14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺
منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا فکر میکنید که خدا صدای شما رونمیشنوه؟!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از به شرط عاشقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبلا هم گفتیم و بازم میگیم....✌
ما را از تهدید نترسانید....✊
...
کپی:اللهمعجللولیکالفرج🌱
🌱|
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت125
تازه آروم گرفته .
صدای مادر بود که نجوا کنان پرسید:
_چی شده امشب ؟ اتفاقی افتاده ؟
-نمی دونم ...حالش بد شد گفت برسونمش خونه ... معده اش درد می کرد ... این قرص های معده اش کجا بود؟
-قرص چی؟ دکتر گفت معده اش عصبیه ، یه بسته قرص داد که تموم شد ، همین.
-اینطوری نمی شه ... دوباره براش یه وقت دکتر می گیرم .
مادر آهی کشید و حسام آرام از کنارم برخاست .کاش نمی رفت . تازه آروم شده بودم که به مادر گفت :
_بیدارش نکنید ... بذارید بخوابه ... من فردا یا پس فردا میآم می برمش دکتر.
-باشه ... ممنون از زحمتت حسام جان .
-خواهش می کنم ... کاری نکردم .
حسام رفت و در اتاق آروم بسته شد . چشمام باز شد . چرخیدم سمت در . کسی توی اتاق نبود حتی چراغ خواب هم خاموش بود . به نور مهتابی که از پنجره به داخل می تابید ، خیره شدم . زیر همون انوار آبی رنگ به معجزه ی اذکار حسام فکر کردم . چی برام خوند که آرومم کرد؟ هنوز نمی دونستم . دوباره چشمامو بستم و آروم آروم به خواب رفتم .
بازم حسام خوش قول ، به حرفش عمل کرد. دو روز بعد از دعوتی خونه ی زن عمو فرنگیس ، حسام برام وقت دکتر گرفت .خودش همه ی کارها رو کرده بود. یه دکتر فوق تخصص گوارش پیدا کرده بود، وقت ارژانسی گرفته بود و بعد دنبال من اومده بود.
واقعا نمی خواستم دنباله ی اون درد لعنتی معده ام روبگیرم ولی وقتی اومد دنبالم از دیدن چهره ی جدی و پر از جذبه اش ترسیدم . تازه یادم اومد که یه روزایی از دیدن جذبه ی حسام می ترسیدم .
بازم از رو نرفتم و وقتی که گفت " حاضرشو می خوایم بریم دکتر " گفتم ، "نه " . یه لحظه چنان اخمی کرد و چنان صداشو بالا برد که شوکه شدم :
_گفتم حاضر شو الهه ... باهات شوخی ندارم .
مادر هم متعجب شد اما برخلاف تصورم گفت :
_خب راست میگه دیگه ... برو ببین آخه این چه دردیه که آروم نمیشه .
با حرص بغضم رو ، رو کردم :
_چه دردیه !؟ مرگه ... مرضه ، غمه ، درده.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
💠داسـتــانــهای واقــعــی💠🔹💠
🔰اثر شگفت انگیز #توسل آية اله لنگرودی به حضرت زهرا(عليهاالسلام)
🔰اتفاق عجیـب واضطراری🚨در #هواپیمای✈️حجاج خانه خدا 🕋
🔰ماجرای #شیعه_شدن خلبان روسی
مشاهده اصل داستان در کانال👇
http://eitaa.com/joinchat/3440181265Cd19ddafce4
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
🏴نیت کن با نام مبارک امام جواد (ع) بزن روی #حرز ببین چی نشون میده برات😍👇
⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️
⚫️ ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
⚫️ ⚫️
تخفیف حرز امام جواد ویژه ایام فاطمیه👆
✨﷽✨
#قرار_عاشقی
✨ #بسمـ.ربـــ.الحسیــن🥀
#سلام_ارباب_دلم ❤️
فرمانده عشاق، دل آگاه حسین است
بیراهه مرو! سادهترین راه حسین است از مردم گمراه جهان راه مجویید
نزدیکترین راه به الله حسین است
#بیـــــــᏪــــو
اولیـن فاطمه هستی کـه حَـ🕌ـرم دارشُـدی
بی سبـب نیست شمـاجِلوه اَسـرارشُـدی
#ڪریمہاهلبیٺ💚
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما بچه های انقلابیم😌🌱
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#اولصبحسلاممبهتوخیلیچسبید
سلیمان گر شوم، بر تو غلام حلقه بر گوشم
بهشتا! ناز کمتر کن، که من شیدایِ شش گوشم ..
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت126
حرف هام بیشتر حسام رو عصبی کرد. با لحنی که هنوز جدیت و عصبانیت توش موج می زد ، رو به مادر گفت :
_عمه جون ، مانتو شالشو به من بدید.
مادر رفت سمت اتاقم که گفتم :
_من جایی نمیرم .
لجبازی کردم می دونم .آخه کسی نبود بگه ، که تو از درد اون معده میخوای جون بدی تا خلاص بشی ، ناز کردنت واسه چیه ؟!
حسام یه قدم جلو اومد و با حرص تو صورتم نگاه کرد . چشمای سیاهش وقتی رنگ عصبانیت می گرفت ، چیزی از یک فیلم ژانر وحشت کم نداشت :
_الهه ... با زبون خوش حاضر میشی وگرنه با کمال تاسف میندازمت روی دوشم و می برمت دکتر.
ازحرفش خنده ام گرفت :
_مگه من گوسفندم !
تیک کوچولوی لبش که به حالت لبخند بالا رفت رو دیدم ولی اونقدر روی لباش تمرکز داشت که نخنده . مادر مانتو و شالم رو آورد و به زور تنم کرد.خواسته یا ناخواسته راهی شدم .
البته با قهر .حسام هم حرفی نزد . انگار خودش هم مایل بود به این سکوت و قهر . به دکتر رسیدیم. سر وقت ! اینم از خوش قولی حسام بود.چون وقت اورژانس داشتیم زیاد معطل نشدیم . بعد از معاینه از روی لباسم ، دکتر گفت :
-ورم معده اش زیاده ... باید آندوسکوپی بشه .
ترسیدم .حسام دفترچه ام رو فوری روی میز گذاشت و دکتر با آن خط ارثی و خوش همه ی هم سنفی هایش نوشت ،
" آندوسکوپی ارژانسی " مهر و امضا هم کرد و گفت :
-اگه بتونید تا آخر همین هفته جوابشو بیارید برام ، بد نیست .
از مطب دکتر که بیرون اومدیم هر دو سکوت کرده بودیم . با خودم خیلی کلنجار رفتم تا برخلاف تاکید و دستور دکتر ، جا بزنم و بالاخره وقتی به موتور حسام رسیدیم گفتم :
_من آندوسکوپی نمی کنم .
نگاهش یه طوری برگشت سمت من که دلم لرزید :
_مگه دست خودته ؟
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝