eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 با شوق نگاهش کردم . طاقت دیدن صورت ماهش رو با اون اخم زیبا نمی آوردم . اگر محرم بودیم ، اگه نامزد بودیم ، جلو می دویدم و جلوی همه صورتشو می بوسیدم . هنوز داشت با هستی حرف میزد .حتما از علیرضا می پرسید که کجاست و هستی هم بهونه ای میاورد.سرش چرخید به سمت من . یه لحظه قلبم از شدت گرمای نگاه حسام که به سمتم روانه گشت آب شد . اما ، نه ... منو ندید . اشک توی چشمام مانع دیدم می شد که فوری پلک زدم و باز خیره اش شدم . یه کم لاغرشده بود انگار ... پیراهن مشکی اش اوایل محرم کاملا به تنش چسبیده بود و حالا آزادانه توی تنش می رقصید . موتورش رو آورد و هستی پشت سر حسام نشست . جایی که یه روزی خودم می نشستم . دستای هستی که روی شونه ای حسام جا گرفت ، از ته دلم حسادت کردم . سرم رو تکیه ی دیوار زدم و گریه کردم . دیگه نتونستم ببینم و فرقی هم نمی کرد . اون ها رفتند و من همونجا کنج دیوار گریه کردم . -الهه چشم باز کردم . علیرضا بود: _ماشینو آوردم ، بیا سوار شو . همراه علیرضا رفتم . خوب می دونست چقور حالم خرابه . وقتی روی صندلی نشستم ، دستمالی از روی داشبورد به من داد و گفت : _با این قضیه کنار بیا وگرنه نابود میشی . -نابود شدم ...نمی بینی ...گیر اصرار و اجبارپدرم شدم ، گیر پیام ها و حرف های آرش شدم ....... می بینی علیرضا چی سرم اومده ؟! همراه با یه نفس بلند گفت : _عمو خیلی لجبازه ... به قول بابام میگه حمید از همون بچگی وقتی لج می کرد تا یه بلایی سر خودش نمی آورد ، دست از لجبازی برنمی داشت . آه کشیدم .حالا می فهمیدم روحیه ی لجبازی رو از کی به ارث برده بودم . از پدر خودم . علیرضا دستی به صورتش کشید و ادامه داد: است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝