#تڪحرف🍃
ما بچه هیئتیا، زیاد برامون مهم نیس
بـهـمون بـگن دکـتر یا مـهـندس...
همهی عشقمون اینه که بهمون بگن:
" #ڪـــربـلایـۍ " :))))♥️🌱
#سربازانقلابـے | #بچههاےآسدعلے
•●❥❥
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#تڪحرف🍃
می گویند:گریه نکن!
برو امام حسین.ع.را بفهم...
برخی تا می بینند شما برای امام حسین.ع.گریه می کنید می گویند:نمیخواهد
گریه کنی ..
[تصویربازشود]
#ماملتامامحسینیم :) 🌸°•|
•●❥❥
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
.
.
چنان رفتے کہ حتے سایہات
از رفتنت جـآ ماند..🥀
رکـاب از هم گُسست از بس
براےِ مرگ مشتاقے..💔
.
.
[
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم 🖤
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا
تشنگان عشق را با مُشٺ آبے جان بده
ڪربلا دورسٺ، مارا با سرابے جان بده
زندگے یعنے سلام سادهاے سمٺ شما
ایها الارباب مارا باجوابے جان بده💔
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#تڪآیہ🌿
«اَللَّهُمَّاغْفِرْلِيَالذُّنُوبَ
الَّتيتُحْرِمُنِیَالْحُسَیْنْ»
ـخدایاگناهانیراکهمرااز
حسینمحروممیکندببخش... :)💔
#قشنگترازاینممگههست…؟!
•●❥❥
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
عاشقانراسرشوریده
بهپیکرعجباست...!💚🌿
#فرماندهـ
•●❥❥
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#خاطــره🎞
•دماغعملے
آقاےندافی، یڪیازهمرزمان #بابڪنورے استــ ڪه بہسوریہرفتہاست.ایشانهماستانیبابڪ
است.درموردبابڪمیگوید: موقعاعزامبہسوریہ،بابڪرادیدم.جوان
زیبارو وخوشسیما.بہاونمیخوردڪہمدافعحرم
باشد..جلورفتموبہ بابڪ گفتم: تواینجا
چہڪارمیڪنےدماغعملی؟توالانبایددرخیابان گلسار رشتبگردیوخوشبگذرانی،نہدرسوریہ
ڪهغیرازتوپ و تفنگخبرینیستــ.
بابڪ نگاهمڪرد.چشمهایزیبایشرابہمندوختـ.
منتظرجوابیبودماماچیزینگفت.سڪوتڪردوسڪوت..
فقطلبخندزد،لبخندیڪہبعدهامراشرمنده
ڪرد.امیدوارمبہمابیچارگانزانسونخندند.
#شهیدبابڪنورے•🖤•
•●❥❥
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت36
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت ســے و شــشـم
(بــخــش دوم)
همونطور که با بهار از پله های دانشگاه پایین می رفتیم،نفسم رو بیرون دادم و گفتم:مرگ مریم هنوز باورم نشده،یه حس و حال گنگی دارم!
بهار دستم رو گرفت و گفت:من که اصلا نمیشناسمش هنوز ناراحتم،چه برسه به تو که دخترشم جلوی چشمته!
رسیدیم نزدیک در دانشگاه،یکی از دخترهای کلاس هراسون وارد شد با دیدن ما گفت:بیاید کمک!
نفس نفس زنون به بیرون دانشگاه اشاره کرد و ادامه داد:استاد سهیلی!
نگاهی به بهار انداختم و دویدم بیرون!
چندنفر هم پشت سرم اومدن،همونطور که چادرم رو به دست گرفته بودم به دو طرف خیابون نگاه کردم،چندنفر سر خیابون حلقه زده بودن!
با عجله دوییدیم به اون سمت،رو به جمعیت گفتم:برید کنار!
دو تا از طلبه ها جمعیت رو کنار زدن،سهیلی نشسته بود روی زمین،از گوشه سرش خون می چکید،صورتش از درد جمع شده بود!
سریع گفتم:به آمبولانس زنگ بزنید!
کسی گفت:تو راهه!
یکی از طلبه ها خواست کمک کنه بلند بشه که سریع گفت:نکن،فکرکنم پام شکسته!
بهار با عصبانیت گفت:بابا یکی ماشین بیاره آمبولانس حالاحالاها نمیرسه!
سهیلی لبش رو به دندون گرفت و با دست پیشونیش رو گرفت!
دوره امداد گذرونده بودم بلند گفتم:کسی چیزی نداره پاشو ببندیم؟
چندنفر با تعجب نگاهم کردن،نمیتونستم معطل این جمعیت بشم!
چادرم رو درآوردم و نشستم رو به روی سهیلی!
همونطور که نگاهش می کردم گفتم:کدوم پاتونه؟
چشم هاش رو نیمه باز کرد و آروم لب زد:چپ!
سریع چادرم رو محکم بستم به پاش!
با صدای خفیف گفت:مراقب خودت باش!
از فعل مفرد استفاده کرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست!
صدای آژیر آمبولانس اومد،چندنفری که درمورد ماجرا صحبت می کردن صداشون به گوشم می رسید:یه ماشین با سرعت از اون سمت اومد این بنده خدا داشت می رفت طرف دانشگاه،بدون توجه مستقیم رد شد خورد بهش!
زیر لب گفتم:بنیامین!
حالا متوجه حرفش شدم!
سریع سهیلی رو بردن بیمارستان،بهار بازوم رو گرفت:هانی منو که نفرین نکردی؟!
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چی؟!
با خنده گفت:آخه هرکی که اذیتت کرده داره میره زیر خاک!
محکم بغلم کرد:شوخی میکنما،ناراحت نشی!
ازش جدا شدم،بدون توجه به حرفش گفتم:حتما کار بنیامینه فکرکنم تا ابد باید شرمنده و مدیون سهیلی باشم!
بهار به شوخی گونه م رو کشید:فیلم زیاد می بینیا حالا بذار مشخص بشه،چادرتم که نصیب برادر سهیلی شد!
زل زدم به مسیری که آمبولانس ازش گذشته بود.
_بهار،امیرحسین چیزیش نشه!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چجوری باهات وداع کنم
چجوری ازت جدا بشم
لحظه وداع رفتی و موند
عطر نفست رو چادرم...
#یا_زینب(س) 🏴
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎧 اگر #اربعین، کربلا بسته بود چه کنیم؟
👈 علما و بزرگان در این مواقع چه میکردند!؟
✖️ داستانی از #آیت_الله_بهجت زمانی که حرم حضرت معصومه (س) بسته شد..
✖️ مرحوم #ابوترابی درمواقعی که راه بسته بود، به مرز خسروی می رفت و ...
🎙 حجت الاسلام امینی خواه
🌺 نشر دهید
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#خاطرات_شهدا
نذر کردم اگر فرزندم خوب شود اجازه حضور همسرم به سوریه را بدهم...😔
پسرم 👶🏻محمدجواد تازه به دنیا آمده بود که مریضی سختی گرفت، 😞هرکار کردیم خوب نشد، یک روز دلم شکست💔 به حضرت زینب (س) گفتم که اگر پسرم خوب شود رضایت می دهم تا دوباره همسرم مدافع حرم شما شود.😊 شاید به سه روز هم نکشید که پسرم حالش خوب شد. بعد از آن به تلاطم افتادم تا نذرم را ادا کنم. 😔به فرمانده همسرم سفارش کردم که هرطور شده اجازه دهد مهدی به سوریه برود...👌🏻💚
#شهید_مهدی_قره_محمدے🌸
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
بیمـاری نـازیبـاسـت
امـا چـه زیبـاسـت،
بیـمار ‹حسیـن ع› بودن...! :)
#در_عزای_حسین 🏴
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
◼️ امام سجاد عليه السلام:
هركس در زمان #غيبت قائم ما بر موالات و دوستى ما بميرد، خداوند پاداش هزار #شهيد مانند شهيدان بدر و اُحد به او عطا می كند.
(میزان الحکمه ج۶ ص۷۲)
🏴 شهادت امام سجاد علیه السلام بر تمام مومنین جهان تسلیت باد
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت37
✨#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت ســے و هــفــتـم
(بــخــش اول)
مادرم پوفے ڪرد و با عصبانیت زل زد توے چشم هام:اینا رو الان باید بگے؟!
از پشت میز آشپزخونہ بلند شدم،همونطور ڪہ در یخچال رو باز میڪردم گفتم:خب مامان جان چہ میدونستم اینطور میشہ؟!
لیوان آبے براش ریختم و برگشتم سمتش:اشتباہ ڪردم،غلط ڪردم!
مادرم دستش رو گذاشت زیر چونہ ش و نگاهش رو ازم گرفت.
لیوان آب رو،گذاشتم جلوش.
بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:هر روز باید تن و بدن من بلرزہ ڪہ بلایے سرت نیاد!دیگہ میتونم بذارم از این در برے بیرون؟
سرم رو انداختم پایین،موهام پخش شد روے شونہ م،مشغول بازے با موهام شدم.
_هانیہ خانم با توام!
همونطور ڪہ سرم پایین بود گفتم:حرفے ندارم،خربزہ خوردم پاے لرزشم میشینم اختیار دارمے،هرڪارے میخواے باهام ڪن اما حرف من استادمہ!
لیوان آب رو برداشت و یہ نفس سر ڪشید.
از روے صندلے بلند شد،با جدیت نگاهم ڪرد و گفت:توقع نداشتہ باش ناز و نوازشت ڪنم یہ مدتم بهم ڪار نداشتہ باش تا فڪر ڪنم.
سرم رو بلند ڪردم و مطیع گفتم:چشم!
ادامہ دادم:بچہ ها میخوان برن ملاقات منم برم؟
روسریش رو از روے مبل برداشت و سر ڪرد:نہ!فاطمہ ڪار دارہ باید برے پیش عاطفہ حالش خوب نیست!سر فرصت دوتایے میریم منم باهاش صحبت میڪنم!
شونہ هام رو انداختم بالا و باشہ اے گفتم!
داشتم میرفتم سمت اتاقم ڪہ گفت:هانیہ توقع نداشتہ باش چیزے بہ بابات نگم!
ایستادم،اما برنگشتم سمتش!
خون تو رگ هام یخ زد،نترسیدم نہ!
فڪر غیرت و اعتماد پدرم بودم!
چطور میتونستم تو روش نگاہ ڪنم؟!
بے حرف وارد اتاق شدم ڪہ صداے زنگ موبایلم اومد،موبایلم رو از روے تخت برداشتم و بے حوصلہ بہ اسم تماس گیرندہ نگاہ ڪردم.
بهار بود،علامت سبز رنگ رو بردم بہ سمت علامت قرمز رنگ:جانم بهار.
صداے شیطونش پیچید:سلام خواهر هانیہ احوال شما؟امیرحسین جان خوب هستن؟
و ریز خندید،یاد حرف دو روز پیشم افتادم،بے اختیار بود!
با حرص گفتم:یہ حرف از دهنم پرید ببینم بہ گوش بـے بـے سے ام میرسونے!
_خب حالا توام انگار من دهن لقم؟! آخہ از اون حرف تو میشہ گذشت؟
صداش رو نازڪ ڪرد و ادامہ داد:بهار امیرحسین چیزیش نشہ!داریم میریم ملاقات امیرحسین بیا دیگہ!
نشستم روے تخت.
_نمیتونم بهار،ڪار دارم!
_یعنے چے؟مگہ میشہ؟
_سرفرصت میرم!
با شیطنت گفت:پس تنها میخواے برے اے ڪلڪ!
با خندہ گفتم:درد!با مامانم میخوام برم،مسخرہ دستگاهے!
_پس مامانو میبرے دامادشو ببینہ!
خندیدم:آرہ من و سهیلے حتما!
با هیجان گفت:سهیلے نہ،امیرحسین!
راستے دیدے گفتم زیاد فیلم میبینے؟
چینے بہ پیشونیم دادم.
_چطور؟
_ڪار بنیامین نبودہ ڪہ،ماجرا رو جنایے ڪردے!
ڪنجڪاو شدم.
_پس ڪار ڪے بودہ؟
با لحن بانمڪے گفت:یہ بندہ خداے مست!
خیالم راحت شد،احساس دِين و ناراحتے از روے دوشم برداشتہ شد!
از بهار خداحافظے ڪردم و رفتم سمت ڪمدم،سہ ماہ از مرگ مریم گذشتہ بود اما هنوز لباس سیاہ تنشون بود،بخاطرہ مراعات،شال و سارافون بہ رنگ قهوہ اے تیرہ تن ڪردم،چادر نمازم رو هم سر ڪردم،از اتاق رفتم بیرون.
مادرم چادر مشڪے سر ڪردہ بود با تعجب گفتم:جایے میرے؟
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ حال امین خوب نیست فاطمہ میخواد ببرتش دڪتر میرم تنها نباشہ!
ادامــه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma💞
.🤍🌸. . .
.
.
| #یهخطروضه🖤
داشتممیگفتماینڪوفیانچہڪردن
"باحسین(؏)"!!!
یادخودمافتادم...
"گناهانم"چہکردنباقلݕحسین(؏)😔💔
.
.
.🤍🌸. . .
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
💠 آمادگی برای مرگ در کلام امام سجاد علیهالسلام
#پوستر
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
🌸یا صاحب الزمان(عج)
ای واژه ی "انتظار" هم منتظرت
ای گردش روزگار هم منتظرت
فریاد"لثارات"،بلند است،ببین
ای قبضه ی ذوالفقار هم منتظرت
#االهم_عجل_لولیک_فرج
جلسه هشتم تفسیر سوره مبارکه حمد توسط آیت الله جوادی آملی.mp3
37.05M
✴️ #روشنای_راه
شماره 8️⃣
🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه #حمد
🎙 آیت الله #جوادی_آملی(دامت برکاته)
🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، آغاز می کنم.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
از وقتی با این کانال آشنا شدم
دیگه دنبالِ آدرسهای مختلف واسه #کیف و #روسری و #ساق_دست و #جوراب نمیگردم😍😍😍
باورت میشه همه را یکجا از #تولیدی #برکات میخرم؟
✅قیمتهای بی نظیر تولیدی
✅شیک و شایسته ی بانوی ایرانی اسلامی
✅جذاب برای نوجوانان
✅ارسال به سراسر ایران
✅فروش حضوری در مشهد مقدس
شما هم دعوتید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3531735076C5eb640fe01
•🥀•
پسر طلحه در کوچههای شام
به "علیبنالحسین؏" با نیشخند گفت:
"چھ کسی پیروز شد؟"
آقا با سربلندی جوابش داد؛
"در اذان و اقامهۍنمازت خواهی فهمید!"
#میراثنھضتخونینکربلا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#تاسـوعـا رفـت
#عـاشـورا رفـت
در برخی موارد
عکـس پروفایلها عوض شد
اسـم گروهها تغییر کرد
خیلیها از کانالهای مذهبی لفت دادن
پیـراهـن مشکیا دراومد
جوکها شروع شد
آهنـگ گوش کردنها شروع شد
ولی غـمهای زینـب تـازه شـروع شـد
یتیـمی تـازه شـروع شـد
اسیـر بودن تـازه شـروع شـد
کتـک خوردن تـازه شـروع شـد
#امـانازدلزینـب
#یـازینـب💔
فقط یادمون باشه هی نگیم
ان شاءالله بریم کربـلا
چون کربـلا رو باید
از بیبی زینـب خواسـت
که پیشش رو سیاهیـم!
التمــاس تفکــر ...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
سلام بر رفیق شهیدم...🌹
سـلام بر هـدایتگـر دلهاي بی قرار..❤️
برادرم #میثم_جـان!
ایـن روز هـا دلم آرام وقـرار نـدارد..
یاد گفتگوهای دوستان شهیدمون...
و شرمندگـے چـون خـوره بـه جـانم افتـاده است..🥀
شـرمنـده ام از نگـاهت...از نگـاه خانواده ات...از نگاه فرزند چندساله ات..😔
بـراے مـن ڪه خـود را رفیـق تو میدانـم شـرمنـدگـے هـم دارد...
ڪه اسمت را همـه جـا بـه دنبال خـودم یـدڪ بڪشم...
آنـوقت پـاے عـمل ڪه بـه میـان مـیرسـد جـا مـیزنم...😔
دلـم میگـیرد از ایـن ڪه تو را برادرم میـدانم ولـے بارهـا دلت را شڪانده ام...💔
دلی گـرم ڪه با اعمـالـم راه #شهـادت را براے خـودم بستــه ام...
#برادرم💞
بـرایـم دعا ڪن
دعـا ڪن رهـا شـوم از ایـن باتلاق دنـیا...
ڪه مـن را سخت در خـود فـرو برده است
#رفیق_جـانم....
شنیده ام #رفیقشهـید ڪه داشتـه باشـے نمیـگذارد بمیـرے، دستتـ را میگیـرد وآخـر #شهیـدت میڪند.... دلـم عجیب به ایـن گفتـه خـوش است.
#میثمجـان گـاه گـاهـے هـم سـوے مـن بـینوا نگـاهـے ڪن....
سختـ محتاج نـگاهـے ام ڪه رنگـ و بـوے شهـادتـ میـدهد...
تـو شهـیدانه نگـاهـم ڪن..🌷
شـایـد مـن هـم لایق شـدم...به #شهادت...
#رفیق_شهیدم ؛
#میثم_علیجانی🕊🥀🥀
ارسالی از: اعضای محترم
جانباز مدافع حرم و شهید مدافع امنیت میثم علیجانی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینه زنی مدافعان حرم در سوریه
با مداحی #شهیدحامدبافنده 🕊🥀
در کنار
#شهیدمیثمعلیجانی 🕊🥀
#شهیدسیدسجادخلیلی 🕊🥀
#شهیدحسینمشتاقی🕊🥀
جانباز مدافع حرم و شهید مدافع امنیت میثم علیجانی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت37
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت ســے و هــفــتـم
(بــخــش دوم)
با مادرم از خونہ خارج شدیم،دڪمہ آیفون رو فشردم!
بدون اینڪہ بپرسن در باز شد!
وارد حیاط شدیم،خالہ فاطمہ بـے حال سلامے ڪرد و رفت سمت امین ڪہ گوشہ حیاط نشستہ بود!
ڪنارش زانو زد:امین جان پاشو الان آژانس میرسہ!
امین چیزے نگفت،چشم هاش رو بستہ بود!
مادرم با ناراحتے رفت بہ سمتشون و گفت:چے شدہ فاطمہ؟
خالہ فاطمہ با بغض زل زد بہ بہ مادرم و گفت:هیچے نمیخورہ نمیتونہ سر پا وایسہ!ببین با خودش چے ڪار ڪردہ؟
و بہ دست امین ڪہ خونے بود اشارہ ڪرد!
مادرم با نگرانے نگاهے بہ من ڪرد و گفت:برو پیش عاطفہ!
همونطور ڪہ زل زدہ بودم بہ امین رفتم بہ سمت خونہ ڪہ امین چشم هاش رو باز ڪرد و چشم تو چشم شدیم!
سریع نگاهم رو ازش گرفتم،چشم هاش ناراحتم مے ڪرد،پر بود از غم و خشم!
قبل از اینڪہ وارد خونہ بشم عاطفہ اومد داخل حیاط،هستے ساڪت تو بغلش بود!
خالہ فاطمہ با عصبانیت بہ عاطفہ نگاہ ڪرد و گفت:ڪے گفت بیاے اینجا؟باز اومدے سر بہ سرش بذارے؟
عاطفہ چیزے نگفت،خیرہ شدہ بودم بہ هستے،خیلے تپل شدہ بود،سرهمے سفید رنگش بهش تنگ بود!
با ولع دستش رو میخورد!
مادرم با لبخند بہ هستے نگاہ ڪرد و گفت:اے جانم،عاطفہ گشنشہ!
عاطفہ سر هستے رو بوسید و گفت:آب جوش نیومدہ!
امین از روے زمین بلند شد،رفت بہ سمت عاطفہ،با لبخند زل زد بہ هستے،هستے دستش رو از دهنش درآورد و دست هاش رو بہ سمت امین گرفت،با خندہ از خودش صدا در مے آورد،لبخند امین عمیق تر شد،با دست سالمش هستے رو بغل ڪرد و پیشونیش رو بوسید با صداے بمش گفت:جانم بابایـے!
هستے رو بہ سمت خالہ فاطمہ گرفت و گفت:میرم آمادہ شم!
خالہ فاطمہ با خوش حالــے گفت:برو قربونت بشم.
صداے زنگ در اومد و پشت سرش صداے بوق ماشین!
عاطفہ همین طور کہ بہ سمت در مے رفت گفت: حتما آژانسہ!
خالہ فاطمہ رو به من گفت:هانیہ جان مراقب هستے،هستے؟
هستے رو ازش گرفتم و گفتم :حتما!
وارد خونه شدم، همینطور که راه مے رفتم هستے رو تکون میدادم،ساکت زل زده بود بہ صورتم!
با لبخند نگاش کردم :چیہ خانم خانما!
لبخند کم رنگے زد.
دستش رو بوسیدم:دوست دارے باهات حرف بزنم؟سنگ صبور خوبـے هستے؟
با خنده جیغ کشید!
گونہ ش رو بوسیدم.
-خب بابا فهمیدم راز دارے،چرا داد مےکشے؟
سرم رو بلند کردم ،امین زل زده بود بهم!همونطور کہ ازپلہ ها پایین مے اومدگفت چقدر بزرگ شدے!
نفسے کشیدم وزل زدم به صورت هستے.
رسید،به چند قدمیم!
-اونقدر بزرگ شدے کہ مامان شدن بهت میاد!
با تعجب سرم رو بلند کردم،زل زدم بہ یقہ پیرهنش!
حرفاے جالبـے نمے زنید!
چیزے نگفت و رفت بیرون!
نفسم رو با حرص دادم بیرون،چراها داشت بیشتر مے شد!
هستے مشغول بازے با گوشہ شالم بود.
صورتم رو چسبوندم بہ صورتش:نکنہ چون تکہ اے از وجود امینےدوستت دارم؟!
ادامــه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma💞
جلسه هشتم تفسیر سوره مبارکه حمد توسط آیت الله جوادی آملی.mp3
37.05M
✴️ #روشنای_راه
شماره 8️⃣
🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه #حمد
🎙 آیت الله #جوادی_آملی(دامت برکاته)
🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، آغاز می کنم.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃