eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _گرچه این عقد فایده ای هم نداشت .. الهه دلش پیش آرش گیر بود. -دلش پیش آرش گیر بود چرا پس اونجوری جلوی چشمای ما بال بال زد که نامزدیتون بهم نخوره ؟! -من فقط وسیله بودم مامان ... میخواست آرشو ادب کنه . -چشمای کورتو بازکن حسام ... من خودم یه زنم ... بهتر از تو ، همون شب فهمیدم که الهه دوستت داره ... ولی تو نفهمیدی . نمی خواستم ولی صدام یکدفعه مرز فریاد رو هم شکافت : _حالا اینا رو میگید که چی ؟ الان چکار کنم من ؟ اصلا اگه دوستم داشته باشه حالا حقشه که اینجوری تنبیه بشه ، هشت ماه لال بوده که چی بشه ؟! مادر سکوت کرده بود ولی حالا من آروم نبودم . پشت اونهمه فریاد یه بغض بود . یه بغض که مثل یه توپ پلاستیکی کوچولو وسط گلوم نشسته بود و داشت خفه ام می کرد: -هشت ماه سکوت کرد ... چند بار توی همین یه ماه آخر ازش پرسیدم ... به خدا اگه لااقل یه سر سوزن حرف زده بود ، نمیذاشتم آقا حمید اونطوری منو وسوسه کنه که باقی مدت نامزدیمون رو ببخشم .... ولی وقتی لال شد ، وقتی حرف نزد ، من چکار باید می کردم ؟ میرفتم التماسش می کردم که چرا دوستم نداره ؟ توی این هشت ماه کم خودمو کوچیو کردم ، کم غرورم رو له کردم ... چرا باید همین روز آخری حرفشو بزنه ؟ چرا هی از آرش گفت و گفت و ته دل منو خالی کرد که اگه یه روز آرش برگرده ، همه چی تمومه ؟ مادرسمتم اومد و گفت : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝