شد 🌺 بسم الله الرحمن الرحیم🌺
30(1).mp3
3.4M
💫☀️ مسأله شرعی به همراه شرح دعای روز سی‌ام ماه مبارک رمضان- حضرت آیت الله مجتهدی(ره)☀️💫 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهے ....✨ فطرمان را فاطر، ❣️ ایمانمان را فاخر،✨ و روحمان را طاهر بفرما ...❣️ و امام زمانمان را ظاهر بگردان(آمین)✨ طاعات و عبادات همـہ بزرگواران قبول درگاـہ حق و استشمام رايحـہ معطر فطر بر فطرت پاڪتان مبارڪ باد.✨
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣3⃣2⃣ آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد. به آن هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی دانی لحظه آخر چقدر سخت بود؛ وداع با بچه ها، وداع با ستار.» یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!» زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب عجیبی بود. اروند جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای که به گل نشسته بود. حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می کردند. گلوله های توپ کشتی را سوراخ سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو. نزدیک های صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم.» گفتم: «پس دلهره من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی.» انگار توی این دنیا نبود. حرف های من را نمی شنید. حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 فقط در جبهه‌های جنگ‌ نیست✘ اگــر انسان بـرای خدا کار ڪند و به یـاد او باشد و بمیــرد... است🌷 جـ❣ــان امانتی‌‌ست که باید به رساند اگر خود ندهی⇜می‌ستانند فـاصلـه و همین "خیانت در امانت" است. 🌷 @🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹