رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت280
-سلام .
اگر واجب نبود جوابش رو نمی دادم :
_سلام .
-می دونی چادر خیلی بهت میآد.
پوزخند زدم . راست می گفت حسام که با چادر بیشتر دلبری می کنی . نفس لازم شدم. حسام کجا بود و من کجا !
آه کشیدم که آرش گفت :
_مسئله ای نیست اگر دوست داری چادری باشی من مشکلی ندارم .
خیلی بهش رو دادند.چپ چپ نگاهش کردم و گفتم :
_تو کی هستی که به اجازه ات احتیاجی باشه !
-اومدم جبران کنم الهه ... اومدم زندگی کنم .
نگاهم ازش چرخید سمت گل های حسام . انرژی توی همون برگ های خشک شده اش بود که حالم رو خوب می کرد:
_اگه می خواستی زندگی کنی همون اول نمی رفتی .
-خب رفتم تا روی پای خودم بایستم و حالا برگشتم که زنم رو برگردونم سر زندگیش.
عصبی جوابشو دادم:
_من زنت نیستم ... هالو هم نیستم ...کسی که از زندگی من به خواست خودش بره ، هیچ وقت نمیتونه دیگه به زندگیم برگرده .
-پس الان حسام مثل من شده ؟
با اخم بهش خیره شدم :
_تو چرا خودتو با حسام مقایسه می کنی ؟ حسام باهمه ی آدمای دور و برم فرق داره .
-فرق داره! خنده داره ... چه فرقی داره !
دست بردار ، همه مثل همند ... یه غریزه دارند یه عشق ... گاهی عشقشون هم همون غریزشونه ، دست خودشون که نیست .
بیشعوری اش رو نشونم داد . پوزخند زدم و گفتم :
_اتفاقا واسه همینه که من یکی با تو دیگه حرفی ندارم .... من غریزه ات نیستم آرش خان ... زنتم نیستم ، عشقتم نیستم .
-هستی الهه ... تو همه چی منی ...
موقع رفتنم هم بهت گفتم ، گفتم اگه پام بمونی برمی گردم ، خودت نموندی ... خودت پای برگه ی طلاقو امضا کردی ، محضردار نگفت شکایتی نداری و تو گفتی نه ؟! چرا؟
اون لحظه من رفتم ، ولی کارای اداری طلاق تا یه ماه طول کشید .طلاق غیابی صادر شد چون من دیگه ایران نبودم ، میتونستی پام بمونی ، میتونستی فسخش کنی ، می تونستی و نخواستی ... من فقط بهت اجازه ی طلاق دادم ، ولی طلاقت نه .
-خیلی احمقی که فکر می کنی میتونی بعد یکسال و نیم منو با این حرفا خام کنی .... تو پا برگه ی طلاقو امضا کردی حالا میگی من فقط بهت اجازه دادم ؟!
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝