eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 سوار ماشین شدیم . از خونه ی زن عمو محبوبه که دور شدیم گفتم : _همین اطراف نگه دار، غذامون رو بخوریم . پذیرفت .کنار خیابون نگه داشت .ظرف غذا رو بینمون گذاشت و قاشق های سفید یکبار مصرف رو به من داد. یکی حسام یکی من . از یه ظرف غذا ، شروع کردیم. نگاهش کردم انگار خیلی بیشتر از من گرسنه بود که گفتم : _حسام..من هنوز منتظر شام دعوتی توام . نگاه شب گرفته اش رو توی روز به اون روشنی به چشمام دوخت و نمی دونم چی شد که بی مقدمه گفت : -الهه ... دوستم داری ؟ غذا تو گلوم پرید . سرفه کردم . حتی فکرشو نمی کردم بخواد همچین سئوالی بپرسه . اونم الان . وقتی با چند تا سرفه گلوم باز شد ، مکث کردم و گفتم : _چرا می پرسی ؟ -نپرسم ؟ دیگه داره مهلت نامزدیمون تموم می شه . آره ...حق با حسام بود، اما من واسه همون شبی که قرار بود منو به یه شام دعوت کنه ، می خواستم حرفام رو بزنم . واسه اون شب داشتم تمرین می کردم . زودتر از اون نمی تونستم بگم . و اصلا کلمات از ذهن کوچک زبونم پرید . تُن صدایش پر از غم شد : _پس نداری . -حسام .... نذاشت حرفمو بزنم و چشماشو بست و گفت : _هیچی نگو ...توجیح نمی خوام . -توجیح نیست ، توضیحه . سکوت کرد که ادامه دادم : _آرش نباید برمی گشت ... نمی خوام بخاطر آرش بهت جواب مثبت بدم ... میدونی ... نمی دونست ولی حتی نگذاشت حرفم رو بزنم .چین نازک بین ابروانش محکم شد : _الهه ...نمی خوام بشنوم ...جوابم رو گرفتم . -نه گوش کن . عصبی و بلندگفت : _نه ...گوش نمی کنم ...لااقل الان دیگه گوش نمی کنم ...اگه می خوای همین غذای نذری رو هم زهرمارم کنی ادامه بده . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝