رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت224
_وا ... مگه من خواستم لو بدم ؟!
هستی هم در تایید حرفم گفت :
_آره دیگه ... تولد الهه رو تو لو دادی دیگه .
علیرضا سرشو با حالت قهر برگردوند :
_اون فرق داشت از لج حسام اونکارو کردم .
درخونه باز شد و من درحالیکه نمی تونستم جلوی اونهمه ذوقم رو بگیرم رفتم جلوی در که یکدفعه با دیدن حسام جیغ کشیدم
سر و صورتش خونی بود . دستشو به در گرفت که صدای فریادم بلند شد :
_چی شده ؟ تصادف کردی ؟!
-هیچی ... چیزی نیست .
هستی جلو دوید :
_الهی بمیرم ... حسام کتک خوردی ؟کار کیه ؟
همه چی خراب شد . همه دورش رو گرفتند و فقط دوتا سئوال می پرسیدند:
_چی شده ؟ چکار کردی ؟
نشست روی مبل که پنبه و بتادین از زن دایی گرفتم و رفتم سراغش . درحالیکه آروم و با احتیاط خون دور دهان و بینی اش رو پاک می کردم گفتم :
_کار کیه حسام ؟
چشماشو بسته بود که باز پرسیدم :
_با توام .
-چیزی نیست می گم .
عصبی صدامو بالا بردم :
_چیزی نیست ؟ زده صورتتو داغون کرده .
چشم بازکرد و نگاهش به میز افتاد . با اخم صدا زد :
_هستی .
-جانم داداش .
-اینا چیه این وسط ! مگه نمی دونی محرمه ؟ تولد گرفتی واسم ؟
هستی با چشم به من اشاره کرد و گفت :
_الهه پیشنهاد داد.
نگاهش سمتم اومد:
_الهه !
پنبه رو از روی لبش برداشتم و گفتم :
_ما که نه دست زدیم نه شادی کردیم ... اشکالی داره ؟
سرشو تکون داد و بالحن آرومتری گفت :
_آره اشکال داره .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت224
_وا ... مگه من خواستم لو بدم ؟!
هستی هم در تایید حرفم گفت :
_آره دیگه ... تولد الهه رو تو لو دادی دیگه .
علیرضا سرشو با حالت قهر برگردوند :
_اون فرق داشت از لج حسام اونکارو کردم .
درخونه باز شد و من درحالیکه نمی تونستم جلوی اونهمه ذوقم رو بگیرم رفتم جلوی در که یکدفعه با دیدن حسام جیغ کشیدم
سر و صورتش خونی بود . دستشو به در گرفت که صدای فریادم بلند شد :
_چی شده ؟ تصادف کردی ؟!
-هیچی ... چیزی نیست .
هستی جلو دوید :
_الهی بمیرم ... حسام کتک خوردی ؟کار کیه ؟
همه چی خراب شد . همه دورش رو گرفتند و فقط دوتا سئوال می پرسیدند:
_چی شده ؟ چکار کردی ؟
نشست روی مبل که پنبه و بتادین از زن دایی گرفتم و رفتم سراغش . درحالیکه آروم و با احتیاط خون دور دهان و بینی اش رو پاک می کردم گفتم :
_کار کیه حسام ؟
چشماشو بسته بود که باز پرسیدم :
_با توام .
-چیزی نیست می گم .
عصبی صدامو بالا بردم :
_چیزی نیست ؟ زده صورتتو داغون کرده .
چشم بازکرد و نگاهش به میز افتاد . با اخم صدا زد :
_هستی .
-جانم داداش .
-اینا چیه این وسط ! مگه نمی دونی محرمه ؟ تولد گرفتی واسم ؟
هستی با چشم به من اشاره کرد و گفت :
_الهه پیشنهاد داد.
نگاهش سمتم اومد:
_الهه !
پنبه رو از روی لبش برداشتم و گفتم :
_ما که نه دست زدیم نه شادی کردیم ... اشکالی داره ؟
سرشو تکون داد و بالحن آرومتری گفت :
_آره اشکال داره .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝