خدایا
🍃🍁بہ حق نـام عظیمت
همان ڪه کهکشانها را میآفریند
یا زیر و زِبَر میکند
دستهایمان را بگیر
تا در سیاهیها و تاریکیهایی ڪه
ما را احاطه کردهاند
طریق تـو را گم نکنیم
و در فراز راهها و نشیبها
مقصد و مقصود را فراموش نکنیم
و جز خواست تـو
بہ هیچ چیز دیگری تن ندهیم
مگذار یک لحظه، حتی یک لحظه
تـو را از خاطر ببریم
و مگذار بہ یک لحظه بی حضور تـو
بہ زنـدگی کردن راضی شویم....
✨شبتون منور به نور خدا✨
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁درود بر تو دوست من روز پاییزیت زیبا🍁 صبحت قشنگ
برای رسیدن به آرامش دو چیز را ترک کن:
🍂یکی اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران قضاوت کنی
🍂یکی اینکه بخواهی دائم مورد تأیید دیگران باشی.
🌓
#تلنگرانہ
جواب منو بدید...👣
خدایی شبہا تا ساعت چند بیدارے؟
دو، سه، شایدم چهار🤔'`
چیکار میکنی ⁉️ حتما با گوشی کار میکنی👀..
دنبال چی هستی🖇
این همہ ساعٺ بیدارے خب بنده خدا یک ربع وقت بزار نماز شب بخوان☺️
دنبال هرچی هم هستی بہش میرسی
از برکت و رحمت تـــــا آرامش و اخلاص و #شهادت 🌿✨
•♥️✨•❁❁•✨♥️•
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدماه تولدت کیه؟؟!!✌️🏻😉😍
#رفیقشهید
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین #الهه_بانوی_من 📿
به قلم #مرضیهیگانه
#پارت3
صدای زن عموی بزرگم ، مادر آرش بلند شد .
-خوش آمدید منیژه جون ...
بعد نگاهش به من افتاد .خودم را در جلدخانوم ترین خانوم ها فرو بردم و سرم را پایین انداختم که زن عمو ثریا جلو آمد و صورتمو بوسید وگفت :
-به به بالاخره روی این الهه خانوم رو دیدیم! کجایی عزیزم؟نیستی چند وقته .
مادر با افتخار بلند گفت :
_درس می خونه واسه کنکور.
خنده ی تیز و تند نازنین ونازلی را شنیدم .نگاهم چپ چپ ،خنده هاشونو هدف گرفت .سریع جمعش کردن ولی زن عمو فرنگیس بلند گفت :
-خب نازنین ونازلی هم می خونن ولی خودشونو حبس ابد نکردند.
ابروهام بالا رفت .از تعجب بود وکمی چندش !
آخه دو مغز فندقی رو بامن مقایسه می کرد ! خواستم چیزی بگم که مادر فوری بلند وحرصی گفت :
-سلام فرنگیس جان ...چه خبر؟
زن عمو،قری به گردنش داد وناخن های جدید و بلند کاشته شده اش را طوری کنار صورتش گرفت که اصلا معلوم نشد که می خواست فرم وحالت ناخن هایش را به نمایش بگذارد.
نگاهم باز یه لحظه رفت سمت آرش .سر خم کرده بود وبی هدف کف سالن را می پایید.
از آن سلام واحوالپرسی پر کنایه که گذشتیم ، رفتم سمت زن عمو محبوبه ، مادر علیرضا و آرام نجوا کردم:
-علیرضا کجاست ؟
-با آرین رفتن توی باغ آقا جون میوه بچینن .
همه دور تا دور سالن بزرگ خونه ی آقاجون ، نشستند .تعمیرات اخیر خونه ی آقاجون ،باعث شده بود که خونه ی قدیمی وکلنگی آقاجون به روز و شیک شود.کف پوش های قهوه ای پررنگ سالن خیلی به ست مبلمان چوبی سالن می آمد و زیر نور پنجره های بزرگ که رو به باغ بود، سالن را زیباتر می کرد . راهرویی که قبلا تنها راه جدایی سالن از پله ها بود،حالا کنار سالن با پله هایی مارپیچ وچوبی و نرده ای فلزی و زیبا به طبقه ی دوم می رفت .
هنوز خبری از آقا جون نبود.البته عموها هم نبودند .نگاهم که خوب چرخید ، متوجه ی نبود پدر هم شدم .نگاهم نامحسوس روی گزینه های سالن چرخید.زن عمو فرنگیس که طرف مقابل مبل من و زن عمو محبوبه نشسته بود و برای من خود شیفتگی ،قربان صدقه ی ناخن هایش می رفت .ثریا خانم ، مادر آرش هم که داشت با نازلی صحبت می کرد .نازنین ونازلی دوقلوهای زن عمو فرنگیس بودند که تنها زیبایی چهره اشان به نظر من ، آن چشمان خمار بادامی بود وگرنه با آن بینی تابلوی برجسته و کشیده ، شبیه پینوکیو بودند تا نازنین !نازلی هم کپی برابر با اصل نازنین بود با یک شانس برتر که بینی اش در صورت تپل وگونه های برجسته اش کمتر خونمایی میکرد . لبان کشیده ی مثل نخ هردویشان مرا به خنده وادار کرد که مجبور شدم انگشتان دستم را برای مهار لبخندم ، حصار لبانم کنم .
واقعا قابل مقایسه با آن ها نبودم .نمی خوام بگم زیبا بودم و هستم ولی خیلی بی نقص تر از آن دماغ دراز و کشیده ی توی صورت نازنین و نازلی که از مادرشان به ارث رسیده بود ، توی صورتم جا خوش کرده بود.
چشمای قهوه ای روشنم به مادر رفته بود ،لبان درشت ولی کوچکم به خانواده ی پدری ، و چشمان درشتم به هر دو. ترکیب صورتم را دوست داشتم .گاهی که یاد دوران کودکیم می افتادم ،خنده ام می گرفت .گه گاهی یک سبیل مردانه را هم پشت لبم ، با ماژیک مشکی می کشیدم که بیچاره مادر برای پاک کردنش با لیف وصابون به جون پشت لبم می افتاد.
هنوز هم گاهی مادر کنایه می زد که :
این خط لب دور لبت ،ازهمون ریش وسیبیله که توی بچگی واسه خودت می کشیدی .
همه گرم کاری بودند . بعضی ها صحبت ،بعضی هامجله ،بعضی ها هم تلویزیون و من درگیر حس بی تاب خواهشی که وادارم می کرد به آرش خیره شوم .
لحظه ای سرش بالا آمد و نگاهم را شکار کرد.
لبخند پهنی روی صورتش نمایان شد .
من هم لبخند زدم و باز مثلا خانومی کردم . با نوار باریک لبه ی مانتویم بازی می کردم وفکرهایم را ردیف ، در مورد تحلیل نگاه آرش ، یک به یک یا خط می زدم یا تایید می کردم که صدای عصای آقاجون با کف پوش های سالن ،نگاه همه را سمت خودش خرید .
❌کپی ممنوع مییاشد و دین شرعی دارد❌
📝📝📝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلاح مومن در جهاد اکبر، اشک به درگاه خدا است.
✍شهیدآوینی: اگر سلاح مومن در جهاد اصغر، دو دم است و تیر و تفنگ، سلاح او در جهاد اکبر اشک و آه و ناله به درگاه خداست. و اگر راستش را بخواهی، آن قدرتی که پشت شیطان را میشکند و آمریکا را از ذروه دروغین قدرت به زیر میکشد این گریههاست.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که بخاطر فقر مردم سوریه روزه میگرفت!
▪️همسر شهید مدافع حرم موسی رجبی میگوید در سوریه که بود بیشتر روزها روزه میگرفت، میگفت این مردم غذا و امکانات ندارند، شرم میکنم در کشورشان باشم و غذای بیش از حد بخورم....
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
📎 فرازی از وصیتنامه
🌷شهید مدافع حرم فرهاد طالبی🌷
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
Baghare_005L.mp3
3.16M
✴️ #روشنای_راه
شماره 43
🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه #بقره
🎙 آیت الله #جوادی_آملی(دامت برکاته)
🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم.
◻️🔸◻️🔸◻️
✴️ همه چیز درباره آشنایی آیتالله سیدعلی خامنهای(مدظلهالعالی) با قرآن
⏮ #مبارزه با رژیم از طریق #جلسات_قرآن
🔸 سال ۱۳۴۳ خورشیدی که آیتالله خامنهای به دلیل ضرورتی از قم به مشهد بازگشتند، نخستین فعالیتی را که در کنار مباحث درسی و علمی خود شروع نمودند، جلسه #درس_تفسیر_قرآن بود. اولین درس تفسیر ایشان در همان سال و برای گروهی از مردم برگزار شد.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
عبادت شیطان - حاج اقا عالی.mp3
3.47M
🎧🎧
⏰ 4 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ عبادت شیطان
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_عالی
🔹 #نشر_دهید
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
✍بعضی دعاها عجیب به دل می شینه:
⬅️ خداوندا:
نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی …
میان این دو گم شده ام
هم خودم و هم تو را آزار می دهم
هر چه تلاش کردم نتوانستم
آنی شوم که تو می خواهی
و هرگز دوست ندارم
آنی شوم که تو رهایم کنی
خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن ...
🙏امین یارب العالمین🙏
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝