eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 از دیدن الهه با آنهمه دردی که می کشید قلبم از جا کنده شد . پشیمان شدم اما جلو رفتم و دستی به صورتش کشیدم : _الهه ... الهه ... الان دیگه تموم میشه عزیزم . دستم رو محکم گرفت و درحالیکه از شدت درد محکم می فشرد گفت : _اگه.... باز آن اگه ای که اعصاب و روانم را بهم می ریخت . نذاشتم حرفشو بزنه و گفتم : _دارن میبرنت اتاق عمل ... صلوات بفرست ... باشه عزیزم ؟ بوسه ای وسط پیشانیش زدم و پرستار بلند گفت : _آقا لطفا تشریف ببرید بیرون ، باید مریضتون رو زودتر ببریم اتاق عمل . -چشم ... چشم . باز بوسه ای به صورتش زدم و گفتم : -من میرم تو سالن ... باشه ؟ جوابی نداد . درد توانی برای جواب دادن برایش نگذاشته بود . برگشتم به سالن انتظار که عمه جلو دوید : _حسام جان ، حال الهه چطور بود؟ آهی کشیدم و گفتم : _براش دعا کنید عمه جون . عمه لبشو گزید و من توانم رو از دست دادم . نشستم روی صندلی . دقیقه ها وثانیه ها هم لج کرده بودند که بمانند تا زمان نگذرد .اما بالاخره ساعت 8 صبح بود که پرستار صدایم زد : -همراه ریاحی . -بله . -مژده گونی ... پسرتون به دنیا آمد. فوری با خوشحالی یه اسکناس پنجاه هزار تومانی کف دست پرستار گذاشتم که گفت : -الان میآرمش ببینید . پرسیدم : _همسرم چی ؟ می خوام اونو ببینم . -اونم چشم . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝