eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
✍خدایا در دورانی که نگه داشتن دین، از نگه داشتن آتش در دست سخت تر است، مارا همچون سرباز رشیدت شهید ‎ ثابت قدم نگه دار. خدایا به حق اباعبدلله الحسین (روحی فداک) مارا پاکیزه بپذیر.
🥀 خدایا همه بندگان تو هستیم کلید همه بسته‌ها دست توست دوای همه خسته‌ها دست توست به احسان ولطف وکرمت،خود، گره مشکلات همه را بازکن شب خوبی را برای شماخوبان آرزومندم شبتون بخیر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌷 سوار بر هلی کوپتر در آسمان کردستان بودیم. دیدم مدام به ساعتش نگاه میکنه وقتی علت کارشو پرسیدم گفت: الان موقع نمازه بعدش هم به اشاره کرد که همینجا فرود بیا، خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم. گفت: اشکالی نداره، ما باید همینجا بخونیم! هلی کوپتر نشست، صیاد با آب قمقه ای که داشت گرفت و به نماز ایستاد، ما هم به او اقتدا کردیم. می گفت: صیاد در هیـــچ چیزی برای خودش نمی خواست، بارها می شنیدم که می گفت: " اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای " بلند هم می گفت، از . 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ ⚘اَلسَّـــــلامُ عَلَیْــکَ یــــا اَباعَبْدِاللهِ الْحُسَیـــْن(؏)⚘ باز هَــم روزِ مـن وعرضِ اَدب مَحضــرِ یـار با سَــــــــلامے‌ بَـرکٺ یافته روز و شـبم عاشق طلوع خورشید بین الحرمینم همانجا کہ خورشید هر صبح اذن طلوع از طلایے گنبدِ تـو میگیرد. همانجا کہ من هستم و پرچمے کہ با هر نسیم قلب‌اش براے تو مے‌تپد. همانجا که همیشہ هواے دلم را داشتے هواےدلِ دلبستہ ام را دلے کہ هیچ گاه دل کندن بلد نبوده و نیستــ... ⚘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ⚘وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
روی شانه غیرت یاد جبهه ها مانده ست مرگمان اگر دیدید پرچم رها مانده ست رفته اند اما نه کوله بارشان باقیست بر زمین نمی ماند،شانه های ما مانده ست 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت سیزدهم: تو عین طهارتی 🍃بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ... 🍃خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... 🍃اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... 🍃همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ... - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ... 🍃تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ... - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... 🍃نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... 🍃من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane  بدون لینک جایزنیست⛔️
ياد پرواز، ياد معراج، ياد وصل ياد روزهای شهادت بوده اصل ياد روزهايی كه دنيا پوچ بود هر كسی دائم به فكر كوچ بود، به نام خدا ، صبحتون زیبا ، یاد کنیم از شهدا🌹 از سمت راست: 1-🌷شهید سعید میکانیکی 2-🌷شهید محسن سجودی 3-آقای احمد داودی 4-🌷شهید مهدی اسماعیل زاده 5-آقای مهدی سجودی 6-آقای مهدی کردانی آذر 1360 منطقه عملیاتی مطلع الفجر ، گیلانغرب شنبه 31 خرداد 1399 . عزیزمان را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌺
✋نیت کنید که مهمان امروز ما حاجت میــده, یا_زهرا_سلام_الله_علیها 🌷میزبان امروز ما👇 💗شهید_عباس_دانشگر_است😊 شهید مدافع حرم عباس دانشگر هر کسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت ﺷﻬﯿﺪﻋﺒﺎﺱﺩﺍﻧﺸﮕﺮﻣﺘﻮﻟﺪ ۷۲ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﻇﻬﺮ 20 ﺧﺮﺩﺍﺩﻣﺎﻩ 95 ﺩﺭ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﯿﮑﺮﺵ 25 ﺧﺮﺩﺍﺩ ﺩﺭ ﺯﺍﺩﮔﺎﻫﺶ ﺳﻤﻨﺎﻥ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ 40 ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺟﺸﻦ ﻧﺎﻣﺰﺩﯼﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ بود.
73.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مداحی پسر شهید جواد الله کرم برای پدرش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••• نه شناسایـے دارم.. نه شب را مےدانم.. نه برگشت رامےشناسم آواره میان مانده‌ام اگر به دادم نرسید ازدست رفتہ‌ام... 😞 .
🥀دِلتَنگے دَردِ سَختیست! دَردے ڪه نِمیتوانے آن را براےِ هیچڪَس تعریف ڪُنے...! 💞... 💔🍃
گویند سلام صبح🌺🍃 طلایی ترین کلید برای ورود بہ قلبهاست پس صمیمی ترین سلام🌺🍃 تقدیم بہ شما مهربان ها امید کہ طلـوع امروز آغاز خوشی هایتان باشد🌺🍃 روزتون بخیر و پراز شادی و برکت🌺🍃
🌿یادت باشد شهید اسم نیست ، رسم است 🌿و یادت باشد که شهید عکسی نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی فراموش شود 🌿شهید مسیر زندگیست 🌿راه است و مرام است! 🌿شهید امتحانِ پس داده ی خداست 🌿شهید راهیست بسوی بهشت 🌿شهید زنده است و جاویدان 🌿شهید حق است و پایدار 🌿پس بیا راه را با شهدا طی کنیم 🌿تا به سعادت اخروی نائل شویم☘️💚
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت دوازدهم: زینت علی 🍃مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ... 🍃هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... 🍃خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ... - شرمنده ام علی آقا ... دختره ... 🍃نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ... مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... 🍃اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ... 🍃- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... 🍃و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... 🍃بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ... 🍃- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ... 🍃و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane  بدون لینک جایزنیست⛔️
صبحتون شهـــــدایی 🙏امیدواریم صبحتون به آرامش خواب شهدامون آرام باشد... ☘☘
جهاد راهت ادامه دارد.# کلنا عباسک یا زینب
ابراهیم، هادی و وحید، دوستتان دارم به همین سادگی نگاهتان، دوستتان دارم.🌸
یادمان باشد ؛ در همین کوچه‌ی ما مادری هست که عشقش را داد ، تا تو عاشق بشوی .... 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پست اینستاگرامی دختر من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بينم بد‌آهنگ است بيا ره توشه برداريم، قدم در راه بی برگشت بگذاريم.... . مهرماهی پر از مهر و مهربانی برای فرزندان شهدای مدافع حرم آرزومندم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نکند چَشم به راهی ، به دِگَر جوری است! من نمی دانم که رهش چیست! من منتظرم..!! اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج صبحت بخیر آقا🌸🍃
💚 چادر ارثیه حضرت زهرا سلام الله علیهم 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🍃🌺🍃عصرتون شهدایی🍃🌺🍃
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهاردهم: عشق کتاب 🍃زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ... 🍃حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ... 🍃منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... - چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ... 🍃از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... 🍃- اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ... - نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ... 🍃ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود .. 🍃خودش پیگر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ... 🍃اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دوشنبه تیرماهتیون بخیر🌹 🌺صبح بوی زندگی 🌼بوی راستگویی 🌸بوی دوست داشتن 🌺و بوی عشق و مهربانی می‌دهد 🌼دوست خوبم ; 🌸هر کجا هستی باش... 🌺آسمانت آبی 🌼دلت از غصهٔ دنیا خالی 🌸لطف خدا شامل حالت و 🌺روزتون سراسر خیر و برکت
⚘﷽⚘ ســلام برشــ🌷ــهدا✋ آن مهـــدے بـاوران و یـاوران ڪہ "لبیکـــ" گفتنـد بہ نائبـــ المهــدے و مهــدے نیـز "ادرڪنـے" شـان را خریـدار شـد... سلام بر اصحاب آخر الزمانی وسلام برنور چشمی‌هایی که کامروا شدند 🕊 🌸🍃
طنز_جبهه😉 چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای...چفیه ام, سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...هــــمـــه رو بردن !!!😂 دارو ندارمو بردن😄😁😁😁 شادی روحشون که دار و ندارشون همون یک چفیه بود صلوات🌹 ‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•