eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 لبخند زده به حسام خیره شدم و حسام ناچار نگاهم کرد . ذوقش کور شده بود که گفت : -تموم برنامه ها مو خراب کرد. -اشکال نداره ...علیرضاست دیگه ...گوله ی نمکه . حسام با همون اخم گفت : _خیارشوره بابا ... از نمک گذشته ... شورشو در آورده . هستی باخنده گفت : _عاشق همین کاراشم حسام . حسام اخمشو جدی ترکرد : _یه وقت حیا نکنی جلوی داداشت میگی عاشق شوهرتی ! هستی لبشو گزید : _ببخشید خب . علیرضا برگشت و با کمال پررویی گفت : _یعنی به هستی اینجوری چشم و ابرو اومده بودم ، گرفته بود ، چرا نمی گیری تو؟ باحرص جوابشو دادم : _از کجا باید بفهمم ابرو میندازی بالا و لبتو کج میکنی یعنی تولدمه ! علیرضا درحالیکه با دستمال کاغذی وسط تخت دستاشو خشک می کرد گفت : _آخه عاقل ... دیگه یه روز تولدتم نتونستی حفظ کنی !؟ -خب یادم رفته ... گیر مریضی و فشار های روانی شدم . غذا بین حرف هایمان رسید و پایان صحبتمان شد. اما حسام با اون اخمش کاملا معلوم بود که از دست دهان لق علیرضا اونقدر عصبیه که منتظر تلافی کردنه . اما کی ؟ نمی دونستم . با اونکه نفهمیدم برای من شیشلیک سفارش داده بود یا بختیاری ولی هردو دیس رو گذاشت جلوی من و بعد درحالیکه پوست گوجه ی کبابم رو با چنگال میکند گفت : _هرچی دوست داری بخور. -خودم میتونم پوست گوجه رو بکنم . - این علیرضا حالمو گرفت ، سوپرایزم خراب شد . -نگو ...اتفاقا سوپرایز شدم . یه لحظه سرش بالا اومد و نگاهم کرد.جوانه های شوق دوباره توی نگاهش نشست : _راست میگه الهه؟ -آره ... دستت درد نکنه این چند وقته خیلی اذیت شدی. انگار باور نمی کرد که ، من ! ، الهه ! ، دارم ازش تشکر می کنم . لبخندش کش اومد . یه تکه کباب سر چنگالش گذاشت و گرفت جلوی لبانم .خواستم اعتراض کنم که گفت : -فقط به پاس قدرانی . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝