eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت : چه عکس های قشنگی ! -شنید : آنچه که در عکس ها می بینید ، دیده های چشم هستند ، اما آنچه که دل ها می بینند چه؟ اگر عکس زیباست ، دل چگونه است؟! اگر عکس دیدنی است ، دل دیدنی تر است. کاش قابلیت عکسبرداری از دل ها هم بود . . ... و همچنان دل ... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 فردای آن شب، روز اول عید بود. و من حالم بهتر بود اما..... خاله طیبه اصرار داشت قبل از آمدن فهیمه و آقا یاسر دیدن خاله اقدس برویم. این همه اصرارش کمی شک برانگیز بود اما قبول کردم. تمام اسپری هایم را درون کیفم ریختم و بلوز و روسری آبی رنگی که داشتم را پوشیدم و دیدن خاله اقدس رفتیم. اما همین که وارد خانه شدم متوجه ی اصرار خاله طیبه گشتم. یوسف داشت ساک دستی اش را می بست که با آمدن ما از جا برخاست و سلام کرد. تبریک عید را زیر لب گفت و فقط خاله طیبه جوابش را داد. _خب یوسف جان انگار داری میری؟ نشستم کنار خاله طیبه و شنیدم که گفت: _آره دیگه... حلالم کنید... مخصوصا فرشته خانم. و من عمدا زیر لب گفتم : _عُمراً.... فکر کنم شنید! نگاهش روی صورتم آمد. _از من دلخورید فرشته خانم؟ جوابش را هم حتی ندادم و نگاهم را دوختم به انگشتان دستم. در حالی که بی جهت به انگشتان دستم خیره بودم، شنیدم باز که یوسف گفت : _دیگه چکار کنم واقعا نمیدونم..... کاش خانم پرستار درک میکرد که همه ی این سختگیری ها برای خودشونه. منتظر شد تا شاید حرفی بزنم اما نزدم. _خوش آمدید.... خاله اقدس آمد و سینی چای را پای سفره ی آجیل و شیرینی که پهن کرده بود گذاشت و گفت : _اِی طیبه جان... برو خدا رو شکر کن یه دختر مثل فرشته دم دستته.... من با این کمر ناقصم دیگه نمیتونم دُلا و خم بشم... ناچار شدم همه چیز رو بچینم تو سفره که مهمونا بیان سر سفره بشینن که نخوام هی جمع کنم و پهن کنم. و خاله طیبه جواب داد : _حالا ان شاء الله خدا بهت یه عروس زبر و زرنگ بده که کمک دستت باشه. و خاله اقدس از ته دل بلند آمین گفت. اما یوسف بلافاصله، پشت بند آمین مادرش گفت: _این دعاها نمیگیره مادر جان... آخه کی میاد زن من علیل بشه، با این پای چُلاقم؟! و فوری خاله طیبه از یوسف تعریف کرد. _وا.... از خداشم باشه.... پسر به این خوبی... به این نجیبی.... به این ماهی. و من آهسته باز زمزمه کردم: _به این بی شعوری... یوسف نشنید قطعا اما خاله طیبه چرا و چنان نگاه تندی بهم انداخت که باز لال شدم. _ببین یوسف جان تو فقط دختره رو بگو... خودم برات میرم خواستگاری خاله.... 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
♥️͜͡🕊 نامت‌بود‌جوازعبور‌از‌پل‌صراط جآنم‌فدای‌نآم‌تو‌اربآب،یآ‌حسیــن ♥️¦⇠ 🕊¦⇠ •••━━━━━━━━━ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
•°~♥️🌱 «فحش‌اگربدهندآزادی‌بیان‌است، جواب‌اگربدهی‌بی‌فرهنگی‌است سوالی‌اگربکنند،آزاداندیشند، سوال‌اگربکنی‌تفتیش‌عقاید، مسخره‌ات‌بکنندانتقاداست جواب‌اگربدهی‌بی‌جنبه‌ای، اگرتهدیدت‌کننددفاع‌کرده‌اند اگرازعقایدت‌دفاع‌کنی‌خشونت‌طلبی، حزب‌اللهی‌بودن‌راباهمهٔ‌تراژدی‌هایش دوست‌دارم. » 🥀 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
زن در اسلام، زنده، سازنده و رزمنده است به شرط آنڪه لباسِ رزمش، لباسِ عفتش باشد 🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
‌ ‌🌷 صبحم باش تا به شوقِ از شب بگذرم ؛ ای حضور از آفتاب زیباتر ... سلام صبحت بخیر❤
شرطِ شهید شدن شهید بودن است... درآخر ما حرف های دشمنانمان را از یاد میبریم اما سکوت دوستانمان را هرگز... رو کسی به جز حسین حساب نکن.❤️ [بیوگرافی اینستاگرام شهید حسین زینال زاده] [بیوگرافی اینستاگرام شهید دانیال رضازاده] چقدر 💔 •••━━━━━━━━━🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 یوسف با لبخندی سر به زیر شد و سکوت کرد. سکوتش باعث شد تا خاله اقدس بگوید: _حالا که فعلا خود یوسف خان هم درگیر همین پایگاه شده.... آی از دست زمونه.... اون از یونس که تمام کارهای مراسم عروسیش رو کردیم و خودش رفت و برنگشت.... اینم از این بچه که.... اسم یونس که آمد، آه غلیظی کشیدم و خاله اقدس زد زیر گریه! _دلم پُره طیبه.... میدونم آخرش میمیرم و دامادی اینم نمیبینم. _نگو اقدس جان..... بابا روز اول عیدی این چه حرفیه آخه!.... ان شاء الله امسال براتون سال خوشی باشه... سال خبرهای خوب خوب... سال دامادی یوسف جان. و باز زیر لب گفتم : _سال مرگ من. و خاله این بار محکم با آرنجش به پهلویم زد. _عه!... بس کن تو هم دیگه. خاله اقدس کنجکاوانه پرسید : _چی میگه؟ _هیچی بابا.... این از دیشب که اجازه ی رفتن به پایگاه بهش ندادیم تا همین الان داره میگه، من میمیرم... من میمیرم. خاله اقدس لبش را گزید و گفت : _استغفرالله.... نگو دخترم. و یوسف زیر لب دور از جونی گفت. اما من کوتاه نیامدم و گفتم: _دور از جون نداره خاله.... من یه دختر پر شور و نشاط بودم.... تو بیمارستان کار میکردم.... سرمو شلوغ کرده بودم تا غم یونس یادم بره.... ولی حالا.... حالا اگه قرار بشه بمونم خونه باور کن تا سال دیگه لباس مشکی منو تن می‌کنید. این بار همه صدای اعتراضشان بلند شد. _اِی بابا... نگو... دور از جون. و من بغض کردم باز. _من تو خونه بمونم از غصه میمیرم... حالا ببینید کی گفتم. و آهسته گریستم. خاله طیبه هم ناراحت شد هم عصبانی. _فرشته!.... روز اول عید واسه چی گریه میکنی؟! و خاله اقدس به خاطر من با یوسف دعوا کرد. _همش تقصیر توئه.... از دیشب که گفتی نامه می زنی که فرشته نتونه بیاد این دختر حالش بهم ریخته. و یوسف با سری که پایین انداخته بود، سکوت کرد. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
جنگ ترکیبی - استاد محسن عباسی ولدی.mp3
6M
جنگ ترکیبی بسیار عالی و مهم است لطفا به دقت گوش کنید ما ملت امام حسینیم و این کافرها نمی توانند آسیبی به انقلاب بزنند چون ما از این موج ها زیاد دیده ایم 👌 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
01 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05)(1).mp3
16.34M
🎙 (جلسه اول) 🔸تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان که روحش از بدنش جدا شده و می‌توانسته حقایق و باطن اتفاقات را ببیند و در این مستند صوتی از مشاهداتش می‌گوید. 🔹تجربه‌گر کتاب شنود در پی حذف برخی قسمت‌های کتاب شنود، توسط ارشاد و نامفهوم شدن برخی قسمت‌های آن و همچنین بیان برخی مطالب گفته نشده، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته‌ است و استاد امینی‌خواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان می‌دارد. 📣مروری بر نکات جلسه اول: ◽️ بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور ◽️ روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین ◽️ تصاویر عجیب شیاطین ◽️ بیماری‌ای که تجربه‌ام را رقم می‌زد. ◽️ گردابی که از جنس نور بود. ◽️ حضور اجدادم را حس می‌کردم. ◽️ پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود. ◽️ علاقه شدید و اشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ ◽️ اعمالی که به آن تکیه کرده بودم. ◽️ جلوه نفس لوامه ✅ این مستند صوتی به حقایق بسیار مهمی اشاره میکند و شنیدن آن باعث میشود انسان نگاهش به مسائل اصلاح شود و ارتقا پیدا کند و همچنین اثرات مثبت زیادی در زندگی انسان دارد ✅ ان شاء الله هر روز یک قسمت آن در کانال ارسال خواهد شد. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
02 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05) - Nashre Hadi Ba Hamkarie Madrese Taali Taghdim Mikonad.mp3
16.23M
🎙 مستند صوتی ، قسمت 2 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝