eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _الهه .... بیداری؟ رسیدیم . دلم می خواست نرسیم .کاش یواشتر رفته بود.اما اونجا آخرین ایستگاه تکیه گاه امن من بود.سرم رو از روی شونه اش برداشتم .کلید خونه توی کیفم بود.حسام درو باز کرد و موتورش رو توی زیر پله ی خونه جا زد. از پله ها آروم بالا می رفتم که همراهم شد: _می خوای کولت کنم ؟ خندیدم ، کوتاه و پر درد: _نه ... فقط کنارم بمون . درخونه رو که باز کردم ، چراغ پذیرائی رو زدم و رفتم سمت اتاقم .فقط شالم رو از سرم برداشتم و باهمون لباس های مهمانی خودم رو انداختم روی تخت. معده ام بدجوری درد می کرد.حسام هم پشت سرم وارد اتاق شد.چمباتمه زده بودم که لبه ی تخت نشست و دستش رو گذاشت روی پهلوم : _الهه ... بیا بریم درمانگاه . پلک هام رو از زور درد رو هم می فشردم : _نه ... بخوابم خوب می شم . با گرمای دستش ، روی بازویم رو نوازش کرد و آروم زمزمه : -من طاقت دیدن این حالتو ندارم آخه. سکوت بود و سکوت.گاهی فقط صدای ظریف افتادن دونه ی تسبیحی که از زیر دست حسام رد می شد و سمت باقی دونه هایی که ذکرش ، خونده شده بود ، می رفت ، به گوش می رسید . داشت برای من ذکر می گفت ؟ نمی دونم . ولی هرچی که می گفت یا به هر نیت که می گفت ، آرومم می کرد . مست خواب بودم . گیج و منگ و دست حسام هنوز روی بازویم بود. سنگینی پلک هایم رو حس کردم.درست همون لحظه ای که تموم اجزای تنم مُسَخر شده ی ، خواب بود و حتی لرزش خفیفی هم پلک هامو تکون نمیداد ، در اتاقم باز شد .صدای حسام رو شنیدم . هیسی گفت و به مخاطب ناشناس جواب سئوال نپرسیده اش رو داد : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
نحن ابناء الحیدر - https: eitaa.com Rahasho.mp3
707.9K
🔰راهکاری عمومی برای ترک گناه 🔻مخصوصا کنترل چشم 👀 🎙حسام الدین جلالی 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 |•خدا؎‌من🤲🙂•| 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺 منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺 منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا فکر میکنید که خدا صدای شما رونمیشنوه؟! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از به شرط عاشقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبلا هم گفتیم و بازم میگیم....✌ ما را از تهدید نترسانید....✊ ... کپی:اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🌱 🌱| 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 تازه آروم گرفته . صدای مادر بود که نجوا کنان پرسید: _چی شده امشب ؟ اتفاقی افتاده ؟ -نمی دونم ...حالش بد شد گفت برسونمش خونه ... معده اش درد می کرد ... این قرص های معده اش کجا بود؟ -قرص چی؟ دکتر گفت معده اش عصبیه ، یه بسته قرص داد که تموم شد ، همین. -اینطوری نمی شه ... دوباره براش یه وقت دکتر می گیرم . مادر آهی کشید و حسام آرام از کنارم برخاست .کاش نمی رفت . تازه آروم شده بودم که به مادر گفت : _بیدارش نکنید ... بذارید بخوابه ... من فردا یا پس فردا میآم می برمش دکتر. -باشه ... ممنون از زحمتت حسام جان . -خواهش می کنم ... کاری نکردم . حسام رفت و در اتاق آروم بسته شد . چشمام باز شد . چرخیدم سمت در . کسی توی اتاق نبود حتی چراغ خواب هم خاموش بود . به نور مهتابی که از پنجره به داخل می تابید ، خیره شدم . زیر همون انوار آبی رنگ به معجزه ی اذکار حسام فکر کردم . چی برام خوند که آرومم کرد؟ هنوز نمی دونستم . دوباره چشمامو بستم و آروم آروم به خواب رفتم . بازم حسام خوش قول ، به حرفش عمل کرد. دو روز بعد از دعوتی خونه ی زن عمو فرنگیس ، حسام برام وقت دکتر گرفت .خودش همه ی کارها رو کرده بود. یه دکتر فوق تخصص گوارش پیدا کرده بود، وقت ارژانسی گرفته بود و بعد دنبال من اومده بود. واقعا نمی خواستم دنباله ی اون درد لعنتی معده ام روبگیرم ولی وقتی اومد دنبالم از دیدن چهره ی جدی و پر از جذبه اش ترسیدم . تازه یادم اومد که یه روزایی از دیدن جذبه ی حسام می ترسیدم . بازم از رو نرفتم و وقتی که گفت " حاضرشو می خوایم بریم دکتر " گفتم ، "نه " . یه لحظه چنان اخمی کرد و چنان صداشو بالا برد که شوکه شدم : _گفتم حاضر شو الهه ... باهات شوخی ندارم . مادر هم متعجب شد اما برخلاف تصورم گفت : _خب راست میگه دیگه ... برو ببین آخه این چه دردیه که آروم نمیشه . با حرص بغضم رو ، رو کردم : _چه دردیه !؟ مرگه ... مرضه ، غمه ، درده. است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
💠داسـتــانــهای واقــعــی💠🔹💠 🔰اثر شگفت انگیز آية اله لنگرودی به حضرت زهرا(عليهاالسلام) 🔰اتفاق عجیـب واضطراری🚨در ✈️حجاج خانه خدا 🕋 🔰ماجرای خلبان روسی مشاهده اصل داستان در کانال👇 http://eitaa.com/joinchat/3440181265Cd19ddafce4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ .ربـــ.الحسیــن🥀 ❤️ فرمانده عشاق، دل آگاه حسین است بیراهه مرو! ساده‌ترین راه حسین است از مردم گمراه جهان راه مجویید نزدیک‌ترین راه به الله حسین است