eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 هوا تاریک بود و حال من هم به تاریکی همون هوا .حرف های اون مردک عوضی هم مدام توی سرم زنده می شد .معده ام کولاک کرده بود.هر قدر تحمل میکردم ، بیشتر آزارم می داد.آخرش مجبود شدم بگم : _نگه دار. -چی ؟! -نگه دار حسام . کنار جاده نگه داشت .سمت خاکی جاده رفتم و بافشار معده ام ، عق زدم .چیزی بالا نمی آوردم ولی معده ام طوری مثل دست های مشت شده ام سنگ می شد که می گفتم الانه که از حلقم بیرون بپره . حسام بالای سرم اومد: _الهه ...خوبی ؟ می خوای بریم درمانگاه ؟ -نه ...فقط منو ببر خونه . -آخه اصلا حالت خوب نیست . -تو که باشی خوب می شم . کمرم رو صاف کردم و ایستادم که لبخند ملیح روی لبانش رو دیدم . دوباره سوار موتورش شد. پشتش نشستم که گفت : _سرتو بذار روی شونه ام ... محکم منو بگیر تا سریع برسونمت. دختر خوبی شده بودم اونشب . لااقل برای حسام .حرفشو گوش کردم .سرم رو روی شونه اش گذاشتم و با دستام محاصره اش کردم . آرامشی توی وجودش بود که با تکیه دادن به او به من هم منتقل شد .اما حال معده ام رو خوب نکرد . بد جور درد داشتم.چشمام رو بسته بودم و از زور درد گاهی ناله می زدم . نمی دونم حسام می شنید یا نه ولی هر از گاهی صداش رو می شنیدم که بخاطر سروصدای موتور و ماشین های تو جاده فریاد می زد : _الهه خوبی؟ حتی جوابشو هم نمیدادم. توانشو نداشتم . رسیدیم خونه . موتورش رو خاموش کرد اما از موتور پیاده نشد .سرم هنوز روی شونه اش بود و چشمام از درد معده ام و درد زندگی ناجوانمردانه ای که چاره ای جز تحملش نداشتم ، خیس از اشک . سرش از کنار همون شانه ای که سرم رو بهش تکیه داده بودم ،برگشت به عقب : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شب شد ❄️دلها به فردا امیدوار شد؛ 🌙چشم ها پر از خواب شد، ❄️همه میگویند که 🌙زندگی سر بالایی و سرازیری دارد ❄️اما من می گویم: 🌙زندگی هر چه که هست، ❄️جریان دارد؛ 🌙می گویم: تا خدا هست و خدایی ❄️می کند، امید هست؛ 🌙فردا روشن است؛ شبتان آرام، فردایتان روشن . .🌙‌ ┏━━✨✨✨━━┓ ❄️ ❄️ ┗━━✨✨✨━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ معشوق اهل آسمان... ای دلبر دیرینه ام زهرا نوشته نام تو، با دست خود بر سینه ام
نشاط عمیقـ ـ ـ مثـلِ؛..🌱 ''ترڪ یڪ گناھ'' براے...🖇 لبخندمھدۍفاطمھ . .🙂💖 🌿 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
خونِ‌حاج‌قاسم‌ڪلیدِ فتح‌قدس‌خواهدبودواین ڪلیدازآن‌جنس‌ڪلیدها نیست‌ڪہ‌نچرخد ... ! خواهیددید♡(:" -حاج‌حسین‌یکتا🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 _الهه .... بیداری؟ رسیدیم . دلم می خواست نرسیم .کاش یواشتر رفته بود.اما اونجا آخرین ایستگاه تکیه گاه امن من بود.سرم رو از روی شونه اش برداشتم .کلید خونه توی کیفم بود.حسام درو باز کرد و موتورش رو توی زیر پله ی خونه جا زد. از پله ها آروم بالا می رفتم که همراهم شد: _می خوای کولت کنم ؟ خندیدم ، کوتاه و پر درد: _نه ... فقط کنارم بمون . درخونه رو که باز کردم ، چراغ پذیرائی رو زدم و رفتم سمت اتاقم .فقط شالم رو از سرم برداشتم و باهمون لباس های مهمانی خودم رو انداختم روی تخت. معده ام بدجوری درد می کرد.حسام هم پشت سرم وارد اتاق شد.چمباتمه زده بودم که لبه ی تخت نشست و دستش رو گذاشت روی پهلوم : _الهه ... بیا بریم درمانگاه . پلک هام رو از زور درد رو هم می فشردم : _نه ... بخوابم خوب می شم . با گرمای دستش ، روی بازویم رو نوازش کرد و آروم زمزمه : -من طاقت دیدن این حالتو ندارم آخه. سکوت بود و سکوت.گاهی فقط صدای ظریف افتادن دونه ی تسبیحی که از زیر دست حسام رد می شد و سمت باقی دونه هایی که ذکرش ، خونده شده بود ، می رفت ، به گوش می رسید . داشت برای من ذکر می گفت ؟ نمی دونم . ولی هرچی که می گفت یا به هر نیت که می گفت ، آرومم می کرد . مست خواب بودم . گیج و منگ و دست حسام هنوز روی بازویم بود. سنگینی پلک هایم رو حس کردم.درست همون لحظه ای که تموم اجزای تنم مُسَخر شده ی ، خواب بود و حتی لرزش خفیفی هم پلک هامو تکون نمیداد ، در اتاقم باز شد .صدای حسام رو شنیدم . هیسی گفت و به مخاطب ناشناس جواب سئوال نپرسیده اش رو داد : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
نحن ابناء الحیدر - https: eitaa.com Rahasho.mp3
707.9K
🔰راهکاری عمومی برای ترک گناه 🔻مخصوصا کنترل چشم 👀 🎙حسام الدین جلالی 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 |•خدا؎‌من🤲🙂•| 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺 منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺 منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝