رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت124
_الهه .... بیداری؟ رسیدیم .
دلم می خواست نرسیم .کاش یواشتر رفته بود.اما اونجا آخرین ایستگاه تکیه گاه امن من بود.سرم رو از روی شونه اش برداشتم .کلید خونه توی کیفم بود.حسام درو باز کرد و موتورش رو توی زیر پله ی خونه جا زد.
از پله ها آروم بالا می رفتم که همراهم شد:
_می خوای کولت کنم ؟
خندیدم ، کوتاه و پر درد:
_نه ... فقط کنارم بمون .
درخونه رو که باز کردم ، چراغ پذیرائی رو زدم و رفتم سمت اتاقم .فقط شالم رو از سرم برداشتم و باهمون لباس های مهمانی خودم رو انداختم روی تخت. معده ام بدجوری درد می کرد.حسام هم پشت سرم وارد اتاق شد.چمباتمه زده بودم که لبه ی تخت نشست و دستش رو گذاشت روی پهلوم :
_الهه ... بیا بریم درمانگاه .
پلک هام رو از زور درد رو هم می فشردم :
_نه ... بخوابم خوب می شم .
با گرمای دستش ، روی بازویم رو نوازش کرد و آروم زمزمه :
-من طاقت دیدن این حالتو ندارم آخه.
سکوت بود و سکوت.گاهی فقط صدای ظریف افتادن دونه ی تسبیحی که از زیر دست حسام رد می شد و سمت باقی دونه هایی که ذکرش ، خونده شده بود ، می رفت ، به گوش می رسید . داشت برای من ذکر می گفت ؟ نمی دونم . ولی هرچی که می گفت یا به هر نیت که می گفت ، آرومم می کرد . مست خواب بودم .
گیج و منگ و دست حسام هنوز روی بازویم بود.
سنگینی پلک هایم رو حس کردم.درست همون لحظه ای که تموم اجزای تنم مُسَخر شده ی ، خواب بود و حتی لرزش خفیفی هم پلک هامو تکون نمیداد ، در اتاقم باز شد .صدای حسام رو شنیدم . هیسی گفت و به مخاطب ناشناس جواب سئوال نپرسیده اش رو داد :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
نحن ابناء الحیدر - https: eitaa.com Rahasho.mp3
707.9K
🔰راهکاری عمومی برای ترک گناه
🔻مخصوصا کنترل چشم 👀
🎙حسام الدین جلالی
#ترک_گناه #کنترلنگاه #راهکار
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🌱
|•خدا؎من🤲🙂•|
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺
منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺
منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا فکر میکنید که خدا صدای شما رونمیشنوه؟!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از به شرط عاشقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبلا هم گفتیم و بازم میگیم....✌
ما را از تهدید نترسانید....✊
...
کپی:اللهمعجللولیکالفرج🌱
🌱|
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت125
تازه آروم گرفته .
صدای مادر بود که نجوا کنان پرسید:
_چی شده امشب ؟ اتفاقی افتاده ؟
-نمی دونم ...حالش بد شد گفت برسونمش خونه ... معده اش درد می کرد ... این قرص های معده اش کجا بود؟
-قرص چی؟ دکتر گفت معده اش عصبیه ، یه بسته قرص داد که تموم شد ، همین.
-اینطوری نمی شه ... دوباره براش یه وقت دکتر می گیرم .
مادر آهی کشید و حسام آرام از کنارم برخاست .کاش نمی رفت . تازه آروم شده بودم که به مادر گفت :
_بیدارش نکنید ... بذارید بخوابه ... من فردا یا پس فردا میآم می برمش دکتر.
-باشه ... ممنون از زحمتت حسام جان .
-خواهش می کنم ... کاری نکردم .
حسام رفت و در اتاق آروم بسته شد . چشمام باز شد . چرخیدم سمت در . کسی توی اتاق نبود حتی چراغ خواب هم خاموش بود . به نور مهتابی که از پنجره به داخل می تابید ، خیره شدم . زیر همون انوار آبی رنگ به معجزه ی اذکار حسام فکر کردم . چی برام خوند که آرومم کرد؟ هنوز نمی دونستم . دوباره چشمامو بستم و آروم آروم به خواب رفتم .
بازم حسام خوش قول ، به حرفش عمل کرد. دو روز بعد از دعوتی خونه ی زن عمو فرنگیس ، حسام برام وقت دکتر گرفت .خودش همه ی کارها رو کرده بود. یه دکتر فوق تخصص گوارش پیدا کرده بود، وقت ارژانسی گرفته بود و بعد دنبال من اومده بود.
واقعا نمی خواستم دنباله ی اون درد لعنتی معده ام روبگیرم ولی وقتی اومد دنبالم از دیدن چهره ی جدی و پر از جذبه اش ترسیدم . تازه یادم اومد که یه روزایی از دیدن جذبه ی حسام می ترسیدم .
بازم از رو نرفتم و وقتی که گفت " حاضرشو می خوایم بریم دکتر " گفتم ، "نه " . یه لحظه چنان اخمی کرد و چنان صداشو بالا برد که شوکه شدم :
_گفتم حاضر شو الهه ... باهات شوخی ندارم .
مادر هم متعجب شد اما برخلاف تصورم گفت :
_خب راست میگه دیگه ... برو ببین آخه این چه دردیه که آروم نمیشه .
با حرص بغضم رو ، رو کردم :
_چه دردیه !؟ مرگه ... مرضه ، غمه ، درده.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
💠داسـتــانــهای واقــعــی💠🔹💠
🔰اثر شگفت انگیز #توسل آية اله لنگرودی به حضرت زهرا(عليهاالسلام)
🔰اتفاق عجیـب واضطراری🚨در #هواپیمای✈️حجاج خانه خدا 🕋
🔰ماجرای #شیعه_شدن خلبان روسی
مشاهده اصل داستان در کانال👇
http://eitaa.com/joinchat/3440181265Cd19ddafce4
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
🏴نیت کن با نام مبارک امام جواد (ع) بزن روی #حرز ببین چی نشون میده برات😍👇
⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️
⚫️ ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
تخفیف حرز امام جواد ویژه ایام فاطمیه👆
✨﷽✨
#قرار_عاشقی
✨ #بسمـ.ربـــ.الحسیــن🥀
#سلام_ارباب_دلم ❤️
فرمانده عشاق، دل آگاه حسین است
بیراهه مرو! سادهترین راه حسین است از مردم گمراه جهان راه مجویید
نزدیکترین راه به الله حسین است