eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
العجل قرارِدلِ بی قـرارم🥺 منکـه غیرازشمـاکسی روندارم💔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا فکر میکنید که خدا صدای شما رونمیشنوه؟! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از به شرط عاشقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبلا هم گفتیم و بازم میگیم....✌ ما را از تهدید نترسانید....✊ ... کپی:اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🌱 🌱| 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 تازه آروم گرفته . صدای مادر بود که نجوا کنان پرسید: _چی شده امشب ؟ اتفاقی افتاده ؟ -نمی دونم ...حالش بد شد گفت برسونمش خونه ... معده اش درد می کرد ... این قرص های معده اش کجا بود؟ -قرص چی؟ دکتر گفت معده اش عصبیه ، یه بسته قرص داد که تموم شد ، همین. -اینطوری نمی شه ... دوباره براش یه وقت دکتر می گیرم . مادر آهی کشید و حسام آرام از کنارم برخاست .کاش نمی رفت . تازه آروم شده بودم که به مادر گفت : _بیدارش نکنید ... بذارید بخوابه ... من فردا یا پس فردا میآم می برمش دکتر. -باشه ... ممنون از زحمتت حسام جان . -خواهش می کنم ... کاری نکردم . حسام رفت و در اتاق آروم بسته شد . چشمام باز شد . چرخیدم سمت در . کسی توی اتاق نبود حتی چراغ خواب هم خاموش بود . به نور مهتابی که از پنجره به داخل می تابید ، خیره شدم . زیر همون انوار آبی رنگ به معجزه ی اذکار حسام فکر کردم . چی برام خوند که آرومم کرد؟ هنوز نمی دونستم . دوباره چشمامو بستم و آروم آروم به خواب رفتم . بازم حسام خوش قول ، به حرفش عمل کرد. دو روز بعد از دعوتی خونه ی زن عمو فرنگیس ، حسام برام وقت دکتر گرفت .خودش همه ی کارها رو کرده بود. یه دکتر فوق تخصص گوارش پیدا کرده بود، وقت ارژانسی گرفته بود و بعد دنبال من اومده بود. واقعا نمی خواستم دنباله ی اون درد لعنتی معده ام روبگیرم ولی وقتی اومد دنبالم از دیدن چهره ی جدی و پر از جذبه اش ترسیدم . تازه یادم اومد که یه روزایی از دیدن جذبه ی حسام می ترسیدم . بازم از رو نرفتم و وقتی که گفت " حاضرشو می خوایم بریم دکتر " گفتم ، "نه " . یه لحظه چنان اخمی کرد و چنان صداشو بالا برد که شوکه شدم : _گفتم حاضر شو الهه ... باهات شوخی ندارم . مادر هم متعجب شد اما برخلاف تصورم گفت : _خب راست میگه دیگه ... برو ببین آخه این چه دردیه که آروم نمیشه . با حرص بغضم رو ، رو کردم : _چه دردیه !؟ مرگه ... مرضه ، غمه ، درده. است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
💠داسـتــانــهای واقــعــی💠🔹💠 🔰اثر شگفت انگیز آية اله لنگرودی به حضرت زهرا(عليهاالسلام) 🔰اتفاق عجیـب واضطراری🚨در ✈️حجاج خانه خدا 🕋 🔰ماجرای خلبان روسی مشاهده اصل داستان در کانال👇 http://eitaa.com/joinchat/3440181265Cd19ddafce4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ .ربـــ.الحسیــن🥀 ❤️ فرمانده عشاق، دل آگاه حسین است بیراهه مرو! ساده‌ترین راه حسین است از مردم گمراه جهان راه مجویید نزدیک‌ترین راه به الله حسین است
Ꮺــــو اولیـن فاطمه هستی کـه حَـ🕌ـرم دارشُـدی بی سبـب نیست شمـاجِلوه اَسـرارشُـدی 💚 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما بچه های انقلابیم😌🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
سلیمان گر شوم، بر تو غلام حلقه بر گوشم بهشتا! ناز کمتر کن، که من شیدایِ شش گوشم .. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 حرف هام بیشتر حسام رو عصبی کرد. با لحنی که هنوز جدیت و عصبانیت توش موج می زد ، رو به مادر گفت : _عمه جون ، مانتو شالشو به من بدید. مادر رفت سمت اتاقم که گفتم : _من جایی نمیرم . لجبازی کردم می دونم .آخه کسی نبود بگه ، که تو از درد اون معده میخوای جون بدی تا خلاص بشی ، ناز کردنت واسه چیه ؟! حسام یه قدم جلو اومد و با حرص تو صورتم نگاه کرد . چشمای سیاهش وقتی رنگ عصبانیت می گرفت ، چیزی از یک فیلم ژانر وحشت کم نداشت : _الهه ... با زبون خوش حاضر میشی وگرنه با کمال تاسف میندازمت روی دوشم و می برمت دکتر. ازحرفش خنده ام گرفت : _مگه من گوسفندم ! تیک کوچولوی لبش که به حالت لبخند بالا رفت رو دیدم ولی اونقدر روی لباش تمرکز داشت که نخنده . مادر مانتو و شالم رو آورد و به زور تنم کرد.خواسته یا ناخواسته راهی شدم . البته با قهر .حسام هم حرفی نزد . انگار خودش هم مایل بود به این سکوت و قهر . به دکتر رسیدیم. سر وقت ! اینم از خوش قولی حسام بود.چون وقت اورژانس داشتیم زیاد معطل نشدیم . بعد از معاینه از روی لباسم ، دکتر گفت : -ورم معده اش زیاده ... باید آندوسکوپی بشه . ترسیدم .حسام دفترچه ام رو فوری روی میز گذاشت و دکتر با آن خط ارثی و خوش همه ی هم سنفی هایش نوشت ، " آندوسکوپی ارژانسی " مهر و امضا هم کرد و گفت : -اگه بتونید تا آخر همین هفته جوابشو بیارید برام ، بد نیست . از مطب دکتر که بیرون اومدیم هر دو سکوت کرده بودیم . با خودم خیلی کلنجار رفتم تا برخلاف تاکید و دستور دکتر ، جا بزنم و بالاخره وقتی به موتور حسام رسیدیم گفتم : _من آندوسکوپی نمی کنم . نگاهش یه طوری برگشت سمت من که دلم لرزید : _مگه دست خودته ؟ است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝