eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 قصد کردم عروسی آرین و نانین برم . اصلا بعد ماجرای نذری زن عمو محبوبه ، دیگه خبر دار نشدم که چطور شد که آرین خواستگاری نازنین رفت و حالا مراسم ازدواجشون بود.گرچه کارهای زن عمو فرنگیس همیشه همین طور بود. سر خودش که خوب تو زندگی بقیه بود ولی وقتی نوبت دخترای خودش میشد ، از همه پنهان می کرد. اینکه چرا می خواستم توی مراسم نازنین و آرین شرکت کنم برای خودمم سئوال بود ... شاید لجبازی با قلب خودم . اواخر آذر بود که توی یکی از بهترین تالارهای شهر مراسم ازدواج آرین و نازنین برگذار شد . موهام رو سشوار کردم و همون لباس مجلسی که عروسی هستی ، تنم کرده بودم ، پوشیدم .مادر سرمیز زن دایی و هستی نشسته بود، منم به تبعیت همراهش شدم . نگاهم توی شلوغی تالار می چرخید و گه گاهی می رسید به نگاه عصبی و قهر آلود زن عمو ثریا ، مادر آرش .هنوز از من دلخور بود . فدای سرم .قرار نبود خودم رو قربانی پسرش کنم . باز نگاهم چرخید اما اینبار سمت عروس . نازنین خوشگل شده بود. بی تعارف زیبا شده بود. البته اگر از اون دماغ عملی نوک بالاش بگذریم . چه فرقی می کرد البته ....حالا نازنین با اونهمه فیس و افاده و اون دماغ عملي ازدواج کرده بود و من با یه اسم توی شناسنامه ام و یه اسم توی سینه قلبم ، درگیر بودم . توی همون افکار بودم که فاطمه هم به جمع ما اضافه شد .نمیدونم چرا معذب شدم . روبه روی من نشست و نگاه سنگینش سایه انداخت روی صورت من . یه طوری به من زل زده بود که دلم برایش سوخت . اما حرصی هم شدم . اینهمه آدم ، چرا زل زده بود به من ! سرم چرخید و نگاهش رو شکار کردم . فوری با یه لبخند مسیر نگاهشو عوض کرد که هستی گفت : _خوشگل شده ها. -آره ... نازنین خوشگل شده . توی اوج اونهمه سر و صدا ، هستی سرش رو جلو کشید و اینبار کنار گوشم بلند گفت : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝