اسماعیل خان در مقابلم ایستاد و گفت :اختر، دلیل اینکه بین ما محرمیت بوجود آمده، این است که تو در این خانه احساس راحتی بیشتری داشته باشی و مجبور نباشی که با روبنده در خانه بگردی اما از روزی که به یکدیگر محرم شده ایم بیشتر از قبل از من گریزان شده ای .به تو قول میدهم که تا زمانی که در خانه ی من هستی دست به تو نزنم و کاری به تو نخواهم داشت . اگر به من اجازه بدهی میخواهم رو بنده ات را بالا بزنم تا چشمم به جمال این اختر آسمانی روشن شود.
از اینکه از من برای دیدن چهره ام اجازه گرفته بود خوشحال شدم حق با او بود حالا دیگر دلیلی نبود که من از او چهره پنهان کنم زیرا اینک او همسر من بود و میتوانست بدون اجازه ی من هر کاری انجام دهد ولی اسماعیل خان به قدری مرد بود که از من حتی برای برداشتن روبنده ام ، اجازه میگرفت . با سر به درخواست اسماعیل خان جواب مثبت دادم و او تا جایی که امکان داشت و حس میکرد معذب نمیشوم به من نزدیک شد.
لمس دستهایش با روبنده ام راحس میکردم و با استرس فروانی منتظر بودم و بی آنکه دلیل این همه هیجان و استرس را بدانم در دل آرزو میکردم که ای کاش از دید این مرد جذاب ،من زنی زیبا وخواستنی باشم
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
برشی از رمان زیبای #اختر عاشقانه ای در دل تاریخ❤️❤️