eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _آره ... اون سهم حق الهه است ... حقی که پدر بی گناه من خواست به الهه برسه و فدای ازدواج الهه و آرش شد ... دق کرد ... سکته کرد ... چرا سهمشو نگیره ؟ دایی از روی مبل برخاست و عصبی گفت : _بلند شید ... اینجا دیگه جای موندن نیست . فوری مقابل دایی ایستادم . -نه ... دایی تو رو خدا ... یه لحظه بشینید ... پدر هم برخاست و در جواب این حرکت دایی گفت : _تو هم بودی همینکارو می کردی ... یه پدر نمی تونه سکوت کنه و تو کار دختر و پسرش دخالت نکنه . نگاه دایی چرخید سمت پدر . نگاه عاقل اندر سفیه بود : _من ! نه ... من همچین کاری نمی کنم . هیچ وقت ... اگه قرار بود همچین کاری کنم ، همون وقتی که پسرم ماشین زیر پاشو فروخت تا برای الهه سرویس طلا بگیره جلوشو می گرفتم و می گفتم واسه چی داری واسه دختری که فقط یه مدت همسرته و اسمش توی شناسنامه ات نیست ، داری سرویس طلای سی و پنج میلیونی می گیری که بعد از تموم شدن مهلت عقد ، پولت و سرمایه ات از دستت بره . پدر یه قدمی جلو اومد و گفت : _ما مجبورش کردیم ؟ خودش گرفت ، خودش خواست . نه ... نه ، نبایدحرف ها به اینجا می کشید ولی کشیده شده بود و انگار بوی کنایه های تند دایی و پدر داشت خفه ام می کرد. دایی خنده ای عصبی سر داد: _آره بایدم اینو بگی آقا حمید ...کی بدش میآد واسه دخترش یه سرویس سی و پنج میلیونی بگیرن ...اونم واسه عقد موقت !! تو اصلا حق نداشتی تو کار اینا دخالت کنی .خودشون می تونستند باهم کنار بیان . پدر عصبی شد و جلوتر اومد: _حق داشتم و دارم ... اصلا من نمی خوام دخترم رو به پسر شما بدم ... نوش جونش اون ماشینی که زیر پاشه... تکلیف ماشین و سرویس طلا معلومه ... برید به سلامت . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝