eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 جوابم رو نداد. همون موقع صدای بوق ماشینی بلند شد و هستی که هنوز کنار پنجره بود، لبخند زد و گفت : _حلالزاده اومد. -کی اومد؟! نگاه هستی اینبار سمتم چرخید : _حسام . -چی !! توگفتی خودت و علیرضایی فقط ! -خب آره ... تو ماشین فقط من و علیرضا بودیم ولی اینجا .. اخم کرده گفتم : _هستی چرا به من نگفتی ؟! من حوصله ی این بشر رو ندارم . -توکاری نداشته باش ... برو توی اتاق خواب فقط گوش کن ببین من چه طوری جواب سئوالاتو از زبون حسام بیرون میکشم . -ای خدا . از جا برخاستم و یه نگاه به بیرون انداختم . حسام بود.توی حیاط با علیرضا حرف میزد که هر دو سمت خانه آمدند و هستی فوری گفت : _برو دیگه . دلم می خواست جواب سئوالاتم رو از زبون خودش بشنوم واسه همین گرچه از این دروغ هستی و علیرضا ناراحت شدم ولی سمت یکی از اتاق ها که نزدیک پذیرائی بود رفتم و در اتاق رو باز گذاشتم تا بشنوم .صدای علیرضا بلند شد : -یا الله . چند بار گفت و حسام هم که انگار بی خبر تر از من بود اعتراض کرد: _واسه زن خودتم یا الله میگی ! -خب دیگه .... -سلام داداش ...خوب کردی، اومدی ... تنهایی؟! -سلام ... آره دیگه ، تنهام ... پس باید با کی باشم ! -گفتم شاید بری اجازه ی الهه رو هم از عمه بگیری بیاریش . صدای حسام با تعجب بلند گفت : _کی ؟! الهه ؟! من برم دنبال الهه ؟! حالت خوبه تو ؟! -خب چه اشکالی داره ! باید بالاخره با هم حرف بزنید تا سوءتفاهم ها حل بشه . -کدوم سوءتفاهم !! سو ءتفاهمی نیست عین حقیقته . هستی با ناراحتی گفت : _عین حقیقته ؟ برگشتی به الهه گفتی ببخشید که نَمردم و عقدتون بهم خورد ؟! آخه این چه حرفیه بهش زدی داداش !چرا فکر می کنی الهه مشتاق عذاب کشیدن تو بوده ؟ است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝