eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ» 🌸 🌟 پیامبر مهربانی(ص) : آنکه می خواهد غمش از بین برود، گره از کار گرفتاری باز کند. 📘 نهج الفصاحه، ح۲۹۶۱ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هشتم: خرید عروسی 🍃با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ... 🍃شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ... 🍃مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... 🍃دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ... 🍃بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ... 🍃بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ... 🍃برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ... 🍃یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane
💙💗💙💗💙💗💙💗💙💗💙💗 سلام صبحتون بخیر و شادی 💙💗💙💗💙💗💙💗💙💗💙💗
🦋 پیامبر مهربانی(ص) خانه‌ای که در آن دختر باشد، هر روز برکت و رحمت خدا بر آن نازل می‌شود، و محل دیدار فرشتگان است.💞 جامع الاخبار:285 🌿🌺
رز 💙: ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ تا میتوانستم دوستش داشتم..! تمام تمرکزم را گذاشته بودم روی همین کار "دوست داشتنش"... تا میتوانست دوستم داشت! هوایم را داشت! نگران بود کسی از مو نازکتربه من بگوید عجیب بود...! عجیب دوستم داشت! اما نمیدانم یکدفعه چه اتفاقی افتاد انگار نقصِ فنی پیدا کرده بود. انگار یک نفر دست کاریَش کرده بود. درست مثل این هواپیماهایی که خیلی عجیب و مشکوک سقوط میکنند و اخرسر مشخص میشود دست کاری شده بوده اند.! دست کاری کردند عشقش را... دوست داشتنش را... سقوط کرد من هم سقوط کردم! اما من جز "دوست داشتنش" کاری بلد نبودم من سقوط کردم تَه دره. اما او چتر باز خوبی بود نجات پیدا کرد! درست در بغل یک نفر یک نفر که من نبودم...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صابر خراسانی دختر شهید مدافع حرم 🤲التماس دعا 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
💠 دلم گرفته شهیدان مرا ببرید 💠مرا ز غربت این خاک تا خدا ببرید 💠مرا که خسته ترینم کسی نمی خواهد کرم نموده دلم را مگر شما ببرید 💠شهدا گر نگاهم نکنید هیچم ... هیچ 😔 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت نهم: غذای مشترک 🍃اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ... 🍃غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ... - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ... 🍃با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ... 🍃نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ... 🍃گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... 🍃- کمک می خوای هانیه خانم؟ ... با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... 🍃یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ... - حالت خوبه؟ ... - آره، چطور مگه؟ ... - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ... 🍃تازه متوجه حالت من شد ... هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ... 🍃به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️وداع فرزندان شهید جوادالله کرم با پدرشان 😓 اینجا اخرین باریه که باباتو میبنی😭 اخرین باری که بغل بابات میشینی😭 اخرین باری که با بابایی خلوت میکنی😭 اینجا اخرین خاطره از بابایی هست😭 😔🙏💔
📸 تصویری از مزار شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) جواد الله کرم
◼️رهبر انقلاب: امام صادق علیه‌السلام را شهید کردند چون مبارز بود! ⚠️ در برابر بایستیم!‌ امام جعفر صادق -علیه السلام- اهل مبارزه و سیاست بودند یا نه؟ ‌ ◀️ پاسخ تفصیلی به این پرسش و توضیح علل و چگونگی رسوخ چنین شبهات و تحریفاتی در سیره شناسی اهل بیت-علیه السلام- را در کتاب ، -گفتارهای نویافته آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۱۳۵۱ پیرامون سیره مبارزاتی و سیاسی ائمه- بخوانید.‌ 📕 این کتاب از سوی انتشارات انقلاب اسلامی منتشر شده است که میتوانید در کتابفروشی‌های معتبر آن را تهیه کنید.