eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _ بسلامت. درخونه که محکم بسته شد .سرم رو دو دستی گرفتم و زار زدم . مادر به جای من به پدر توپید : _تودیوونه شدی حمید ... تو زده به سرت ... به قرآن ... حنجره ی پدر بافریادی بلند پاره شد و قلب من ریش ریش : _ببند دهنتو منیژه ... از اولش هم بهت گفتم ، من از حسام خوشم نمیآد ، هی گفتی پسر خوبیه ، آقاست ، فلانه ، بهمانه ... تموم شد ... الهه فقط وفقط باید با آرش ازدواج کنه ...تمام . شد . دعای مادر مستجاب شد . همونی که از ته دلش گفت . همونی که با شنیدنش پاهام سست شد و نقش زمین شدم. " دعا میکنم الهه ... یه روزی برسه واسه عشق حسام بال بال بزنی ولی حسام رفته باشه. " کنج اتاقم زانوی غم بغل زدم و خیره شدم تو چشم خاطرات . یعنی تموم شد؟! به همین راحتی؟! من حتی یه بار هم نتونستم درست و حسابی بهش بگم که چقدر دوستش دارم. نگاهم روی گلدان گل‌های خشک حسام بود و بی اختیار توی گوشم زمزمه‌ی همون آهنگی که توی ماشین مهندس برام خونده بود: " آروم جونی ، باید بدونی جای تو ، کجای زندگیمه عشق و جنونش ، تب بی امونش میخوام باشی اما نه نصفه نیمه " در اتاق باز شد که فوری با کف دستم دوطرف گونه‌هام رو کشیدم و رد اشکام رو پاک کردم . مادر بی هیچ حرفی وارد اتاق شد و تکیه به میز آرایشم گفت: -حالا که طوری نشده ... با پدرت حرف می زنم درست میشه. آهی از سینه‌ام بیرون اومد.اونقدر غلیظ بود که خودش جواب مادر رو بده: " درست نمی شه " مادر باز گفت: است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝