eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣2⃣1⃣ گفتم: «کجا؟!» گفت: «پارک دیگر.» گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.» گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.» دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد. گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.» داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.» قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت. ادامه دارد...✒️
‌ ❣ @Raheorooj ‌ ❣بانـوجـان! جنس "شہادٺ" تو فرق مےڪند. تو یڪ زنی ... جہاد بر زنان واجب نیسٺ،اما تو هم شہید مےشوی. تو مے دانستی بہ ڪسی بلہ میگویی ڪہ دنیایی نیسٺ،وقتی بلہ گفتی👰 لحظہ لحظہ عاشقانہ اٺ را زندگی ڪردی،💞مےدانستی عمر عاشقانہ ات ڪوتاه اسٺ... 💔و با این علم و آگاهی اٺ . گفٺ دلبستہ اش نشوی،و تو هربار پس از شنیدن غزل هاے خداحافظے اش✋ . ترس وجودٺ از مجروح شدنش،🤕اسیر شدنش،شهید شدنش را بہ مبدل کردی و هربار با این افڪار . از نبودن گفت و تو . از شهادت گفت و تو . از بعد از شهادتش گفت و تو . از بہ ثمر رساندن بچہ ها بی او گفت👶 و . ⬅️حال او شهید شد و تو . آری!تو شهید شدی،شهادتی از جنس پر احساس زنانہ 😌، از جنس تمام لحظہ های سخٺ بی او ...😔 از جنس دلتنگی های مداوم ...😥 از جنس ... . ❣شہادتت قبول درگاه حق بـانو🙌 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
زنانی هستند که خیلی هم خوبند؛ دارای حلم و صبر و گذشت و اخلاق خوبند؛ اما روشهای برخورد با همسر یا با فرزندانشان را درست نمیدانند. این روشها علمی است ♡رهبر انقلاب⇦4/10/70 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
📍زیادی‌ که ‌خوب‌باشی ‌دیده ‌نمیشوی؛ مثل‌ شیشه‌ای ‌تمیز‌ که‌ منظره‌ی بیرونش‌دیده می شود نه خودش! و چه خوب که از شدت خوبی دیده نشوی تازه می شوی مثل خدا و به رنگ خدا... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
‎الهی برای تمام دل هایی که به خود وابسته کرده ایم العفو ... @khodahafez_refigh
‎گفتم : آدم ها چند دسته اند؟ گفت : دو دسته ! یا می میرند ، یا شهید می شوند 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣1⃣ چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود. پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد. صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.» توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود. باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.» ادامه دارد...✒️
من برات کافی نیستم؟! . 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا