eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _وا ... مگه من خواستم لو بدم ؟! هستی هم در تایید حرفم گفت : _آره دیگه ... تولد الهه رو تو لو دادی دیگه . علیرضا سرشو با حالت قهر برگردوند : _اون فرق داشت از لج حسام اونکارو کردم . درخونه باز شد و من درحالیکه نمی تونستم جلوی اونهمه ذوقم رو بگیرم رفتم جلوی در که یکدفعه با دیدن حسام جیغ کشیدم سر و صورتش خونی بود . دستشو به در گرفت که صدای فریادم بلند شد : _چی شده ؟ تصادف کردی ؟! -هیچی ... چیزی نیست . هستی جلو دوید : _الهی بمیرم ... حسام کتک خوردی ؟کار کیه ؟ همه چی خراب شد . همه دورش رو گرفتند و فقط دوتا سئوال می پرسیدند: _چی شده ؟ چکار کردی ؟ نشست روی مبل که پنبه و بتادین از زن دایی گرفتم و رفتم سراغش . درحالیکه آروم و با احتیاط خون دور دهان و بینی اش رو پاک می کردم گفتم : _کار کیه حسام ؟ چشماشو بسته بود که باز پرسیدم : _با توام . -چیزی نیست می گم . عصبی صدامو بالا بردم : _چیزی نیست ؟ زده صورتتو داغون کرده . چشم بازکرد و نگاهش به میز افتاد . با اخم صدا زد : _هستی . -جانم داداش . -اینا چیه این وسط ! مگه نمی دونی محرمه ؟ تولد گرفتی واسم ؟ هستی با چشم به من اشاره کرد و گفت : _الهه پیشنهاد داد. نگاهش سمتم اومد: _الهه ! پنبه رو از روی لبش برداشتم و گفتم : _ما که نه دست زدیم نه شادی کردیم ... اشکالی داره ؟ سرشو تکون داد و بالحن آرومتری گفت : _آره اشکال داره . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 _وا ... مگه من خواستم لو بدم ؟! هستی هم در تایید حرفم گفت : _آره دیگه ... تولد الهه رو تو لو دادی دیگه . علیرضا سرشو با حالت قهر برگردوند : _اون فرق داشت از لج حسام اونکارو کردم . درخونه باز شد و من درحالیکه نمی تونستم جلوی اونهمه ذوقم رو بگیرم رفتم جلوی در که یکدفعه با دیدن حسام جیغ کشیدم سر و صورتش خونی بود . دستشو به در گرفت که صدای فریادم بلند شد : _چی شده ؟ تصادف کردی ؟! -هیچی ... چیزی نیست . هستی جلو دوید : _الهی بمیرم ... حسام کتک خوردی ؟کار کیه ؟ همه چی خراب شد . همه دورش رو گرفتند و فقط دوتا سئوال می پرسیدند: _چی شده ؟ چکار کردی ؟ نشست روی مبل که پنبه و بتادین از زن دایی گرفتم و رفتم سراغش . درحالیکه آروم و با احتیاط خون دور دهان و بینی اش رو پاک می کردم گفتم : _کار کیه حسام ؟ چشماشو بسته بود که باز پرسیدم : _با توام . -چیزی نیست می گم . عصبی صدامو بالا بردم : _چیزی نیست ؟ زده صورتتو داغون کرده . چشم بازکرد و نگاهش به میز افتاد . با اخم صدا زد : _هستی . -جانم داداش . -اینا چیه این وسط ! مگه نمی دونی محرمه ؟ تولد گرفتی واسم ؟ هستی با چشم به من اشاره کرد و گفت : _الهه پیشنهاد داد. نگاهش سمتم اومد: _الهه ! پنبه رو از روی لبش برداشتم و گفتم : _ما که نه دست زدیم نه شادی کردیم ... اشکالی داره ؟ سرشو تکون داد و بالحن آرومتری گفت : _آره اشکال داره . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝