رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت385
سرش رو جلوی صورتم آورد و منو بوسید و درحالیکه یه دستش رو به میز کامپیوتر پایه کرده بود و وزن شونه اش رو روی اون می انداخت و پرسید:
_الان حالت خوبه ؟
-نه ...کمرم دردش آروم نمیشه .
-بریم دکتر ؟
از پشت میز برخاستم و گفتم :
_بذار چند دقیقه دراز بکشم اگه بهتر نشدم بعد میریم .
نگاهش با من بود که میز کامپیوتر رو دور زدم و رفتم سمت تخت و دراز کشیدم .
حسام جارو جمع کرد و گذاشت توی کمد دیواری و کنارم لبه ی تخت نشست .آروم گودی کمرم را با کف دستش مالش میداد که پرسید :
-الان چطوری ؟
-نه ... خوب نیستم .
-میخوای زنگ بزنی دکترت ؟
نفسم رو محکم از سینه بیرون دادم و گفتم :
_حالا زوده ... بذار یه کم دیگه بگذره .
روی دست راستش نیم خیز شد بالای سرم و از بالای صورتم ، نگاهم کرد.چقدر توجهش رو دوست داشتم .آرامش بخش بود ، اما درد کمرم با این همه توجهش خوب نمیشد :
_الان چطوری ؟
باخنده گفتم :
_حسام ! هر یک دقیقه که تغییری حاصل نمیشه .
حسام
الهه حالش زیاد خوب نبود که دستور به استراحتش دادم و برگشتم توی پذیرائی که تلفن خانه زنگ زد .فوری دویدم گوشی رو برداشتم که صدای زنگ تلفن بیدارش نکنه:
_الو .
علیرضا بود:
_سلام ...خوبی ؟
-سلام ...الهی شکر .
-میگم هستی میگه شب می خوایم سُلاله رو ببریم پارک ، شما هم میآیید ؟
-نه فکر نکنم .
علیرضا باز گفت :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝