eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 ❤️دوسال بعد دوخط نوشتم اما صدای جارو برقی تمرکزم را بهم زد.خودکارم رو ما بین انگشتام جابه جا کردم و با صندلی میز کامپیوتر چرخیدم سمت در . صدای جار و برقی هم داشت به در اتاق نزدیک و نزدیکتر می شد که در اتاق باز شد .حسام یه نگاه به من انداخت و گفت : _خسته نکن خودتو ... چقدر میشینی ...کمرت خشک میشه ... بلند شو راه برو . -اصلا تو نمیذاری من بنویسم ... به دسته ی جارو برقی تکیه زد و پرسید: _اصلا چی می نویسی اینهمه ؟ -خاطرات خودمو . خندید: _خاطرات من و تو؟ بعد جارو برقی را با پایش خاموش کرد و سرش رو سمت برگه هایم خم کرد و بلند خوند: -من بیشتر الهه جان ...حالا اجازه بده قبل از کُشتی گرفتن ، یه دو رکعت نماز بخونیم اگه خدا قبول کنه ، تا ما رو غسل واجب نکردی . سرش سمت صورتم بالا اومد: _اینارو کی گفته ؟ -تو دیگه ... شب عروسیمون ... یادت نیست ؟ اخمش محکم شد و برگه ها را برداشت و با دقت شروع به خوندن کرد: _الهه ... اینا چیه نوشتی ! از چیزای دیگه هم گفتی ؟! خندیدم . منظورش رو فهمیدم ولی دوست داشتم اذیتش کنم . تکیه زدم به صندلیم و دستم رو گذاشتم روی شکم بزرگم و با یه لبخند پر شیطنت گفتم : _نه زیاد ... فقط گفتم ... لحن صدایم رو مثل گوینده های رادیو پر از ناز کردم و ادامه دادم : 📝📝📝 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝