رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت281
خواست چیزی بگه که فریاد زدم :
-یادت رفته ...
تو تمام برگه ها رو بلا استثنا امضا کردی ... بعد رفتی و من موندم و یه جریان به قول تو یه ماه واسه طلاقی که غیابی شده بود و چون همسرم خودش نبود ، امضا کرد و رفت ....
حالا میگی من پات نموندم ؟! خیلی بی چشم و رویی!
-الان چی ؟ حاضرم همه ی زندگیمو به نامت کنم برای اثبات عشقم کمه ؟
با حرص گفتم :
_چقدر! چقدر میخوای به نامم بزنی ؟!
مکثی کرد و گفت:
_تمام سهم رستورانم چطوره ؟
تکیه زدم به تخت و گفتم :
_محاله آدم طمعکاری مثل تو همچین کاری کنه !
-اگه زدم چی ؟
خونسرد نگاهش کردم و گفتم :
_اگه زدی بله رو میگم ...
لبخندش واضح شد :
_همه ی زندگیمو به نامت میکنم ... خوبه ؟
-حرف زدن راحته آرش خان .
-ثابت می کنم .
لج کردم . باهمه . با قلبم . با سرنوشت ، با پدر با .... کسی که هنوز دوستش داشتم . با حسام . مخصوصا وقتی دورا دور از هستی شنیدم که دایی اصرار کرده واسه حسام برند خواستگاری .حس کردم سازه های محکم قلبم فرو ریخت . اونقدر به حسام مطمئن بودم که حتی نمی تونستم این حرفو باور کنم . با اینحال با خودم گفتم :
" حسام نمیره ... هر قدر پیشنهاد کنند ، بازم خواستگاری نمیره .
می خواستم خودمو تا پای سفره عقد بکشونم تا دل حسام بلرزه و بیاد.
یه امیدی داشتم که مدام به من نوید میداد که شاید همین لجبازی من ، باعث بشه حسام برگرده و با پدرم حرف بزنه .
کوتاه اومدم . قبول کردم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝