رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت264
_گرچه این عقد فایده ای هم نداشت .. الهه دلش پیش آرش گیر بود.
-دلش پیش آرش گیر بود چرا پس اونجوری جلوی چشمای ما بال بال زد که نامزدیتون بهم نخوره ؟!
-من فقط وسیله بودم مامان ...
میخواست آرشو ادب کنه .
-چشمای کورتو بازکن حسام ... من خودم یه زنم ... بهتر از تو ، همون شب فهمیدم که الهه دوستت داره ... ولی تو نفهمیدی .
نمی خواستم ولی صدام یکدفعه مرز فریاد رو هم شکافت :
_حالا اینا رو میگید که چی ؟ الان چکار کنم من ؟ اصلا اگه دوستم داشته باشه حالا حقشه که اینجوری تنبیه بشه ، هشت ماه لال بوده که چی بشه ؟!
مادر سکوت کرده بود ولی حالا من آروم نبودم . پشت اونهمه فریاد یه بغض بود . یه بغض که مثل یه توپ پلاستیکی کوچولو وسط گلوم نشسته بود و داشت خفه ام می کرد:
-هشت ماه سکوت کرد ... چند بار توی همین یه ماه آخر ازش پرسیدم ... به خدا اگه لااقل یه سر سوزن حرف زده بود ، نمیذاشتم آقا حمید اونطوری منو وسوسه کنه که باقی مدت نامزدیمون رو ببخشم .... ولی وقتی لال شد ، وقتی حرف نزد ، من چکار باید می کردم ؟ میرفتم التماسش می کردم که چرا دوستم نداره ؟ توی این هشت ماه کم خودمو کوچیو کردم ، کم غرورم رو له کردم ... چرا باید همین روز آخری حرفشو بزنه ؟
چرا هی از آرش گفت و گفت و ته دل منو خالی کرد که اگه یه روز آرش برگرده ، همه چی تمومه ؟
مادرسمتم اومد و گفت :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝