eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت تمام آروزهاے تو ⭐️خدا ایستاده است ڪافے ست بہ حڪمتش ⭐️ایمان داشتہ باشی تا قسمتت سر راهت ⭐️قراربگیرد،اورا بخوانید تا شمارا اجابت ڪند شبتون ستاره بارون 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ سلام ارباب دلم ✋ کمی طراوت باران کمی نسیم حرم سلام صبح من و فیض مستقیم حرم چقدر ساده تو را می شود زیارت کرد به یک سلام من و حسرت حریم حرم 🍃💫 «" 🧡 حُبُّ الحُسـ❤ــیـن هُویَّتُنا... 💚"»
‼️ میونِ این شب بیدارے هامون یاد این روایت افتادم کہ اومد محضرِ امام صادق(ع) گفت: آقا ما همیشہ تا صبح بیداریم، نہ نمازے نہ دعایے نہ مناجاتے؛ هرکـارے میکنیم نمیشہ! حضرت فرمودند: "قیدَتڪْ ذُنوبِڪ" گناها زنجیرت کردند..🥀 •‌ •دَرِگوشـی 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
زهرا هاشمے همسر شهید جلیل خلیلے: سال¹³⁷⁶ یکے از زیباترین خاطرات زندگیم رقم خورد🎈 و ما عقد ڪردیم یک‌هفتہ از عقدمآن گذشتہ بود. زنگ‌ِخانه بہ صدا در آمد و جلیل با ڪاغذے در دست بہ منزلمان آمد ، خیلے ناراحت بود پرسیدم چہ شده؟🥺 گفت: ماموریتے بہ‌من محول شده و باید بہ جزیره بروم. ما آن زمان خیلےوابسته هم بودیم و این خیلے ناراحت کننده بود. چهل‌روز ماموریت جلیل براے من ⁴⁰سال گذشت ، هر روزم پر مےشد از دلتنگےهای عاشقانہ ، بغض ، اشک های بےدلیل..مثل الان💔 اصلا انگار باید از همان اوایل‌زندگیم به این دور بودن ها خودم را وفق میدادم تا در این روزها ڪمتر نبودنش را بهانہ کـنم و صبوربآشم..🙃 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
وقتے بہ خاطرِ محبوبیتش پیشنهاد نامزد ریاست جمهورے شدن را دادند گُفت: من نامزد گلولہ‌ها و نامزدِ شهادت هستم.. :)💙 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
💠رمـــــان 💠 قسمت _خسته نباشید همه ار جایشان بلند شدند مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه نازی و زهرا به سمت بیرون رفتند _دخترا آرایشم خوبه؟؟ مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت _خوبه، میخوای برے جایي؟؟ زهرا تنه ای به نازی زد _ڪلڪ کجا دارے میری؟؟ _اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند _واه مهیا این چش شد _بیخیال ولش ڪن بریم _مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ ـــ باشه بریم پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت صدای گوشیش بلند شد بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف درآورد پیام داشت .همان شماره ناشناس بود جواب پیام را داده بود _یڪ دوست مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت _بی مزه بازیش گرفته _با ڪی صحبت مي کني تو _هیچی بابا مزاحمه بیخی شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند _چقدر میشه _حساب شده خانم مهیا با تعجب سرش را بالا آورد _اشتباه شده حتما من حساب نڪردم _نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی به او انداخت و زود پول را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و ار کافی شاپ خارج شد _پسره عوضی _باز چته غر میزنی _هیچی بابا بیا بریم دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند _مهیا _جونم _یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی _من کی بهت دروغ گفتم بپرس _اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند _بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده _باشه باشه بگو... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡🌱 دوسش دارے؟ حس خوبیہ همیشہ ڪنارته؟ با ڪدوم اسم صداش میڪنے؟💕 +یکَم فڪر کُنیم بهش. . .😇:)! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| مرغ دل عاشق در این دنیا جز بسوےِ وادے عُشاق پر نمیزند، واگر عاشق دیوانہ جز درحریم عاشقان پرواز نکـند چہ کُند؟ شفآیِ بیماردلان جز باعطر مُشفاء نمـی‌یابد..🍃 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
💌 تو را نشناختہ‌ایم و فقط می‏دانیم کہ برهمہ کائنات ترجیح دارد چگونہ می‏توان شعاع دایره خوبے هایت را ترسیم کـرد اے محمدامین و نبـی..🍃💚 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . دلم گِرفتہ ومیخوام بيام بہ ڪَربَلا...🥺 . . 👣 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
💚🌿 . . با این همــہ دلدادھ دلش بسـته‌ے ما شـُد🙊😌 ای من بہ فـداے دلِ دیــوانہ پَسنـدش^^ . . . 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ 🌸🍃 @eshghe_halal 💠رمـــــان 💠 قسمت _جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟ _جان تو _وای خدا باورم نمیشه _باورت بشه _نازی بفهمه... مهیا اخمی به او کرد _قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره دیگہ به خانه رسیده بودند بعد از خداحافظی به سمت در خانه شان رفت در را باز کرد و تند تند از پله ها بالا رفت _سلام مادرش که در حال بافتن بود وسایلش را کنار گذاشت _سلام به روی ماهت تا تو بری عوض کنی نهارتو آماده میکنم مهیا بدون اینڪه چیزی بگوید به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن دست و صورتش به طرف آشپزخانه رفت... و شروع کرد به خوردن تمام که کرد ظرفش را بلند کرد و در سینگ گذاشت _مهیا مهیا به سمت هال رفت _بله _دختر آقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت بهت بگم امروز بری پایگاشون غروبی _باشه تو اتاقش برگشت خیلی خسته بود چراغ را خاموش ڪرد و خود را روی تخت پرت ڪرد موهایش را مرتب کرد وسایل مخصوص طراحی اش را برداشت و به سمت پایگاه رفت... بعد نماز رفت چون دوست نداشت در شلوغی آنجا دیده شود حوصله ی نگاه های مردم را نداشت به سمت پایگاه رفت بعد از در زدن وارد شد چند دختر جوان نشسته در حال بسته بندی بودن با تعجب به مهیا نگاه می کردند _به به مهیا خانم مهیا با دیدن مریم لبخندی زد _سلام مریم جان ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا مهیا روی صندلی نشست مریم برایش چایی ریخت _بفرما _ممنون 🍃ادامہ دارد.... ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ 🌸🍃 @eshghe_halal
بوَقتِ ¹:²⁰ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
°•💔•° هر ڪُجا هستے بگو تا آسمان ببارد جمعہ‌هایِ بے تو حالم هیچ تعریفـی ندارد..🍃 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ای تجلی آبی ترین آسمان امید دلـــها به یاد تو می تپــــد و روشــنی نگاه منتظران به افق خورشیــد ظهـورتوست بیا و گــَرد گامهایت را تو تیای چشــمانمان قرار ده 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
| من پاےِ پرچـم تو خودم را شِنـاختم؛ واجب تر از نان شبم روضـہ هاے توسـت.. :)🖤 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
. . يا اَللّٰہ.. لستُ فلِماذا كُل هذهِ الغيومْ فےعَينـی؟! خدایا من کہ آسمان نیستم پس چرا این همہ اَبر در من است..؟..🌩 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🔅🌼 . . آری؛ چـادُر دست و پا گیر است..🍃 این چادر جاهایے دست مرا گرفتہ ڪہ فڪرش را هم نمےکُنے🧐❌ . . . 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
💠رمـــــان 💠 قسمت همزمان سارا و نرجس وارد شدند سارا با دیدن مهیا خرماها را روی زمین گذاشت و به طرف مهیا آمد محکم بغلش کرد _سلام مهیا جونم خوبی _خوبم سارا جون تو خوبی وبرای نرجس سری تڪان داد که نرجس با اخم رفت و گوشه ای نشست _خب مریم جان پوسترو ڪی می خوای _واقعیتش مهیا جان ما برناممون پس فرداس یعنی فردا باید پوسترارو بزنیم به دیوار _فردا؟؟ _آره میدونم وقت نیست ولی دیگه سعی خودتو بکن توروخدا سارا از جایش پرید و به سمت میز رفت و فلشی اورد مریم با دیدنش گفت _نگا داشت یادم می رفت شهاب خودش یه مقدارشو طراحی کرده بود گفت بزنم رو فلش بدم بهت تا بتونی زودتر آمادشون ڪنی مهیا فلش را از دست سارا گرفت _اینطوری میتونم تا فردا به دستت برسونم _مرسی عزیزم _خب دیگه من برم _کجا تازه اومدی _نه دیگه برم تا کارمو شروع کنم _باشه گلم _راستی حال سید چطوره همه با تعجب به مهیا خیره شدند مریم با لبخند روبه مهیا گفت _خوبه مرخص شد الان تو خونه داره استراحت میکنه مهیا سرش را تکان داد بعد از خداحافظی با سارا همراه مریم به سمت در رفت _مریم چرا همه از حرفم تعجب کردن مریم ریز خندید _آخه داداش بنده یکم زیادی جذبه داره کسی سید صداش نمیکنه همه خانما «آقای مهدوی» صداش میکنن تو اینو گفتی تعجب کردند _اها خب من برم _بسلامت گلم مهیا سریع از آنجا دور شد خداروشڪر همانطور ڪه برنامه ریزی ڪرده بود قبل از شروع مراسم به خانه رفته بود وارد خانه ڪه شد... پدرش در حال نماز خواندن بود به آشپزخونه رفت و مقداری خوراڪی برداشت و به اتاقش رفت... لباس راحتی تن خود ڪرد و لب تاپ خودش را روشن ڪرد روی تخت نشست فلش مشڪی را در دست گرفت یڪ آویز فیروزه ای داشت فلش را وصل ڪرد و مشغول بررسی طرح ها شد وقت نداشت باید دست به کار می شد دوست داشت طرح هایش بی نقص باشد دست بہ ڪار شد گوشیش را خاموش ڪرد دوست نداشت ڪسی مزاحم ڪارش باشد... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد...
💌 دائم الوضو بود! موقع اذان خیلےها مے‌رفتند وضو بگیرند ولے حسن اذان و اقامہ را مےگفت ونمازش راشروع میکـرد📿 مےگفت: زمین جاے جمع کـردن ثوابہ. . .🍃 حیف زمینِ خدآ نیست ڪہ آدم بدون وضو روش راه بره؟! °•اینجا، صآف برو بغلِ خُدآ•° ‴🔐‴ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
•🕊• دعٰینـي أقولْ لكِ بکُل الغـٰات التـي تعَرفینهـٰا و لا أعـرفُها أننـٰي أحبّك. .🍃 بگذار با همہ‌‌ی زبان‌هایے کہ‌‌ میدانے و نمیدانم بگویم دوستت دارم.. :)♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| خامانِ ره نرفتہ چہ دانند ذوقِ عشق..((: -شَلَمچہْ..♥️ ‌🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌻💛 . . از گمنـامے نَترس؛ از اینڪہ اسم و رسمے ندارے!🌿 از بے تقاوُت بودن آدم ـها؛ از تنھایے ات در عین شلوغے ها غمیگن مَبـاش! :) ڪہ گمنامے اولین گام براےِ رسیــدن است!✋🏻 . . . 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
✍به اجداد طاهرینم قسم؛ برای هر به ، انسان را دو هزار سال نگه می‌دارند!😰 👤•.آیت الله سید جواد حیدری(ره)•. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ 🌸🍃 @eshghe_halal 💠رمـــــان 💠 قسمت مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت... دیشب اصلا نخوابیده بود همه وقت را صرف طراحی سه تا پوستر ڪرده بود خیلی روی آن طرح ها حساسیت نشان داده بود... حتی برای طرح های استاد صولتی هم اینگونه وسواس نداشت با ضربه ای که زهرا به پهلویش وارد ڪرد از خواب پرید تا می خواست به زهرا بدوبیراه بگوید زهرا با ابرو به استاد اشاره ڪرد _خانم رضایی حواستون هست _نه استاد خواب بودم با این حرفش دانشجوان شروع به خندیدن ڪردند رو به همه گفت _چتونه حقیقتو گفتم خو _خانم رضایی بفرمایید بیرون مهیا بدون هیچ بحثی وسایلش را جمع کرد _خدا خیرت بده استاد قبل از اینڪه از ڪلاس خارج شود استاد گفت _خانم رضایی لطفا قبل اینڪه برید منزل استراحت ڪنید برید درس منو حذف ڪنید _چشم استاد سوار تاکسی شد و موبایلش را دراورد یڪ پیام از همان شماره ناشناس داشت _زبون دراز هم ڪه هستی زیاد اهمیت نداد حدس می زد ڪه یڪی از بچه ها دانشگاست ڪه دوست داره یڪم تفریح ڪنه شماره مریم را گرفت نگاهی به اسمی ڪه برای شماره مریم سیو ڪرده بود انداخت و ریز خندید اسمش را "خواهر مجاهد" سیو ڪرده بود _سلام مهیا خانم _سلام مریم جان ڪجایي _پایگام عزیزم _خب من طرحارو آماده ڪردم بیارم برات _واقعا؟؟وای دختر تو دیگه کی هستی _ما اینیم دیگه هستی بیارم _آره هستم بیار منتظرتم مهیا احساس خوبي نسبت به مریم داشت.... اصلا مریم نظرش را در مورد آن تصویری ڪه از دخترای محجبه در ذهنش ساخته بود تغییر داد _ممنون همینجا پیاده میشم بعد حساب کردن کرایه پیاده شد فاصله ی خیلی کمی تا مسجد بود به پایگاه رسید بدون آنڪه در را بزند وارد شد ولی با دیدن صحنه روبه رویش شوڪه شد و سرجایش ایستاد... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ 🌸🍃 @eshghe_halal
جلسه بیست و هفتم تفسیر سوره مبارکه حمد آیت الله جوادی آملی.mp3
21.73M
✴️ شماره ۲۷ 🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه 🎙 آیت الله (دامت برکاته) 🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم. ◻️🔸◻️🔸◻️ پیامبراکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله): إِنْ أَرَدْتُمْ عَيْشَ السُّعَدَاءِ وَ مَوْتَ الشُّهَدَاءِ وَ النَّجَاةَ يَوْمَ الْحَسْرَةِ وَ الظِّلَّ يَوْمَ الْحَرُورِ وَ الْهُدَى يَوْمَ الضَّلَالَةِ فَادْرُسُوا الْقُرْآنَ‏ فَإِنَّهُ‏ كَلَامُ‏ الرَّحْمَنِ‏ وَ حِرْزٌ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ رُجْحَانٌ فِي الْمِيزَان؛ اگر و و (قيامت) و و در را مى‌خواهيد، (قرائت ومعارفش) را ياد بگيريد كه آن، سخن خداى مهربان و است در مقابل و در . 📚جامع‌الاخبار(للشعیری)، ص41. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🖊 بعون الله و توفیقه ❇️ اداره کل امور تربیتی‌ 📲 eitaa.com/jz_tasnim
ڪاش ... خنثےڪردنِ‌نفس‌راهم... یادمـــــان مےدادیـد ... مےگوینــــــد: آنجاڪه نفس مغلوب باشد عاشـــــــق‌مـےشویم ... عاشق‌که شدےشهیـدمیشوے♥️ 🕊 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| خواهَم آن کہ هستـی زِ سَرِ مآ ببرد..💙🌿 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝