فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت تمام آروزهاے تو
⭐️خدا ایستاده است
ڪافے ست بہ حڪمتش
⭐️ایمان داشتہ باشی
تا قسمتت سر راهت
⭐️قراربگیرد،اورا بخوانید
تا شمارا اجابت ڪند
شبتون ستاره بارون
🌹🍃
#قرار_عاشقی ❤️
سلام ارباب دلم ✋
کمی طراوت باران کمی نسیم حرم
سلام صبح من و فیض مستقیم حرم
چقدر ساده تو را می شود زیارت کرد
به یک سلام من و حسرت حریم حرم
#مجنون_حسین🍃💫
«" 🧡 حُبُّ الحُسـ❤ــیـن هُویَّتُنا... 💚"»
#تلنگر‼️
میونِ این شب بیدارے هامون
یاد این روایت افتادم کہ اومد
محضرِ امام صادق(ع) گفت:
آقا ما همیشہ تا صبح بیداریم،
نہ نمازے نہ دعایے نہ مناجاتے؛
هرکـارے میکنیم نمیشہ!
حضرت فرمودند: "قیدَتڪْ ذُنوبِڪ"
گناها زنجیرت کردند..🥀
• •دَرِگوشـی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#یڪروایتعاشقانہ
زهرا هاشمے همسر شهید
جلیل خلیلے:
سال¹³⁷⁶ یکے از زیباترین
خاطرات زندگیم رقم خورد🎈
و ما عقد ڪردیم
یکهفتہ از عقدمآن گذشتہ بود.
زنگِخانه بہ صدا در آمد
و جلیل با ڪاغذے در دست بہ
منزلمان آمد ، خیلے ناراحت بود
پرسیدم چہ شده؟🥺
گفت: ماموریتے بہمن محول شده
و باید بہ جزیره بروم.
ما آن زمان خیلےوابسته هم بودیم
و این خیلے ناراحت کننده بود.
چهلروز ماموریت جلیل براے من
⁴⁰سال گذشت ، هر روزم پر مےشد
از دلتنگےهای عاشقانہ ، بغض ،
اشک های بےدلیل..مثل الان💔
اصلا انگار باید از همان اوایلزندگیم
به این دور بودن ها
خودم را وفق میدادم
تا در این روزها ڪمتر نبودنش
را بهانہ کـنم و صبوربآشم..🙃
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
وقتے بہ خاطرِ محبوبیتش پیشنهاد
نامزد ریاست جمهورے شدن را دادند
گُفت: من نامزد گلولہها
و نامزدِ شهادت هستم.. :)💙
#حـآج_قآسم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #بیست_ونهم
_خسته نباشید
همه ار جایشان بلند شدند
مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه
نازی و زهرا به سمت بیرون رفتند
_دخترا آرایشم خوبه؟؟
مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت
_خوبه، میخوای برے جایي؟؟
زهرا تنه ای به نازی زد
_ڪلڪ کجا دارے میری؟؟
_اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم
مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند
_واه مهیا این چش شد
_بیخیال ولش ڪن بریم
_مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ
ـــ باشه بریم
پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود
وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند
گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت
صدای گوشیش بلند شد
بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف درآورد
پیام داشت .همان شماره ناشناس بود
جواب پیام را داده بود
_یڪ دوست
مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت
_بی مزه بازیش گرفته
_با ڪی صحبت مي کني تو
_هیچی بابا مزاحمه بیخی
شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند
مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند
_چقدر میشه
_حساب شده خانم
مهیا با تعجب سرش را بالا آورد
_اشتباه شده حتما من حساب نڪردم
_نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد
مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی به او انداخت و زود پول را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و ار کافی شاپ خارج شد
_پسره عوضی
_باز چته غر میزنی
_هیچی بابا بیا بریم
دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند
_مهیا
_جونم
_یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی
_من کی بهت دروغ گفتم بپرس
_اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی
مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند
_بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده
_باشه باشه بگو...
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے_انگیزشے🧡🌱
دوسش دارے؟
حس خوبیہ همیشہ ڪنارته؟
با ڪدوم اسم صداش میڪنے؟💕
+یکَم فڪر کُنیم بهش. . .😇:)!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
مرغ دل عاشق در این دنیا
جز بسوےِ وادے عُشاق پر نمیزند،
واگر عاشق دیوانہ جز درحریم
عاشقان پرواز نکـند چہ کُند؟
شفآیِ بیماردلان جز باعطر #شهآدت
مُشفاء نمـییابد..🍃
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#ilovemuhammad💌
تو را نشناختہایم و فقط میدانیم
کہ #نامت برهمہ کائنات ترجیح دارد
چگونہ میتوان شعاع دایره
خوبے هایت را ترسیم کـرد
اے محمدامین و نبـی..🍃💚
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
.
دلم گِرفتہ
ومیخوام بيام بہ ڪَربَلا...🥺
.
.
#بطلبآقا
#چندلحظہمسافرشید👣
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
💚🌿
.
.
با این همــہ دلدادھ
دلش بسـتهے ما شـُد🙊😌
ای من بہ فـداے دلِ
دیــوانہ پَسنـدش^^
#عاشقونہ_طورے . . .
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌸🍃
@eshghe_halal
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #سی_ام
_جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟
_جان تو
_وای خدا باورم نمیشه
_باورت بشه
_نازی بفهمه...
مهیا اخمی به او کرد
_قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره
دیگہ به خانه رسیده بودند
بعد از خداحافظی به سمت در خانه شان رفت در را باز کرد و تند تند از پله ها بالا رفت
_سلام
مادرش که در حال بافتن بود وسایلش را کنار گذاشت
_سلام به روی ماهت تا تو بری عوض کنی نهارتو آماده میکنم
مهیا بدون اینڪه چیزی بگوید به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن دست و صورتش به طرف آشپزخانه رفت...
و شروع کرد به خوردن
تمام که کرد ظرفش را بلند کرد و در سینگ گذاشت
_مهیا
مهیا به سمت هال رفت
_بله
_دختر آقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت بهت بگم امروز بری پایگاشون غروبی
_باشه
تو اتاقش برگشت
خیلی خسته بود چراغ را خاموش ڪرد و خود را روی تخت پرت ڪرد
موهایش را مرتب کرد وسایل مخصوص طراحی اش را برداشت و به سمت پایگاه رفت...
بعد نماز رفت چون دوست نداشت در شلوغی آنجا دیده شود حوصله ی نگاه های مردم را نداشت به سمت پایگاه رفت
بعد از در زدن وارد شد
چند دختر جوان نشسته در حال بسته بندی بودن با تعجب به مهیا نگاه می کردند
_به به مهیا خانم
مهیا با دیدن مریم لبخندی زد
_سلام مریم جان
ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا
مهیا روی صندلی نشست مریم برایش چایی ریخت
_بفرما
_ممنون
🍃ادامہ دارد....
🌸🍃
@eshghe_halal
بوَقتِ #پروآز
¹:²⁰
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
°•💔•°
هر ڪُجا هستے
بگو تا آسمان #بآرآن ببارد
جمعہهایِ بے تو
حالم هیچ تعریفـی ندارد..🍃
#جمعہهاےانتظار
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
❣ #سلام_امام_زمانم❣
ای تجلی آبی ترین آسمان امید
دلـــها به یاد تو می تپــــد
و روشــنی نگاه منتظران
به افق خورشیــد ظهـورتوست
بیا و گــَرد گامهایت را
تو تیای چشــمانمان قرار ده
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#story | #استوری
من پاےِ پرچـم تو
خودم را شِنـاختم؛
واجب تر از نان شبم
روضـہ هاے توسـت.. :)🖤
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
.
.
يا اَللّٰہ..
لستُ #سمآء
فلِماذا كُل هذهِ الغيومْ فےعَينـی؟!
خدایا
من کہ آسمان نیستم
پس چرا این همہ اَبر
در #چشم من است..؟..🌩
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🔅🌼
.
.
آری؛
چـادُر دست و پا گیر است..🍃
این چادر جاهایے دست مرا گرفتہ
ڪہ فڪرش را هم نمےکُنے🧐❌
#چادرانہ . . .
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #سی_ویک
همزمان سارا و نرجس وارد شدند
سارا با دیدن مهیا خرماها را روی زمین گذاشت
و به طرف مهیا آمد محکم بغلش کرد
_سلام مهیا جونم خوبی
_خوبم سارا جون تو خوبی
وبرای نرجس سری تڪان داد که نرجس با اخم رفت و گوشه ای نشست
_خب مریم جان پوسترو ڪی می خوای
_واقعیتش مهیا جان ما برناممون پس فرداس یعنی فردا باید پوسترارو بزنیم به دیوار
_فردا؟؟
_آره میدونم وقت نیست ولی دیگه سعی خودتو بکن توروخدا
سارا از جایش پرید و به سمت میز رفت و فلشی اورد مریم با دیدنش گفت
_نگا داشت یادم می رفت شهاب خودش یه مقدارشو طراحی کرده بود گفت بزنم رو فلش بدم بهت تا بتونی زودتر آمادشون ڪنی
مهیا فلش را از دست سارا گرفت
_اینطوری میتونم تا فردا به دستت برسونم
_مرسی عزیزم
_خب دیگه من برم
_کجا تازه اومدی
_نه دیگه برم تا کارمو شروع کنم
_باشه گلم
_راستی حال سید چطوره
همه با تعجب به مهیا خیره شدند
مریم با لبخند روبه مهیا گفت
_خوبه مرخص شد الان تو خونه داره استراحت میکنه
مهیا سرش را تکان داد بعد از خداحافظی با سارا همراه مریم به سمت در رفت
_مریم چرا همه از حرفم تعجب کردن
مریم ریز خندید
_آخه داداش بنده یکم زیادی جذبه داره کسی سید صداش نمیکنه همه خانما «آقای مهدوی» صداش میکنن تو اینو گفتی تعجب کردند
_اها خب من برم
_بسلامت گلم
مهیا سریع از آنجا دور شد خداروشڪر همانطور ڪه برنامه ریزی ڪرده بود قبل از شروع مراسم به خانه رفته بود
وارد خانه ڪه شد...
پدرش در حال نماز خواندن بود به آشپزخونه رفت و مقداری خوراڪی برداشت و به اتاقش رفت...
لباس راحتی تن خود ڪرد و لب تاپ خودش را روشن ڪرد روی تخت نشست فلش مشڪی را در دست گرفت یڪ آویز فیروزه ای داشت فلش را وصل ڪرد و مشغول بررسی طرح ها شد
وقت نداشت باید دست به کار می شد
دوست داشت طرح هایش بی نقص باشد دست بہ ڪار شد
گوشیش را خاموش ڪرد دوست نداشت ڪسی مزاحم ڪارش باشد...
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد...
#راز_شهـآدت💌
دائم الوضو بود!
موقع اذان خیلےها مےرفتند
وضو بگیرند
ولے حسن اذان و اقامہ را
مےگفت ونمازش راشروع میکـرد📿
مےگفت: زمین جاے جمع کـردن
ثوابہ. . .🍃
حیف زمینِ خدآ نیست
ڪہ آدم بدون وضو روش راه بره؟!
#شهیدحسنطهرانےمقدم
°•اینجا، صآف برو بغلِ خُدآ•°
‴🔐‴
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
•🕊•
دعٰینـي أقولْ لكِ بکُل الغـٰات
التـي تعَرفینهـٰا
و لا أعـرفُها أننـٰي أحبّك. .🍃
بگذار با همہی زبانهایے کہ میدانے و
نمیدانم بگویم دوستت دارم.. :)♥️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
خامانِ
ره نرفتہ
چہ
دانند
ذوقِ عشق..((:
-شَلَمچہْ..♥️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌻💛
.
.
از گمنـامے نَترس؛
از اینڪہ اسم و رسمے ندارے!🌿
از بے تقاوُت بودن آدم ـها؛
از تنھایے ات در عین شلوغے ها
غمیگن مَبـاش! :)
ڪہ گمنامے اولین گام براےِ
رسیــدن است!✋🏻
#گمنـامباش . . .
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#حرف_حساب
✍به اجداد طاهرینم قسم؛ برای هر #نگاه به #نامحرم، انسان را دو هزار سال نگه میدارند!😰
👤•.آیت الله سید جواد حیدری(ره)•.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌸🍃
@eshghe_halal
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #سی_ودو
مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت...
دیشب اصلا نخوابیده بود همه وقت را صرف طراحی سه تا پوستر ڪرده بود خیلی روی آن طرح ها حساسیت نشان داده بود...
حتی برای طرح های استاد صولتی هم اینگونه وسواس نداشت
با ضربه ای که زهرا به پهلویش وارد ڪرد از خواب پرید
تا می خواست به زهرا بدوبیراه بگوید زهرا با ابرو به استاد اشاره ڪرد
_خانم رضایی حواستون هست
_نه استاد خواب بودم
با این حرفش دانشجوان شروع به خندیدن ڪردند
رو به همه گفت
_چتونه حقیقتو گفتم خو
_خانم رضایی بفرمایید بیرون
مهیا بدون هیچ بحثی وسایلش را جمع کرد
_خدا خیرت بده استاد
قبل از اینڪه از ڪلاس خارج شود استاد گفت
_خانم رضایی لطفا قبل اینڪه برید منزل استراحت ڪنید برید درس منو حذف ڪنید
_چشم استاد
سوار تاکسی شد و موبایلش را دراورد یڪ پیام از همان شماره ناشناس داشت
_زبون دراز هم ڪه هستی
زیاد اهمیت نداد حدس می زد ڪه یڪی از بچه ها دانشگاست ڪه دوست داره یڪم تفریح ڪنه
شماره مریم را گرفت نگاهی به اسمی ڪه برای شماره مریم سیو ڪرده بود انداخت و ریز خندید اسمش را "خواهر مجاهد" سیو ڪرده بود
_سلام مهیا خانم
_سلام مریم جان ڪجایي
_پایگام عزیزم
_خب من طرحارو آماده ڪردم بیارم برات
_واقعا؟؟وای دختر تو دیگه کی هستی
_ما اینیم دیگه هستی بیارم
_آره هستم بیار منتظرتم
مهیا احساس خوبي نسبت به مریم داشت....
اصلا مریم نظرش را در مورد آن تصویری ڪه از دخترای محجبه در ذهنش ساخته بود تغییر داد
_ممنون همینجا پیاده میشم
بعد حساب کردن کرایه پیاده شد
فاصله ی خیلی کمی تا مسجد بود
به پایگاه رسید بدون آنڪه در را بزند وارد شد
ولی با دیدن صحنه روبه رویش شوڪه شد و سرجایش ایستاد...
💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
🍃ادامہ دارد....
🌸🍃
@eshghe_halal
جلسه بیست و هفتم تفسیر سوره مبارکه حمد آیت الله جوادی آملی.mp3
21.73M
✴️ #روشنای_راه
شماره ۲۷
🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه #حمد
🎙 آیت الله #جوادی_آملی(دامت برکاته)
🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم.
◻️🔸◻️🔸◻️
پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله):
إِنْ أَرَدْتُمْ عَيْشَ السُّعَدَاءِ وَ مَوْتَ الشُّهَدَاءِ وَ النَّجَاةَ يَوْمَ الْحَسْرَةِ وَ الظِّلَّ يَوْمَ الْحَرُورِ وَ الْهُدَى يَوْمَ الضَّلَالَةِ فَادْرُسُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ كَلَامُ الرَّحْمَنِ وَ حِرْزٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ رُجْحَانٌ فِي الْمِيزَان؛
اگر #زندگى_سعادتمندان و #مرگ_شهيدان و #نجات_روز_حسرت(قيامت) و #سايه_روزِ_سوزان و #هدايت در #روز_گمراهى را مىخواهيد، #قرآن(قرائت ومعارفش) را ياد بگيريد كه آن، سخن خداى مهربان و #سپرى است در مقابل #شيطان و #عامل_برتری در #ترازوى_اعمال.
📚جامعالاخبار(للشعیری)، ص41.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
❇️ اداره کل امور تربیتی
📲 eitaa.com/jz_tasnim
ڪاش ...
خنثےڪردنِنفسراهم...
یادمـــــان مےدادیـد ...
مےگوینــــــد:
آنجاڪه نفس مغلوب باشد
عاشـــــــقمـےشویم ...
عاشقکه شدےشهیـدمیشوے♥️
🕊
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
خواهَم آن #عشق
کہ هستـی زِ سَرِ مآ ببرد..💙🌿
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝