eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 الو .... چند روزی بود یه غمی توی صداش بود که به من نمی گفت علتشو و با همون لحن جوابم رو داد: -سلام دلبرجانم ... چطوری بانو؟ -سلام خوبم ... ما شب خونه ی شماییم . -راستی ؟.. .من نمی دونستم ... هیئتم امشب .. -امشب نرو . -نمی شه آخه ... -حسام جان من . ذوقمو کور کرده بود: _الهه جان .قسم نده عزیزم ... مداحی هیئت پای منه آخه . -بابا هیئت به اون بزرگی همین یه مداحو داره آخه؟ خندید : _نه بچه ها هستند ولی امشب نوبت منه .... کلافه شدم : _حالا به یکی بگو امشب جاتو باهاش عوض کنی . -می گم ولی اگه نشد ..... تموم برنامه هام بهت می ریخت . با ناراحتی گفتم : _نشه چیزی نمی شه ... جز اینکه ... من دیگه نمی آم . -اخ اخ ... این که خیلی بده . خنده ام گرفت که ادامه داد: _باشه ....چشم بذار ببینم چکار می تونم بکنم ... پیامک می دم بهت . -منتظرم ها . -چشم ... منتظر نمی ذارمت . یه تسبیح صلوات نذر حسام کردم که اونشب بیاد و به نیم ساعت نکشید که پیامک داد: -قربون دل الهه برم که خدا هم با دلش جلو میره ... درست شد . فوری به هستی پیام دادم : _کیک رو بخر ....حسام میآد . تموم برنامه ها هم ردیف شد . زن دایی طاهره شام درست کرد. هستی کیک خرید . علیرضا هم سویئچ کادو پیچ شده ی ماشینو با کلی بادکنک گذاشت روی میز . مادر و پدر هم یه پیراهن کادو گرفتند و هستی وعلیرضا سِت کمربند و کیف مردانه . دایی و زن دایی هم یه ادکلن . فقط کادوی من بود که خاص بود . همه منتظر حسام بودیم که صدای زنگ باعث جیغ زدن من شد . همه شوکه شدند که فریاد زدم : _علیرضا جان عموت ،لو نده ... تو رو قرآن . علیرضا چهار چشمی نگاهم کرد: است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝