eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 سرم گیج رفت . چشمام تار شد . نامه رو از جلوی چشمام پایین آوردم و محکم فشردمش به سینه ام و از ته قلبم فریاد زدم : _حسام ! هستی فورا منو بغل کرد: _الهه ...الهه جان . ضجه می زدم . یه طوری که همه بشنوند . با خودم گفتن یا خنجره ام رو پاره می کنم یا پدر رو راضی . رسما به من گفت که همه چی بینمون تموم شده. اما من با اون ضجه ها جز اینکه صدام بگیره و پدر رضایت نده ، چیزی عائدم نشد . هستی زیر گوشم نجوا کرد: _الهه تورو خدا اینجوری نکن ... دلم میلرزه وقتی اینجوری گریه می کنی . میون ضجه هام گفتم : _چطور تونست همچین حرف هایی بزنه ؟ ... چطور تونست ؟ اونکه می گفت من تموم زندگیشم ؟ من بانوی دلش بودم ... هستی ... سوختم ... به خدا سوختم ... حلالش نمی کنم ... حسام منو آتیش زد . هستی فوری دو دستشو دو طرف صورتم گذاشت و سرم رو مقابل صورتش نگه داشت و گفت : -آروم باش آروم باش ... حرف دلش نیست . نگاهم تو نگاه هستی قفل شد . یه لحظه چشمانش پر از اشک شد و گفت : _قول ازم گرفته که بهت نگم ... ولی ... بغضش ترکید و ادامه داد: _نمی تونم تورو اینجوری ببینم ... اینجوری نوشته تا تو دست از اعتصاب غذا برداری ...خواسته راحت دل بکنی ... وگرنه ...حال حسام از تو بدتره . اشک دوباره توی چشمام جوشید و صورتم خیس شد : -هستی ... چکارکنم ؟ آره ، اصلا من اشتباه کردم ... به خدا اشتباه کردم ... دیر فهمیدم دوستش دارم ... حالا چه کار کنم ؟ لبشو محکم گزید و سرشو با نا امیدی و تاسف تکون داد و این یعنی هیچ راهی نبود . صدای گریه ام باز بلند شد که هستی باز گفت : _الهه .... تو هم یه کاری کن ... شاید فعلا مشکل شما دو تا درست نشه ولی تو هم خیال حسامو راحت کن الان سه روزه از شدت سردرد ، سر کار نرفته ... نامشو پاره کن بده من براش ببرم ... شاید اونم اینجوری آرومتر بشه وقتی فکر کنه تو از دلش دل کندی . نفس نفس می زدم از شدت گریه که گفتم : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝