eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _من گفتم آرش رو بیارن. دهانم طوری باز موند که حس کردم شاید استخوان فکم در رفت. مادر بلند و عصبی به جای من گفت: _حمید! تو زده به سرت! _نه... عاقل شدم... آرش برگشته... کارش گرفته ، حاضره سهم الهه رو بده... چرا الهه سهمشو نگیره؟ کم توی این چند ماه اذیت شده ... حقشه که سهمشو بگیره. _خب سهمم رو بده ... ولی قیافه ی نحسش نشونم نده. پدر تکیه زد به پشتی صندلی اش . یه پا رو بلند کرد و روی دیگری انداخت و گفت: _ تکلیف تو و حسام چی می شه؟ _چه ربطی داره؟ پدر همچنان با نگاه پرسشگرش نگاهم می کرد . یعنی ربط داره. _خب هنوز وقت دارم ... دارم فکر می کنم. پوزخند پدر واضح شد: _پس از حسام خوشت اومده ؟ _نه ... اصلا. چرا دروغ گفتم؟ هول شدم. نمیخواستم رازم به آن زودی فاش شود. اما نباید دروغ می گفتم. پدر همچنان پوزخند به لب گفت: _حسام پسر خوبیه ولی... مادر بلند و عصبی گفت: _حمید، ولی نداره ... اگه الهه حسام رو بخواد باید به نظرش احترام بذاری. اخمای پدر محکم شد: _مگه تا حالا به نظرش احترام نذاشتم؟ گفت آرش رو می خواد ، با اونکه بهش شک داشتم ولی سکوت کردم ... حالا چون پسر برادرت خوبه، می خوای هی این خوبی رو بکوبی تو سر من که آرش ناتو در اومد ! مادر داشت تند و تند لیوان ها رو جمع می کرد که جواب داد: _آره ... افتخارمه که پسر برادرم ماهه... مگه دروغ می گم ... پسرک بی شعور و نفهم ، بعد از اون بلایی که سر زندگی الهه آورد ، حالا با یه لبخند بلند شده اومده اینجا که چی؟ تو اصلا به چه حقی اجازه دادی بیاد؟ _اخمام رو ندیدی؟ کور بودی؟ _اخماتو می خوام چکار؟ با اخمای تو زندگی الهه عوض می شه!؟ پدر نفس بلندی کشید و گفت: _ آرش میخواد سهم الهه رو پس بده ... به یه شرط. دلم لرزید. چشمام روی صورت پدر بود که پدر ادامه داد: است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝