eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 روز دعوتی هستی ، کلاس بودم .کلاس خانم ربیعی . اتفاقا همان روز یه جوری شد که پاهام با طنابی نامرئی کشیده شد سمت میزخانم ربیعی و انگار همون روز ، هیچ کس نبود تا سئوالی داشته باشد جز من . همه از کلاس بیرون رفتند که من تازه جلوی میز خانم ربیعی رسیدم : _سلام . سرش رو بلند کرد و با لبخند گفت : _سلام. -وقت دارید چند دقیقه ؟ -بله ... بفرمایید. -راستش من ... یه نامزد داشتم که خیلی دوستم داشت ، یکی از شاگردای دوران دانشجویی شما هم بود ، خودش شما رو به من معرفی کرد... -خب اسمش چی بود؟ -حسام ... هنوز فامیلی را نگفتم ، لبخندش کامل شد و گفت : _یادمه یادمه ... خیلی پسر آقایی بود ... با هم تو کار فرهنگی دانشگاه همکار بودیم .... خب حالا حالش خوبه ؟چکار می کنه ؟ نگاهم روی صورت خانم ربیعی جا موند که گفتم : _نامزدیمون بهم خورد ؟! -چرا؟! -دعوای خانوادگی و یکسری مشکلات که الان وقت توضیحش نیست ، فقط خواستم یه راهنمایی ام کنید ... من هنوز امید دارم که دوباره همه چیز درست بشه با اینکه همه چی بعیده ولی ... بازم امیدم رو از دست ندادم . لبخندش زیبا شد : _اگه شما اهل نماز باشی و رابطه ات با خدا برقرار باشه ، امیدت ، امید الهی هست وگرنه امیدت از ناحیه ی شیطانه تا بتونه عمرت رو با این امید به بطالت بگذرونه . -نه ... به خدا نمازام رو می خونم خیلی هم دعا می کنم اتفاقا واسه همینم هست که با اونکه همه چی بهم ریخته ولی بازم ناامید نیستم ... خواستم یه راه حل دیگه نشونم بدید ... یه نمازی یه دعای خاصی یه چیزی که بتونم باهاش آروم بگیرم . به نشانه ی تفکر سرش رو بالا برد و دستی به چونه اش کشید : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝