رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت216
-هستی ... خوش بحالت رسیدی به زندگیت ... بدون هیچ حرف و کنایه ای ... بدون عذاب بدون بلا ... من چی ؟!
-الهه ...آرش رفت ... همین الان رفت ... بیا بیرون .
-واقعا رفت؟
-آره به خدا رفت
اومدنش یه جور مجلس رو بهم ریخت ، رفتنش یه جور . بازم همه ساکت بودند . سفره شام پهن شد تا بهانه ای باشه برای باز شدن صحبت ها . هنرهای من و حسام هم توی سفره نشست. از اون سالاد کاهوی خاطره انگیز تا ژله های رنگارنگ من و سوپ شیری که مخصوص حسام درست کرده بودم . در عوض اون سوپی که ماه رمضون زهرمارش شد . نشستم طرف مقابل سفره ، رو به روی حسام که دایی خواست جو رو عوض کنه ، گفت :
_خب ... اول سوپ ، سوپش مطمئنه الهه جان ؟
-چی مطمئنه دائی ؟
-از نظر فلفل دیگه .
لبخندی روی لبم وارد شد :
_دایی!
-پس بفرمائید.
دایی بلند گفت :
_سوپ شیر الهه حرف نداره ، واسه کسی بریزم ؟
حسام اولین نفر گفت :
_من.
لبخندم کشدار شد. حسام لحظه ای نگاهم کرد و چشمکی زد .
زن عمو هم درخواست سوپ کرد . پیاله ای برایش کشیده شد . همه مشغول خوردن بودن که زن عمو گفت :
-الهه جان ... سوپت خوشمزه است ها ولی نازلی ذرتم می ریزه عالی میشه .
حالا نمی شد وسط سفره و چشیدن سوپ شیر ، از نازلی و دست پختش نگفت ؟!
پوزخندم جواب حرف زن عمو بود که دایی گفت :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝