eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 ، خیره شدم . آرایشم ملیح بود و پلک چشمهایم را طوری با آن مژه های مصنوعی سنگین کرده بود که چشمانم گویی خمار شده بود. از آرایش و شینیون ام راضی بودم و منتظر دیدن عکس العمل حسام . ساعت نزدیک دو بود که حسام دنبالم اومد. وقتی جلوی درب آرایشگاه ظاهر شد . یه لحظه از خودم پرسیدم : " من غافلگیر شدم یا اون ؟ " کت و شلوار مشکی اش یه طوری توی تنش نشسته بود که انگار اون کت و شلوار و از اول به تن اون دوخته بودند. جلو اومد و دسته گلم رو سمتم گرفت . لبخند روی لبش با اون صورت اصلاح کرده ، البته نه با تیغ که به قولش برای مرد حرام بود ، با ماشین ریش تراش ، خیلی بهش می اومد. نگاهش به من بود و من به گله های رز درهم پیچیده شده . شنلم رو با احتیاط سرم کرد و مچ دستم رو گرفت . از همیشه دستش تبدارتر بود . سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت آتلیه . ماشین شاسی بلند مهندس ! یه بار دیگه ماشین ما شد . اما اینبار کجا و دفعه ی قبل کجا . باورم نمی شد که یه بار دیگه توی ماشین مهندس بشینم . به شوخی گفتم : _میذاری منم باز رانندگی کنم یا نه ؟ بلند خندید : _شما روی سر من بشین عزیزم .... ولی ماشین مهندس رو بالا غیرتا بی خیال شو. ازحرفش فهمیدم که چقدر همون دفعه ی قبل اذیتش کردم . مثل یه دختر خوب و حرف گوش کن ، با صدایی بچه گانه و پر از ناز گفتم : _چشم ..... به شرط اینکه یه جایزه بهم بدی . یکدفعه با حرص دستش رو سمتم دراز کرد: _الهه اینجوری حرف نزن جان حسام .... دلم رفت بابا ... کم ناز تو صدات داشتی ، حالا زدی تو کانال ناز فروشی .... خریدارتم به خدا ... عشقمی. است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝