eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
زن در اسلام، زنده، سازنده و رزمنده است به شرط آنڪه لباسِ رزمش، لباسِ عفتش باشد 🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
‌ ‌🌷 صبحم باش تا به شوقِ از شب بگذرم ؛ ای حضور از آفتاب زیباتر ... سلام صبحت بخیر❤
شرطِ شهید شدن شهید بودن است... درآخر ما حرف های دشمنانمان را از یاد میبریم اما سکوت دوستانمان را هرگز... رو کسی به جز حسین حساب نکن.❤️ [بیوگرافی اینستاگرام شهید حسین زینال زاده] [بیوگرافی اینستاگرام شهید دانیال رضازاده] چقدر 💔 •••━━━━━━━━━🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 یوسف با لبخندی سر به زیر شد و سکوت کرد. سکوتش باعث شد تا خاله اقدس بگوید: _حالا که فعلا خود یوسف خان هم درگیر همین پایگاه شده.... آی از دست زمونه.... اون از یونس که تمام کارهای مراسم عروسیش رو کردیم و خودش رفت و برنگشت.... اینم از این بچه که.... اسم یونس که آمد، آه غلیظی کشیدم و خاله اقدس زد زیر گریه! _دلم پُره طیبه.... میدونم آخرش میمیرم و دامادی اینم نمیبینم. _نگو اقدس جان..... بابا روز اول عیدی این چه حرفیه آخه!.... ان شاء الله امسال براتون سال خوشی باشه... سال خبرهای خوب خوب... سال دامادی یوسف جان. و باز زیر لب گفتم : _سال مرگ من. و خاله این بار محکم با آرنجش به پهلویم زد. _عه!... بس کن تو هم دیگه. خاله اقدس کنجکاوانه پرسید : _چی میگه؟ _هیچی بابا.... این از دیشب که اجازه ی رفتن به پایگاه بهش ندادیم تا همین الان داره میگه، من میمیرم... من میمیرم. خاله اقدس لبش را گزید و گفت : _استغفرالله.... نگو دخترم. و یوسف زیر لب دور از جونی گفت. اما من کوتاه نیامدم و گفتم: _دور از جون نداره خاله.... من یه دختر پر شور و نشاط بودم.... تو بیمارستان کار میکردم.... سرمو شلوغ کرده بودم تا غم یونس یادم بره.... ولی حالا.... حالا اگه قرار بشه بمونم خونه باور کن تا سال دیگه لباس مشکی منو تن می‌کنید. این بار همه صدای اعتراضشان بلند شد. _اِی بابا... نگو... دور از جون. و من بغض کردم باز. _من تو خونه بمونم از غصه میمیرم... حالا ببینید کی گفتم. و آهسته گریستم. خاله طیبه هم ناراحت شد هم عصبانی. _فرشته!.... روز اول عید واسه چی گریه میکنی؟! و خاله اقدس به خاطر من با یوسف دعوا کرد. _همش تقصیر توئه.... از دیشب که گفتی نامه می زنی که فرشته نتونه بیاد این دختر حالش بهم ریخته. و یوسف با سری که پایین انداخته بود، سکوت کرد. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
جنگ ترکیبی - استاد محسن عباسی ولدی.mp3
6M
جنگ ترکیبی بسیار عالی و مهم است لطفا به دقت گوش کنید ما ملت امام حسینیم و این کافرها نمی توانند آسیبی به انقلاب بزنند چون ما از این موج ها زیاد دیده ایم 👌 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
01 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05)(1).mp3
16.34M
🎙 (جلسه اول) 🔸تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان که روحش از بدنش جدا شده و می‌توانسته حقایق و باطن اتفاقات را ببیند و در این مستند صوتی از مشاهداتش می‌گوید. 🔹تجربه‌گر کتاب شنود در پی حذف برخی قسمت‌های کتاب شنود، توسط ارشاد و نامفهوم شدن برخی قسمت‌های آن و همچنین بیان برخی مطالب گفته نشده، تصمیم به روایت صوتی تجربه خود گرفته‌ است و استاد امینی‌خواه مستندات روایی مرتبط با تجربه را بیان می‌دارد. 📣مروری بر نکات جلسه اول: ◽️ بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور ◽️ روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین ◽️ تصاویر عجیب شیاطین ◽️ بیماری‌ای که تجربه‌ام را رقم می‌زد. ◽️ گردابی که از جنس نور بود. ◽️ حضور اجدادم را حس می‌کردم. ◽️ پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود. ◽️ علاقه شدید و اشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ ◽️ اعمالی که به آن تکیه کرده بودم. ◽️ جلوه نفس لوامه ✅ این مستند صوتی به حقایق بسیار مهمی اشاره میکند و شنیدن آن باعث میشود انسان نگاهش به مسائل اصلاح شود و ارتقا پیدا کند و همچنین اثرات مثبت زیادی در زندگی انسان دارد ✅ ان شاء الله هر روز یک قسمت آن در کانال ارسال خواهد شد. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
02 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05) - Nashre Hadi Ba Hamkarie Madrese Taali Taghdim Mikonad.mp3
16.23M
🎙 مستند صوتی ، قسمت 2 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
مستند صوتی شنود - 03.mp3
14.35M
🎙 مستند صوتی ، قسمت 3 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
«وَلَسَوْفَ‌يُعْطِيكَ‌رَبُّكَ‌فَتَرْضَىٰ» وخـدابہ‌زود؎بـہ‌تـو‌چیـز؎ میبخشدڪہ‌راضۍمیشو؎....˘˘𐇵! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 با همان گریه ی چند ثانیه ای، باز نیاز به زدن یک پاف از اسپری پیدا کردم. آرام که شدم یوسف گفت : _ان شاء الله سعی می کنم این دفعه که برم پايگاه دیگه بر نگردم که اینقدر باعث دردسر شما نشم. نفهمیدم شمایی که یوسف گفت کی بود؟! من بودم یا خاله اقدس؟! هیچ کسی حرفی نزد و او زیپ ساکش را بست و باز گفت : _ان شاء الله همگی سال خوبی داشته باشید. و برخاست که خاله طیبه متعجب پرسید : _کجا حالا؟! _برم دیگه خاله.... _روز اول عیدی اصلا این حرفا چی بوده که همه زدید و دلخوری رو بیشتر کردید.... بشینید تا از هم حلالیت بطلبید. یوسف بلافاصله گفت : _من معذرت میخوام بابت اونکه گفتم نامه میزنم ولی حق بدید که نگرانی‌های نه تنها من بلکه کل بچه‌های پایگاه با من بود..... یعنی از روزی که فرشته خانم منتقل شد تهران، بارها و بارها دوستان نامه زدن.... زنگ زده بودن بیمارستان.... حالا اصلا ما تو پایگاه تلفن که نداریم، هر کسی که کاری داشته و می خواسته برگرده عقب یا قرار بوده بره شهر لوازمی چیزی برای بیمارستان بیاره، میرفته مخابرات اول یه زنگ به بیمارستان میزده تا حال فرشته خانم رو جویا بشه.... سکوت کرده بودم که خاله باز با آرنجش به پهلویم زد. _بفرما... یه پایگاه نگران تو شدن بعد تو لجبازی میکنی؟ خاله اقدس بلند گفت: _طیبه!.... اذیتش نکن دیگه دخترمو. ولی خاله دست بردار نبود. _نه باید بدونه..... توی اون چند هفته ای که بیمارستان بوده فقط یوسف دنبال داروهاش بوده.... جنگه و داروها کم.... خودش که بیهوش بوده و خبر نداشته.... اما این بچه کلی چرخیده تا اسپری‌ها رو پیدا کرده..... این رسمش نیست که حالا ازش دلخور بشه. یعنی انگار خاله طیبه قصد کرده بود رسما مرا مقابل نگاه یوسف، به غلط کردن بندازد! _خب حالا وظیفه‌اش بوده یوسف. _نه... وظيفه‌ی چی؟!.... لطفش بوده... زود باش همین حالا یه چیزی بگو که این بچه با یه دل آروم بره پایگاه. چپ چپ به خاله نگاه کردم بلکه بی خیال شود ولی نشد! _زود باش فرشته.... 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
⊰•💚⛓️🌱•⊱ . ازیِہ‌ج‌ـٰایۍ‌بـِہ‌بـَعد‌‌هیـچ‌چیـزدیگـِہ‌ا؎ جـُزآرامـِشت‌واسـَت‌اهمیـَت‌نـَدارـہ!シ . ⊰•💚•⊱¦⇢ •➜ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝