رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت106
دیگه حسام رو ندیدم. اولش فکر کردم شاید یه روز یا دو روز خبری ازش نشه ولی کار به یه هفته رسید! صدای مادر هم بلند شد:
_خاک توی سر بی لیاقتت کنم ، پسر به اون خوبی رو هم فراری دادی!
_نخیر ... پسر برادر شما اهل موندن نبود و جا زد.
مادر با حرص سرم فریاد زد:
_تو فراریش دادی الهه ... تو با این مسخره بازیات ... انتقام اون آرش عوضی رو داری از حسام بیچاره میگیری؟ به خدا سرت میآد ... حالا ببین کی گفتم.
مادر توی اون یک هفته، با حرف هاش باز پایه های قلبم رو لرزوند.
یه حسی بهم می گفت؛ میرسه ... میرسه همون روزی که مادر ازش حرف می زد. نفهمیدم چطور شد که حسام که اونهمه ادعای عاشقی داشت تونست یه هفته بدون من دوام بیاره؟! ولی کار به جایی رسید که هستی بهم زنگ زد.
_الهه بین تو و حسام چیزی شده؟
_چطور؟
_حسام امروز اومد خونه یه ساک بست و گفت میره مسافرت.
_مسافرت! کجا؟!
_نگفت.
شوکه شدم. انگار راستی راستی داشت با عشق من توی قلبش جدال می کرد. شایدم پیروز شده بود. نُه روز بود که حسام رو ندیده بودم. تک شاخه گل های خشک حسام کنار میز آرایشم بود و کنایه های مادر از روزی یه بار به هر ساعت رسیده بود. نمی خواستم باور کنم ولی یه جورایی خودم هم دلم براش تنگ شده بود. در جعبه ی سرویس طلایش رو باز کردم و خاطره ی شبی که جلوی چشم همه، سرویس رو به من داد، برایم مرور شد. یا خاطره ی اون تصادف لعنتی و اون شام پر خرج . من براش فقط زحمت بودم. حسام یه دیوانه بود که با اون همه زحمت بازم عاشقم باشه. هنوز نمی تونستم بفهمم که چرا پول رو قبول نکرد؟!
هضمش کمی سخت بود که اینقدر عاشق باشه ولی انگار بود. روز دهم بود. ده روز بود که شاخه گلی برایم نیاورده بود و گاهی وسوسه ای به دلم می نشست که یه زنگ به موبایلش بزنم. نفهمیدم چرا انگشتم رفت روی تماس ها. توی لیست آخرین تماس هایم بود. همون روز آخری بهش زنگ زدم تا ساعت ۱۱ صبح به دیدنم بیاد و چه وقت شناس بود! دقیق ... راس ساعت . نگاهم روی شماره ی موبایلش بود. صدایی بی هویت توی وجودم فریاد میزد:
" زنگ بزن .... یه بار ... همین یه بار ... اگه برنداشت دیگه زنگ نمی زنی. "
مغلوب شدم دستم خورد روی شماره اش. خواستم قطع کنم که بوق اول خورده شد. نگاهم رفت سمت ساعت. سر ظهر بود. حتما داشت طبق عادت نماز می خوند ... البته شاید .
زنگ دوم خورده شد و به زنگ سوم نرسیده، صدایش را شنیدم.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝