eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 -هستی ... خوش بحالت رسیدی به زندگیت ... بدون هیچ حرف و کنایه ای ... بدون عذاب بدون بلا ... من چی ؟! -الهه ...آرش رفت ... همین الان رفت ... بیا بیرون . -واقعا رفت؟ -آره به خدا رفت اومدنش یه جور مجلس رو بهم ریخت ، رفتنش یه جور . بازم همه ساکت بودند . سفره شام پهن شد تا بهانه ای باشه برای باز شدن صحبت ها . هنرهای من و حسام هم توی سفره نشست. از اون سالاد کاهوی خاطره انگیز تا ژله های رنگارنگ من و سوپ شیری که مخصوص حسام درست کرده بودم . در عوض اون سوپی که ماه رمضون زهرمارش شد . نشستم طرف مقابل سفره ، رو به روی حسام که دایی خواست جو رو عوض کنه ، گفت : _خب ... اول سوپ ، سوپش مطمئنه الهه جان ؟ -چی مطمئنه دائی ؟ -از نظر فلفل دیگه . لبخندی روی لبم وارد شد : _دایی! -پس بفرمائید. دایی بلند گفت : _سوپ شیر الهه حرف نداره ، واسه کسی بریزم ؟ حسام اولین نفر گفت : _من. لبخندم کشدار شد. حسام لحظه ای نگاهم کرد و چشمکی زد . زن عمو هم درخواست سوپ کرد . پیاله ای برایش کشیده شد . همه مشغول خوردن بودن که زن عمو گفت : -الهه جان ... سوپت خوشمزه است ها ولی نازلی ذرتم می ریزه عالی میشه . حالا نمی شد وسط سفره و چشیدن سوپ شیر ، از نازلی و دست پختش نگفت ؟! پوزخندم جواب حرف زن عمو بود که دایی گفت : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝