رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت96
عق میزدم . فشارم افتاده بود . ترسیده بودم و معده ام با فشار میخواست آب هویج بستنی رو ازحلقم بیرون بده.
حسام بالای سرم اومد:
_چی شد یه دفعه؟
دوباره عق زدم که شونه هام رو به آرومی مالش داد و گفت :
_چیزی نیست الهه ..... الهه جان ... عزیزم ... چی شدی تو؟
چیزی بالا نمیامد ولی فشارم اونقدر افتاده بود که نمی تونستم خودم رو سرپا نگه دارم . همون طور که زانو زده بودم کنار جوی آب ، داشتم پخش زمین می شدم که حسام بازوم رو گرفت . بی حال بودم که منو توی آغوشش کشید ، چشمام داشت بسته میشد ولی گوشام هنوز صدای حسام رو میشنید:
_عزیزم ... الهه .... الهه جان ... الهی بمیرم ... فشارت افتاده ...
هموت طور که با یه دست شونه هام رو نگه داشته بود ، توی جیب هاش جستجو کرد:
_بیا ... بیا اینو بذار زیر زبونت.
شکلاتی که نه رنگش پیدا بود نه طعمش رو به زور از لای لبانم به دهانم انداخت . شیرینی شکلات کم کم در تنم نفوذ کرد.
لای چشمام باز شد که حسام فشاری به شونه ام داد:
_بهتری ؟
سرم رو تکون دادم که منو محکم به سمت بالا کشید. رو پا شدم که در ماشین رو باز نگه داشت و منو دوباره سوار ماشین کرد.
نشستم روی صندلی ولی یادم نرفت که چند دقیقه پیش چه اشتباهی مرتکب شدم و چه خسارتی روی دست حسام گذاشتم . تا حسام پشت فرمون نشست گفتم:
_حسام .
فوری سرش چرخید سمتم :
_جانم .
چقدر رام شده بودم که با بغض گفتم :
_ببخشید ... نمیخواستم اینطوری بشه.
و اشکی از چشمم افتاد . انگار حسام خشکش زد . محو اشکی شد که روی گونه ام افتاده بود:
_الهه !
-حالا ... میخوای چکار کنی؟ چطور میشه یعنی ؟
لبانش برخلاف تصورم داشتند نیم دایره می ساختند که دستاشو سمتم دراز کرد و گفت :
_اجازه هست ؟
_اجازه ی چی ؟
نمی دونستم فقط نگاهش کردم که سرم رو سمت خودش کشید و چسباند به تخت سینه اش . طعم شیرین عطرش توی گلوم رسوخ کرد:
_الهه ی من ... واسه من نگرانی عزیزم ؟
فدای سرت ... نبینم واسه حسام اشک بریزی ... یه کاریش می کنم حالا ... بازم خدا به خیر کرد ... نگران نباش .
-چطور نگران نباشم ؟ فردا چطور میخوای ماشین مهندس رو پس بدی ؟
خندید.بوسه ای روی سرم زد و گفت :
_حالا تا فردا ... به هر حال شرط دومم بُردم . این مهمه ... نه؟
و باز خندید . سرم رو از سینه اش جدا کردم که با اخم گفتم :
_شما اجازه نداشتی ها ... فکر نکن نفهمیدم .
چشمکی حواله ام کرد:
_کوتاه بیا الهه جان ... یه امشب بذار ورود ممنوع بریم ....حالا میبرمت یه جایی که یادت بره چه تصادفی کردیم .
-کجا؟
-تو فقط راحت بشین سرجات ، شکلاتت رو بخور ، حالت جا بیاد تا بعد.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝