#خودمونی
کاشازصبحکهبیدارمیشیمدائماً
درنظرداشتهباشیمکه
تحتنظریم!🚷(:
- علامهطباطبایی
#امروزگناهنکنیمباشہ؟♥️!'
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
+چیشد که نابود شدید؟
_همش از روزی شروع شد که گفت اسرائیل 25 سال آینده رو نمیبینه :)
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
‹چون خدا هست مرا از همه طوفان غم نیست . .🤍›
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#تلنگر
گاهےیکجوابنیمهتلخبهپدرومادر
کدورتوظلمیمیآوردکهصدتانماز
شبخواندن،آنراجبراننمیکند ...!
🌿¦⇢ آیتاللّٰھفاطمینیا
•.🍊|
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت365
از حیاط خانه گذاشتم که حمیده خانم از خانه اش بیرون آمد و با دمپایی های پلاستیکی اش روی موزاییک های حیاط ، سکوت را شکست :
_سلام دخترم ...چه عجب ! باز یادی از ما کردی ؟! تنهایی ؟!
-بله ...خیلی خسته ام ... چند روزی اومدم دخترتون بشم .
-قدمت روی تخم چشمام ... بیا بیا برات یه سفره صبحانه بچینم .
-نه ...نه ... میل ندارم .
-واا .... مگه میشه ، مسافری از راه اومدی ، روزه که نمیتونی بگیری ... بیا تعارف نکن .
تعارف نبود ولی حمیده خانم اصرار داشت . بالاجبار یه چند تا لقمه خوردم یه چایی سر کشیدم و بعد حمیده خانم کلید طبقه ی دوم خانه اش را به من داد . با باز شدن در خانه ، خاطرات سفر با حسام جلوی چشمام رژه رفت .
در و بستم و برای فرار از دست خاطرات تنها چادر و روسری ام رو در آوردم و با همان مانتو و شلوار وسط پذیرائی خوابیدم . روی زمین ، با یه بالشت و پتو . اونقدر خسته ی راه بودم و چشمانم از فرط گریه ، پف داشت که مجبور بودم بخوابم تا چشمانم آرام بگیرد . نفهمیدم ساعت چند بود ولی صدای در خانه بیدارم کرد .
سرم بالا آمد و نگاهم اول به ساعت دیواری بالای سرم ، روی دیوار خیره شد . نزدیک 12 ظهر بود . دو زانو نشستم کف اتاق . حتما باز حمیده خانم بود می خواست ناهار مرا پیش خودش ببرد . کلافه موهایم در هم شده ام را مرتب کردم و گفتم :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
یک ربع خطبه عربی خواند از آسمان اورشلیم گدازه و از زمینش مجاهد جوشید...
+تخصص على، خیبر شکنی است💣👊🏽
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➕فرمانده که شما باشید...😌🌿
➖سربازتان میشود سردار تمام دلهای عالم❤️
#القدساقرب🇵🇸✌️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادرانه🍃🤍
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼شب داستان زندگی ماست
⭐️گاهی پرنور
🌼گاهی کم نور میشود
⭐️اما بخاطر بسپار
🌼هر آفتابی غروبی دارد
⭐️و هر غروبی طلوعی
🌼قرنهاست که هیچ شبی
⭐️بی صبح شدن نمانده است
🌼به امید طلوع آرزوهایتان
-------------------
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
عمریست که در انتظار او ماندیم
در غربت سردخویش جا ماندیم
او منتظر ماست تا برګردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
کاش صدای انا المهدی به گوش برسد
کاش این انتظار به پایان برسد
کاش یوسف زهرا به کنعان برسد
کاش کلبه احزان به گلستان برسد
کاش ته این قصه به کربلا نرسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت366
_اومدم.
خمیازه ای کشیدم و با همان سر و وضع خواب آلود و آشفته رفتم سمت در . در و باز کردم که چشمانم از حدقه بیرون زد . حسام بود !
خواب که سهل بود ، هوش هم از سرم پرید . آنقدر که با همان سر و وضع مقابل نگاهش ایستادم . او هم شوکه شد . اما فوری سرش را پایین انداخت و با یه اخم گفت :
_صدبار باید بهت بگم ؟ یه روسری سرت بنداز وقتی می خوای درو باز کنی .
با این حرفش به خودم اومدم و دویدم سمت روسری ام . روسری را که سر کردم عصبی فریاد زدم :
_کی بهت گفته بلند شی بیای دنبالم ؟
در و باز کرد و گفت :
_به جای داد و بیداد ، چادرت رو سرت کن بیا بریم .
گره اخمم محکمتر و کورتر شد :
_چی ؟! من مگه دیوانه باشم با تو جایی بیام ... از دست تو فرار کردم حالا با تو کجا بیام ؟
روسری ام را سر کرده بودم که وارد خانه شد و یکراست جلو اومد تا مقابلم ایستاد . با عصبانیت سرش فریاد زدم :
_کری مگه؟
دور تا دور خونه رو با نگاهش گشت و گفت :
_چادرت کجاست ؟
محکمتر گفتم :
_انگار واقعا کری !... می گم واسه چی اومدی اینجا ؟
چادرم رو پیدا کرد . جلو اومد و گرفت سمتم .
-با زبون خوش سرت کن ، دنبالم بیا وگرنه میرم وسط حیاط خونه ی حمیده خانم ، چنان داد و قالی راه می اندازم که یه ذره آبرو هم واست نمونه .
بغض گلویم را گرفت :
_چرا ؟! چرا دست از سرم بر نمی داری ؟!
لبش یه لبخند بود و نگاهش شیطنت .
عصبی تر با همان بغض که تو گلوم داشت متولد می شد ، فریاد زدم :
_با توام .
-تو ماشین بهت میگم .
بعد چادرم رو به زور تو بغلم جا داد و رفت سمت در:
_زیاد صبور نیستم ... مخصوصا امروز ... اومدی که اومدی وگرنه همونی میشه که گفتم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🚀موشک به جای جای تلاویو میزنیم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#یڪروایتعاشقانہ💍
میدونے چے دیدم؟
من جداییمون رو دیدم
زدم بہ شوخے کہ تو مثل سوسولها
حرف مے زنے
برگشت گفت : نہ تو تاریخ بخون
خدا نخواسته اونایے کہ خیلے بہ هم
دلبستہن، خیلے کنار هم بمونن :)💔
شهید محمدابراهیم همت
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
.
.
| #پروفایـل📸
#عآشقـانہ💍 |
.
.
-💕-
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
.
.
وز شـوق این محال که دستم
بہ دسـت توست مـოεـن
جـای راه رفتن پرواز میکنم💙💍
#عاشقونہ_طورے
.
.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
° 🎶😻 °
.
.
به پشت سرت برگـرد
و نگآهی کُن :)💙
.🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
.
عملکردبعضیازانقلابیاتواینروزایحساس ،
منویادخطبھامامعلی(؏)میندازھ :
آنھادرباطلخودمتحدند
وشمادرحقتانپراکندھ…!
#انتخابات🚶🏻♂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون عالی💗
💫امیـدوارم
امروزتون 💫
🌸❣با بهترین لحظه ها
🌸❣و موفقیتها گره بخوره
🌸❣و سرشاراز خیر و برکت
🌸❣و لبریزاز آرامش باشه
حال دلتون خوب خوب باشه💗
روزتـون زیبـا و در پنـاه خدا 💗
#بدونتعارف🖐🏼!'
+میگفت:
اللھماجعلنیمِنانصارالمھدی!
ولی...
مامانشبھشمیگفتفلانکارُانـجامبده،
صدتاخونہاونورتر
صدایِغُرغُرکردنهاشمیرفت
#فقطادعانباشہلطفا😄💔
#اولازخودمونشروعکنیم!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝۰
ھمـیـشہ چقـدر ـدیـر مـیفہمم کہ طُ چـقـدر همہ ـچـیو درسـت چـیـدے خُدآ シ
#الله🕋➻
#بیو☘➻
▔▔▔▔▔▔
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°• 🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝۰
«🕊♥»
بیویڪۍنوشتہبود....!
قبلاًدعامیڪردمشھیدشم❥
الاندعامیڪنمآدمشـَم...((꧇
چهخوبگفتہبود(꧇
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت367
رفت .اشکام صورتم رو پوشوند .
کی اینو انداخت دنبال من نمیدونم . از ترس تهدیدش ، چادر سر کردم و به صورتم یه آب زدم . کلید رو برداشتم و درخونه رو بستم و رفتم .توی کوچه ، جلوی در خونه ی حمیده خانم ، منتظرم بود. پشت فرمون ماشینش بود که در سمت شاگرد و باز کردم و عصبی سرش توپیدم :
-کی بهت گفت دنبالم بیای ؟ کم دیشب حرصم دادی ؟ باز اومدی رو اعصابم که چی بشه ؟!
راه افتاد . بی هیچ حرف و پاسخی .اما من با سکوتش ، سکوت نکردم .
-با توام آقای کر و لال!
خندید .خنده اش بیشتر عصبی ام کرد که فریاد زدم :
_اصلا مگه تو مراسم عقد نداری !؟
چرا دنبال کارات نیستی ؟! یه بار خواستم از دست تو و همه ی مزاحم های زندگیم فرار کنم ... باز اومدی اینجا و...
با آرامش خاصی گفت :
_تموم شب رانندگی نکردم که حالا با غر زدن های تو برگردم برم ...در ضمن ، هنوزم دنبال کارای عقدمم ... همین جا ... می خوام تو رو هم ببرم که ببینی .
شوکه شدم . چقدر می خواست اذیتم کنه !
صدام باز کل ماشین رو به هوا برد :
_دروغ میگی ... تو فاطمه رو نمیآری اینجا جلوی چشم من عقدش کنی .
باز خندید . عصبانیتم به نهایت رسید که با کیفم محکم زدم به بازویش و گفتم :
_دروغگو ... چرا حرصم میدی ؟
-دروغ نگفتم ... الان عقد می کنیم ولی لفظی ، تو حرم ، سه هفته بعد شاید یه ماه بعد ، عقد رسمی.
-خیلی بی شعوری حسام ... نگه دار میخوام پیاده شم .
فوری قفل درو از روی دزدگیر سوئیچ ماشین زد تا نتونم درو باز کنم .
یه دستم به دستگیره بود که فریاد زنان با کیفم تا تونستم به سر و صورتش زدم :
-نگه دار بیشعور ... خیلی عوضی هستی ... بهت میگم نگه دار ... به قرآن فاطمه رو ببینم یه چیزی بهش میگم ... حالا ببین ... آبرو تو میبرم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌻🐝
#شهیدانه
میگفتقبݪازشوخے
نیتتقـرّبڪنوتودݪتبگوــ
"دݪِیہمؤمنُشادمیڪنم،قربہاِلےاللّٰه"
- اینشوخیاتممیشہعبادت ... (:"
#شهیدمعزغلامی
√°•🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
بہش گفتم:
چند ۅقتیھ بھ خآطر اعتقآداتم مسخڔم میڪنن....😔
بھمگفـٺ:
براۍ اونایـیڪھ اعتقاداتتون رو مسخـره
میڪنن،
دعآڪنینخدآبھ عشق❤️ 'حـسیـن' دچاࢪشونڪنھ
#شهیداحمدمشلب
√°•
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت368
فقط می خندید . انگار نه انگار داشت کتک می خورد . خسته و کلافه از شنیدن خنده هاش و ماشینی که توقفی نداشت و وارد پارکینگ حرم شده بود ، نشستم سر جام و باز اشکام روی صورتم دوید :
-نمی بخشمت حسام ... به خدا نمی بخشمت .
با لبخند گفت:
_قسم نخور ... شاید مجبور شدی ببخشی.
حرصی فریاد زدم :
_نه پشیمون نمیشم .
وارد پارکینگ شدیم که گفت :
_شوخی بسه ، از امام رضا حیا کن دختر ... آروم بگیر.
اسم امام رضا که اومد تمام شکایت هایم به یادم افتاد.
تو دلم داشتم دونه دونه شکایت هایم رو ردیف می کردم برای گفتن ، که حسام ماشینو پارک کرد و گفت :
_پیاده شو .
پیاده شدم . جلوتر از من راه افتاد . قفل ماشین رو زد و من از رویارویی با فاطمه دلشوره ای گرفتم عجیب . از ایست بازرسی که رد شدیم و از پله های برقی بالا رفتیم ، یکراست وارد صحن جامع رضوی شدیم . پرسیدم :
_فاطمه کجاست ؟
جوابی نداد . قدم هاش تندتر از من بود و عجله اش برای عقد ، داشت دیوانه ام می کرد . دنبالش دویدم و گفتم :
_با توام ...کدوم صحن ؟ کجا میری ؟
-صحن ایوون طلا .
-من جلو نمیآم ها ... اصلا ، به من چه ، تو میخوای عقد کنی ...چرا اومدی دنبالم ؟ آی ... با توام .
باز خندید :
_کاش لااقل اندازه ی ده دقیقه صبر میکردی .
-که چی بشه آخه ؟!
-که عقد منو ببینی دیگه .
با عصبانیت باز گفتم :
-خیلی بیشعوری به خدا .
لبشو گزید و رو به گنبد آقا گفت :
_ببخشید آقا جان .... ایشون بی ادب تشریف دارند.
ایستادم . پاهام قفل کرد .
اصلا من احمق ، چرا داشتم دنبالش می دویدم ؟ که عقدش رو با فاطمه ببینم ؟! ایستاد . برگشت و پرسید :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرفحساب | #مقاممعظمدلبری
درشبکههایاجتماعی ؛
فقط به فکر خوش گذرانی نباشید!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝