eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 حسام مادر نشسته بود رو به روم و با عمه حرف می زد . ازمیون همون حرف ها خیلی چیزها دستگیرم شد .کف پذیرائی دراز کشیده بودم و مثلا خواب بودم ولی چه خوابی ! حرف های مادر داشت مته ی رو مغزم میشد. -آخ الهی بمیرم .... منیژه جان ... به خدا به جان تو ، این داداشتم کم از حمید آقا نداره ... بابا پا شو کرده توی یه لنگه کفش که دیگه اسم الهه رو جلوی من نیارید ... الان حال الهه چطوره ؟ اسمش که می اومد ، قلبم تیر می کشید مخصوصا که مادر بلند و ناراحت گفت : _الهی بمیرم ... آخه واسه چی همچین کاری کرد؟ ... بابا به خدا محمود خیلی وقتا از دست هستی عصبی میشد ولی یه بار توی گوشش نزد ... حالا خیلی بد الهه رو کتک زده؟ نفهمیدم چطور شد که نیم خیز شدم سمت مادر . مادر با تعجب نگاهم کرد . شاید توقع نداشت بیدار باشم . بعد درحالیکه گوشی رو از این دست به اون دست می کرد، اخمی سمتم نشانه رفت و گفت : _تورو خدا هوای الهه رو داشته باش ... من که کاری ازم بر نمیآد ولی اگه کاری می تونم انجام بدم ، بگو ... نه عزیزم ... قربانت ... خداحافظ. مادر گوشی رو گذاشت که سریع دوزانو نشستم وگفتم : _چی شده ؟ باهمون اخم قبلی نگاهم کرد: _چی می خواستی بشه ... سر ندونم کاری شما ، آقاحمید تا تونسته الهه رو کتک زده . عصبی فریاد زدم : _به الهه چکار داره ؟! مادر با ناراحتی گفت : _چه می دونم به خدا ... عمه ات میگه الهه ام اعتصاب غذا کرده از لج باباش الان یه روزه که هیچی نخورده . صدای عصبی ام همراه با مشتی که نثار میز بزرگ کنار مبل کردم برخاستم : _اَه ... لعنت به اینهمه بد بختی . مادر اینبار سرم داد کشید : _بگو لعنت به عقل کم ... بگو لعنت به حماقت خودت ... کی گفت بدون مشورت با من و پدرت ، سر خود بری باقی مدت عقدتونو ببخشی ؟ حالا ببین طفلک الهه چه بلایی سرش میآد! اون بابای عقده ایش تا الهه رو سر سفره عقد با آرش نشونه دست بردار نیست . عصبی گفتم : _مامان ...بسه دیگه . -بسه؟! تو هم که شدی لنگه ی آرش ! کلافه زیرلب گفتم : _استغفرالله .... بابا ولم کنید بذارید به درد خودم بمیرم . مادر از روی صندلی میز تلفن برخاست و گفت : _چی بگم والله ... حالا کار به یه جایی رسیده که نه بابات پا جلو میذاره واسه حرف زدن ، نه حمید آقا کوتاه میآد ... دیگه شده دیگه . دستی به پیشونیم کشیدم و گفتم : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝