مهرتوسرشتہحقدرآبوگݪمݩ♥️
جاڪردهچوجاݩدرآبوگݪمݩ🌊
ازمهرعلےومهراولادعلــ🌸ــے
محصوݪدوعالممݩوحاصݪمݩ🌱
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_علی
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🌤
💌 تمام لذت عمرم در این است
که مولایم امیرالمومنین است...
#عیدتونمبارک😍🌸🌹😊
#عید_غدیر
آرامش یعنی زیر بارون_۲۰۲۱_۰۷_۲۹_۰۸_۱۰_۵۱_۴۵۴.mp3
4.51M
•°🌱
عید غدیر خم 🎉
💐آرامش یعنی زیر بارون
💐بری دم ایوون بگن شده مجنون
🎤سید رضا نریمانی
عیدی امروزمون❤️ ان شاءالله اربعین از نجف تا کربلا😍
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_علی علیه السلام
#بزرگترین_عید
12.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مولودی عید غدیر خم
🎤 حاج محمود کریمی
🌺✨ #عید_غدیر
💐✨#بزرگترین_عید
🌺 دوازده عمل مستحبی روز #عید_غدیر
❤️ عزیزان همراه حتما در روز عید غدیر ، با قرائت زیارت #امین_الله از زیارت بسیار نورانی حضرت امیرالمومنین علی (ع) بهره مند شوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌹.•❣°•
یاعلی...🍃
نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی
بِأَبي أنتَ وَ أُمّي🧡
(استاد شهریار)
#عید_غدیر✨
#حسینیه_قلب_زیبا 💐
مداحی آنلاین - روش شناخت حق - حجت الاسلام رفیعی.mp3
2.78M
karimi-ghadir_Babolharam_net_2.mp3
5.06M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
❤️ ای دین و زندگیِ من مولا ...
🎤 حاج محمود کریمی
#فقط_به_عشق_علی
#عید_غدیر مبارک 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌از امیرالمومنین (ع)کم نگذارید.
(آداب عیدغدیر👌✅)
┄┄━•❥🌸•❥━┅┄┄
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_علی
#livelikeali
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
#پارت87
خواب ، کامل از سرش پریده بود.
شایدم این درد زخم های صورتش بود که نمیگذاشت قرص های دیازپام اثر کند .
جرات هیچ حرفی نداشتم چون باز برج زهرمار شده بود و بی دلیل عصبی . یکدفعه فریاد کشید :
-کی بهت گفت از ماشین پیاده شی ؟
چسبیدم به در ماشین و سرم رو پایین گرفتم :
-خب ....آخه...بدجوری داشتن ...میزدنت .
_ به جهنم ...مگه همینو نمی خواستی ببینی ...مگه نگفتی دلت میخواد دو تا غول تشن تا جون دارم منو بزنن ....خب حالا حالت جا اومد؟ کیف کردی که کتک خوردنم رو دیدی ؟!
سکوت کردم و او راه افتاد . تا خود خانه هیچ حرفی نزدم . فقط دعا دعا کردم مادر نباشد تا صورت هومن را اینطوری ببیند .که خدا رو شکر مادر نبود .تا هومن ماشین راخاموش کرد، از ماشین پایین پریدم و وارد خانه شدم . وقتی دیدم مادر نیست ، مقداری پنبه الکل طبی برداشتم و گذاشتم روی میز که از راه رسید .کیفش را پرت کرد روی مبل و پالتواش را در آورد. نشست روی مبل و عصبی با سر انگشتان دستش جای مشت های روی صورتش را لمس کرد که با پنبه و الکل جلو رفتم .
یه لحظه که چشمش به من افتاد، چنان فریادی زد که هم پنبه و هم الکل از دستم افتاد:
_جلو بیای میخوابونم توی گوشت ها ... دختره ی زبون نفهم .
آهسته گفتم :
_بذار تا ... مادر نیومده ...زخم صورتت رو پاک کنم .
عصبی جوابم داد:
_مگه خودم دست ندارم ؟
بعد چنان از جا برخاست که از ترس دو متر عقب پریدم که رفت سمت دستشویی و صورتش را شست و یکراست رفت سمت اتاقش . پنبه و الکل را از روی زمین برداشتم و سر جایش گذاشتم .دعای من برای نبود مادر ، به درد نخورد چون نه مادر صورت هومن را دید و نه هومن اجازه داد که زخم صورتش را پاک کنم .من هم به ناچار به اتاقم رفتم .اما طاقت نیاوردم .چند دقیقه بعد رفتم سمت اتاقش .حس و حال همان نسیمی را داشتم که در کودکی با وجود اینکه هومن او را در استخر انداخت اما باز سراغش رفت .ترسیده در زدم و آرام در را گشودم .لباس عوض کرده بود و روی تخت دراز کشیده بود که جلو رفتم و با نگرانی نگاهش کردم .فاصله ام تا تخت او چند قدمی بود که آرام گفتم :
-هومن ...خوبی ؟ میخوای بریم دکتر؟
جوابی نداد .ژستش به خواب شبیه بود .ولی نمی دانم چرا حسم میگفت بیدار است . باز گفتم :
_خب ...خب وقتی دیدم سه نفری دارن کتکت میزنن ، طاقت نیاوردم واستم و ببینم ...واسه همین از ماشین پیاده شدم .
باز همان ژست قبلی داشت .ساعد دست راستش را روی چشمانش گذاشته بود و به کمر دراز کشیده روی تخت :
_الان ...حالت خوبه ؟
ناگهان چرخید سمتم که یه قدم عقب رفتم . نگاهش با یه حسی مبهم توی صورتم بود .حالا گوشه ی لبش ورم کرده بود که گفتم :
_برم یخ بیارم ؟ ... لبت ورم کرده .
چشمانش رو ریزکرد و خیره ام شد .فقط نگاهم می کرد. شاید فکر می کرد واقعا من پدرام و دوستانش را اجیر کردم که او را کتک بزنند .
-چرا اینجوری نگاهم میکنی ؟!
نفس بلندی کشید و روی تخت نشست .
پاهایش را به عرض شانه باز کرده بود و ساعد دستانش را روی ران هایش قرار داد. سرش سمتم بالا آمد و گفت :
_برو.
کلی ابهام در همان یک کلمه بود .ناچارا پرسیدم :
-برم یخ بیارم یا برم اتاقم ؟
-برو یخ بیار.
فوری دویدم از اتاقش بیرون . چند تا قالب ریز یخ را درون نایلکس ریختم و برگشتم .همچنان در همان حالت روی تخت نشسته بود که در اتاقش را پشت سرم بستم و جلو رفتم .روی زمین ، پایین تخت ، کنار پایش ، دو زانو نشستم و خودم را سمت صورتش بالا کشیدم .نایلکس یخ را روی لبانش گذاشتم .
گوشه ی لبش پاره شده بود و دلم را بدجوری میخورد. بی اختیار اخمی از این جراحت به صورتم آمد .
-واسه من شاخ شده ...نشونش میدم .
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
#پارت88
فوری دستم با همان یخ های کف دستم پایین آمد :
_نه هومن ولش کن ...این پدرام خیلی عوضی تر از این حرفاست ، رفته دوتا قولچماق تر از خودش رو آورده ...دست از سرش بردار تا یه بلایی سرت نیاورده.
-غلط میکنه ...کیه مگه ؟ حالشو جا میآرم ....کاری میکنم به دست و پام بیافته ...صبر کن .
عصبی فریاد زدم :
_بهت میگم ولش کن ... چقدر تو مغروری ! حالا چون تو رو زده و به غرورت برخورده ، باید باز بری سراغش تا تلافی کنی ؟!
اخمی کرد و گفت :
_آره مغرورم ... هم مغرورم هم عوضی ... عوضی تر از خود پدرام ...
با ناله ای ملتمسانه گفتم :
_جان من ، جان مادر ... ولش کن ...من از این عوضی میترسم ... تو رو خدا.
اخمش محکمتر شد :
_به تو چکار دارم .
-شاید واسه خاطر رو کم کردن بیاد سراغ من ... هومن به خدا میترسم ، از چشماش ، از نگاهش ، حتی اون لبخندی که دندونای زردش رو نشونم میده ...ولش کن جان مادر.
نفسش رو با حرص از بین لبانش بیرون داد و زیر لب گفت :
-آشغال کثافت ...ازم پول میخواد.... پول بهش بدم؟! ... برای اینکه داشت یه بلایی سرت میآورد یا کاری که به سرانجام نرسید ؟!
خیره اش شده بودم . یه حسی موج موج توی وجودم داشت تلاطم ایجاد میکرد و هومن بی توجه به این حس و حالم همچنان میگفت :
_کاش یه انگشتش رو میبریدم تا واسم اینجوری شاخ نشه ... کم بود ...اون خراش روی صورتش کم بود ... فکر کرده من سوسولم و بلد نیستم حقم رو بگیرم ؟ ...کور خونده ... توی سوئد روزی با هزار تا مثل این آشغالا در افتادم ، توی کوچه و خیابون و دانشگاه ...درستش میکنم .
مستاصل نالیدم :
_هومن من میترسم ... به خدا دوباره کابوس میبینم .
سرش چرخید سمتم .نگاهم کرد. آرامتر از قبل شده بود. پوزخندی زد و بی هیچ حرفی فقط به ترس نشسته توی چشمانم خیره شد . دستم را بالا بردم و یخ های توی نایلکس را باز کنج لبش گذاشتم که اخم ریزی از درد به صورتش آمد که بی اختیار فوری گفتم :
_ببخشید ...حتما درد داره میدونم .
-خوابم میآد ولی نمی دونم چرا خوابم نمیبره .
-شاید از فکر و خیاله ...میخوای یه قرص دیازپام بهت بدم بخوابی؟
-دیازپام؟!
-آره قرص های خواب مادره .
یه لحظه یه جرقه توی چشمانش ظاهر شد:
_نکنه. .... نکنه از همونا به من دادی که از دیشب تا حالا همش خوابم .
فوری از ترس خودم را عقب کشیدم و گفتم :
_نه ... من که قرص بهت ندادم .
_قرص ندادی ولی توی آبی ، شربتی ، چایی... چایی؟! چایی نبات دیشب ... همونو که خوردم خوابم گرفت .
یخ ها از دستم افتاد .تا خواستم فرار کنم با یه جهش مرا گرفت .
افتادم زمین که مچ دستم را محکم گرفت و گفت :
_کجا؟! ... پس کار تو بود !! کل کلاس رو خوابیدم و همه به من خندیدن ...کار تو بود؟!
-خب ...یک یک شدیم دیگه ... تو روز قبلش منو بخاطر یه اسم که روی کتابم نوشته بودم جلوی همه مسخره کردی ...
منم اینجوری تلافی کردم .
چشماشو ریز کرد :
_تلافی کردی جون عمه ات ! ...این تلافی اون بود؟!
-هومن مچ دستم درد گرفت .
عمدا فشاری به مچ دست داد که ناله کردم و گفتم :
_آی ...ولم کن .
نفسش رو عمدا توی صورتم خالی کرد و کم کم یه لبخند روی صورتش نشست .به چی لبخند می زد نمی دونستم که گفت :
_اگه حریف پدرامم بشم ، حریف تو فنقله جوجه نمیشم ... باشه با اونکه یک یک نمیشه ولی ایندفعه رو هم بخشیدم ولی همین دفعه فقط.
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝